یه بار تو مدرسه دعوام شد، یه دعوای بچگانه به خاطر صف بوفه.
یه هممدرسه ای داشتیم که هر چی میشد میرفت سراغ باباش برای شکایت و گرفتن حقش. اون بارم همین کارو کرد.
باباشو آورد سراغ من تا تنبیهم کنه. باباش خیلی سرم داد زد.ناظم مدرسه میخواست آرومش کنه، گفت آقای فلانی این بچه دانش آموز درسخوان و خوبیه، تو عالم بچگی یه کاری کرده، سخت نگیر.
انگار خیلی ناراحت شد از تعریف ناظم، با غضب منو نگاه کرد و گفت« این؟!اونایی که بچه ی ننه باباشونن هیچی نشدن، وای به حال این که معلوم نیست از کجا اومده»
#کودک_ی_متفاوت
>>Click here to continue<<