Channel: Different_childhood کودک یِ متفاوت
وقتی #آسیب هایی میبینیم که خارج از ظرفیت ماست، #تجربه هایی میکنیم که مناسب آن سن نیستند.این اتفاقات میتواند شامل هر تجربه ای باشد، مثل #مرگ عزیزان در #کودکی یا #نوجوانی
#مرگ_عزیزان #اتوبوس_شب #خسرو_شکیبایی #پدر #والدین #آسیب #دیالوگ_ماندگار #کودک_ی_متفاوت
#مرگ_عزیزان #اتوبوس_شب #خسرو_شکیبایی #پدر #والدین #آسیب #دیالوگ_ماندگار #کودک_ی_متفاوت
کودکی دوره ای حساس است و طبق نظریه ی دلبستگی، مرگ والد کودکی را که باور دارد والدینش زنده خواهند ماند، ویران میکند. زنده بودن والدین به معنی در دسترس بودن و مراقب از کودکان است و مرگ والدین با نبودن، دوست داشته نشدن، دیده نشدن یکسان است.
مرگ والدین بر بهزیستی هیجانی، شناختی، اجتماعی و جسمانی فرد اثرات منفی میگذارد و تجربه ای مختل کننده و غم انگیز است.
#کودک_ی_متفاوت
مرگ والدین بر بهزیستی هیجانی، شناختی، اجتماعی و جسمانی فرد اثرات منفی میگذارد و تجربه ای مختل کننده و غم انگیز است.
#کودک_ی_متفاوت
شکل گیری مفاهیم انتزاعی مثل زنان و مردان برای کودکان زمانبر است، به همین دلیل اولین خصیصه هایی که کودکان برای تشخیص زنان و مردان استفاده میکنند، تفاوت های ظاهری است و این اغلب از روی کلیشه های جنسیتی است که جامعه به آنان القا میکند.این کلیشه ها شامل نوع پوشش، اندازه ی موها، زیور آلات و... هستند.
اگر به نقاشی کودکان دقت کرده باشید، درسنین سه تا چهار سالگی، اغلب زنان را با دامن و موی بلند و مردان را با موی کوتاه و شلوار ترسیم می کنند و این مسأله نشان می دهد اولین تفاوت های جنسیتی که در کودکان شکل می گیرد از روی پوشش و اندازه ی موها است.
#کودک_ی_متفاوت
اگر به نقاشی کودکان دقت کرده باشید، درسنین سه تا چهار سالگی، اغلب زنان را با دامن و موی بلند و مردان را با موی کوتاه و شلوار ترسیم می کنند و این مسأله نشان می دهد اولین تفاوت های جنسیتی که در کودکان شکل می گیرد از روی پوشش و اندازه ی موها است.
#کودک_ی_متفاوت
شناسایی دقیق هیجان ها و احساسات و ابراز آن ها به ظاهر ساده اما بسیار مهم است.افراد معمولا گریه کردن را نشانه ی ضعف می دانند و به همین علت از آن اجتناب میکنند.
ضروری است که ما احساسات خود را بشناسیم و بتوانیم در صورت لزوم آن ها را نشان دهیم و اگر احساس ضعف میکنیم از راهکارهای موثر بهره ببریم.ابراز کلامی تجارب و ارتباط موثر با دیگران یکی از موارد هستند.
#کودک_ی_متفاوت
ضروری است که ما احساسات خود را بشناسیم و بتوانیم در صورت لزوم آن ها را نشان دهیم و اگر احساس ضعف میکنیم از راهکارهای موثر بهره ببریم.ابراز کلامی تجارب و ارتباط موثر با دیگران یکی از موارد هستند.
#کودک_ی_متفاوت
هنگامی که به جای نادیده گرفتن مشکلات، شروع به صحبت کردن با افراد قابل اعتماد درباره ی آنها می کنیم، مشکلات دقیق تر بررسی می شوند، استرس و نگرانی ها کمتر می شوند و در نتیجه ممکن است راه حل هایی برای این مشکلات پیدا شوند.
#کودک_ی_متفاوت
#کودک_ی_متفاوت
فرزند پروری جدید به جای استفاده از صفات کلی که کودک در آن نقشی ندارد، روی مهارت ها تمرکز می کند. شما به عنوان والد یا مراقب، به جای اینکه مدام تکرار کنید کودکتان قوی است، وقتی ظرفی را بلند میکند بگویید « دستان قوی ای داری» یا هنگامی که تکالیفش را خوب انجام میدهد بگویید«چه دستخط خوبی».استفاده از این جملات باعث می شود مهارت های کودک تقویت شود.
#کودک_ی_متفاوت
#کودک_ی_متفاوت
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تجربیات هر یک از آدم ها، ارزشمند، خاص و تکرار نشدنیه و ارزش شنیده شدن رو داره.
امشب، به تجربه ی زیسته ی مژده از زلزله ی بم گوش میدیم…
تجربه ای که احتمالا بین خیلی از افرادی که توی بم زندگی کردن، مشترکه…
گرچه خیلی از ما اون موقع ساکن بم نبودیم اما اون درد، سختی و در کنارش همدلی و همدردی مردم در اون زلزله رو به یاد داریم.
شما رو دعوت میکنم به شنیدن این ۴ دقیقه …
#کودک_ی_متفاوت
امشب، به تجربه ی زیسته ی مژده از زلزله ی بم گوش میدیم…
تجربه ای که احتمالا بین خیلی از افرادی که توی بم زندگی کردن، مشترکه…
گرچه خیلی از ما اون موقع ساکن بم نبودیم اما اون درد، سختی و در کنارش همدلی و همدردی مردم در اون زلزله رو به یاد داریم.
شما رو دعوت میکنم به شنیدن این ۴ دقیقه …
#کودک_ی_متفاوت
عموی من یکی از بهترین ها تو خانواده و شهرمون بود. درسش خوب بود، باادب بود، به همه کمک می کرد و بین آدم های اطراف حسابی محبوب بود.
عمو برای درس خوندن رفت تهران و عاشق یکی از همکلاسی هاش شد که ساکن تهران بود.
کلی سرخ و سفید شد تا به خانواده بگه و ازشون بخواد برن خواستگاری اما مراسم خواستگاری اونجوری که فکر میکردیم، پیش نرفت.
اونها به موضوعی اشاره کرده بودن که دست عمو نبود...
پدر عروس گفته بود کارخوب، تحصیلات، اخلاق و... چه فایده ای داره وقتی شهرستانی باشی؟
#کودک_ی_متفاوت
عمو برای درس خوندن رفت تهران و عاشق یکی از همکلاسی هاش شد که ساکن تهران بود.
کلی سرخ و سفید شد تا به خانواده بگه و ازشون بخواد برن خواستگاری اما مراسم خواستگاری اونجوری که فکر میکردیم، پیش نرفت.
اونها به موضوعی اشاره کرده بودن که دست عمو نبود...
پدر عروس گفته بود کارخوب، تحصیلات، اخلاق و... چه فایده ای داره وقتی شهرستانی باشی؟
#کودک_ی_متفاوت
از وقتی فهمیدم سرطان دارم تا زمانی که به پذیرش سرطان برسم، زمان زیادی طول کشید.
به خاطر ترس از درد، مرگ، درمان های سخت، به هم ریختن وضعیت خانواده، تغییر کردن ظاهرم و مهم تر از همه حرف مردم، خیلی نگران بودم.
یادم میاد خودم وقتی بچه بودم از آدمهایی که به واسطه ی سرطان موهاشون ریخته بود، میترسیدم.
من دلم نمیخواست کسی با دیدنم بترسه یا ناراحت بشه.
روز قبل از شروع شدن شیمی درمانی، رفتم بازار و یه کلاه گیس به رنگ موهای خودم خریدم.
همین کلاه گیس تو همه ی روزهای سخت شیمی درمانی همراه و یار من بود و بهم امید میداد.
امید به این که دوباره موهام درمیاد و این کلاه گیس میشه یه یادگیری از روزهای سختی که گذروندم.
#کودک_ی_متفاوت
به خاطر ترس از درد، مرگ، درمان های سخت، به هم ریختن وضعیت خانواده، تغییر کردن ظاهرم و مهم تر از همه حرف مردم، خیلی نگران بودم.
یادم میاد خودم وقتی بچه بودم از آدمهایی که به واسطه ی سرطان موهاشون ریخته بود، میترسیدم.
من دلم نمیخواست کسی با دیدنم بترسه یا ناراحت بشه.
روز قبل از شروع شدن شیمی درمانی، رفتم بازار و یه کلاه گیس به رنگ موهای خودم خریدم.
همین کلاه گیس تو همه ی روزهای سخت شیمی درمانی همراه و یار من بود و بهم امید میداد.
امید به این که دوباره موهام درمیاد و این کلاه گیس میشه یه یادگیری از روزهای سختی که گذروندم.
#کودک_ی_متفاوت
کلاس چهارم دبستان بودم که تشخیص سرطان گرفتم.
با رفتارهای دیگران میدونستم این مریضی با همه ی مریضی هایی که تا حالا گرفتم فرق داره.
دکتر برام یه هفته یه هفته مرخصی مینوشت و همه خیلی بیشتر حواسشون به من بود.
میدیدم که برام گریه میکنن و هر چی میخوام برام میگیرن. اینطوری شد که کم کم ترسیدم.
یادمه یه روز که حسابی از عوارض داروهای شیمی درمانی حالم بد بود اصرار کردم که باید برم مدرسه. اونروز قرار بود بریم اردو و دلم نمیخواست جا بمونم. به عنوان جایزه ی شیمی درمانی با هماهنگی دکتر و خانواده تونستم برم.
با کمک پدرم و ناظم سوار اتوبوس شدم. میخواستم روی یک صندلی خالی کنار همکلاسیم بشینم که خودشو کشید کنار و کیفش رو بغل کرد. ناظم مدرسه گفت چی شده؟
همکلاسیم گفت :« میترسم بخوره بهم و مریض بشم ».
#کودک_ی_متفاوت
با رفتارهای دیگران میدونستم این مریضی با همه ی مریضی هایی که تا حالا گرفتم فرق داره.
دکتر برام یه هفته یه هفته مرخصی مینوشت و همه خیلی بیشتر حواسشون به من بود.
میدیدم که برام گریه میکنن و هر چی میخوام برام میگیرن. اینطوری شد که کم کم ترسیدم.
یادمه یه روز که حسابی از عوارض داروهای شیمی درمانی حالم بد بود اصرار کردم که باید برم مدرسه. اونروز قرار بود بریم اردو و دلم نمیخواست جا بمونم. به عنوان جایزه ی شیمی درمانی با هماهنگی دکتر و خانواده تونستم برم.
با کمک پدرم و ناظم سوار اتوبوس شدم. میخواستم روی یک صندلی خالی کنار همکلاسیم بشینم که خودشو کشید کنار و کیفش رو بغل کرد. ناظم مدرسه گفت چی شده؟
همکلاسیم گفت :« میترسم بخوره بهم و مریض بشم ».
#کودک_ی_متفاوت
همه ی آدما دوست دارن پدر و مادرشون زودتر از سرکار برگرده و پیششون باشه. یا دوست دارن که یه تعطیلاتی بشه و بتونن کنار خانوادشون باشن.
اما برای من هر سال عید پر از رنج و درد بوده و هست.
بابام وقتی خونه است به ترک دیوار هم گیر میده و سر همین جریان با مامانم شروع به دعوا میکنن. این دعوا ساعت ها ادامه پیدا میکنه، خبری از شام و نهار نیست یا اگرم باشه آنقدر همه بد اخلاقن که نخوری بهتره.
کلی طول میکشه تا آشتی کنن و هنوز چند ساعت نکشیده که دوباره دعوا میشه.
باورتون میشه آرزو میکنم بابام هیچوقت خونه نباشه؟
#کودک_ی_متفاوت
اما برای من هر سال عید پر از رنج و درد بوده و هست.
بابام وقتی خونه است به ترک دیوار هم گیر میده و سر همین جریان با مامانم شروع به دعوا میکنن. این دعوا ساعت ها ادامه پیدا میکنه، خبری از شام و نهار نیست یا اگرم باشه آنقدر همه بد اخلاقن که نخوری بهتره.
کلی طول میکشه تا آشتی کنن و هنوز چند ساعت نکشیده که دوباره دعوا میشه.
باورتون میشه آرزو میکنم بابام هیچوقت خونه نباشه؟
#کودک_ی_متفاوت
یه بار تو مدرسه دعوام شد، یه دعوای بچگانه به خاطر صف بوفه.
یه هممدرسه ای داشتیم که هر چی میشد میرفت سراغ باباش برای شکایت و گرفتن حقش. اون بارم همین کارو کرد.
باباشو آورد سراغ من تا تنبیهم کنه. باباش خیلی سرم داد زد.ناظم مدرسه میخواست آرومش کنه، گفت آقای فلانی این بچه دانش آموز درسخوان و خوبیه، تو عالم بچگی یه کاری کرده، سخت نگیر.
انگار خیلی ناراحت شد از تعریف ناظم، با غضب منو نگاه کرد و گفت« این؟!اونایی که بچه ی ننه باباشونن هیچی نشدن، وای به حال این که معلوم نیست از کجا اومده»
#کودک_ی_متفاوت
یه هممدرسه ای داشتیم که هر چی میشد میرفت سراغ باباش برای شکایت و گرفتن حقش. اون بارم همین کارو کرد.
باباشو آورد سراغ من تا تنبیهم کنه. باباش خیلی سرم داد زد.ناظم مدرسه میخواست آرومش کنه، گفت آقای فلانی این بچه دانش آموز درسخوان و خوبیه، تو عالم بچگی یه کاری کرده، سخت نگیر.
انگار خیلی ناراحت شد از تعریف ناظم، با غضب منو نگاه کرد و گفت« این؟!اونایی که بچه ی ننه باباشونن هیچی نشدن، وای به حال این که معلوم نیست از کجا اومده»
#کودک_ی_متفاوت
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
به عنوان یه مادرخوانده این که یه روزی مادرزیستی بچهم بیاد یا این که بچهم یه روز بخواد بره دنبال خانواده ی زیستیش و نخواد با ما زندگی کنه، از کابوسهای زندگی منه.
از روزی که بچهای رو به سرپرستی میگیری و وارد زندگیت میکنی هزاران ترس و مشکل توی مسیرت هست اما اون بچه دیگه بچهی تو شده. فکر نمیکنی که فرزندخوانده است یا از کجا اومده و چی شده. فقط بهش عشق میدی و سعی میکنی بهترین چیزی که میتونی، باشی.
با این حال خیلی وقتها اطرافیان جملاتی رو بهت میگن که ناراحتت میکنه. انگار اونها بهتر از ما شرایطمون رو میدونن و بیشتر از ما نگرانمون هستن.
#کودک_ی_متفاوت
از روزی که بچهای رو به سرپرستی میگیری و وارد زندگیت میکنی هزاران ترس و مشکل توی مسیرت هست اما اون بچه دیگه بچهی تو شده. فکر نمیکنی که فرزندخوانده است یا از کجا اومده و چی شده. فقط بهش عشق میدی و سعی میکنی بهترین چیزی که میتونی، باشی.
با این حال خیلی وقتها اطرافیان جملاتی رو بهت میگن که ناراحتت میکنه. انگار اونها بهتر از ما شرایطمون رو میدونن و بیشتر از ما نگرانمون هستن.
#کودک_ی_متفاوت
دیده و شنیده شدن تنها آرزوی من توی کارم بوده و هست و اگر بخوام واقع بین باشم هیچوقت درست و حسابی برآورده نشده.
شاید تو یه روزای خاصی مثل روز کارگر یه توجهی به من، شغلم، سختی ها و کمبودهاش بشه، اما تو ۳۶۴روز دیگه ی سال هیچ خبری از این توجه ها نیست.
یادم نمیاد که دستی ازم گرفته شده باشه، به حرفها و گلایه هام توجهی شده باشه و کسی بیاد بگه مشکلت چیه؟
بعضی وقتها با خودم فکر میکنم نکنه قشر ما نامرئیه که اصلا دیده نمیشه؟
#کودک_ی_متفاوت
شاید تو یه روزای خاصی مثل روز کارگر یه توجهی به من، شغلم، سختی ها و کمبودهاش بشه، اما تو ۳۶۴روز دیگه ی سال هیچ خبری از این توجه ها نیست.
یادم نمیاد که دستی ازم گرفته شده باشه، به حرفها و گلایه هام توجهی شده باشه و کسی بیاد بگه مشکلت چیه؟
بعضی وقتها با خودم فکر میکنم نکنه قشر ما نامرئیه که اصلا دیده نمیشه؟
#کودک_ی_متفاوت
The account of the user that owns this channel has been inactive for the last 1 month. If it remains inactive in the next 8 days, that account will self-destruct and this channel may no longer have an owner.
HTML Embed Code: