Channel: خرد منتقد
🔵 آیا "حجاب"، یک قانون است؟
یکی از دلایل کسانی که به شهروندان توصیه و یا حتی فرمان میرانند که باید به حجاب قانونی گردن بگذارند و براساس انتظار نظام سیاسی رفتار نمایند، این است که چون "حجاب"، یک قانون است و از آنجایی که شهروندان موظفند طبق قانون عمل کنند، پس بانوان باید در برابر قانون خاضع باشند و به مثابهی یک شهروند از قانون اطاعت کنند. این افراد سخن خود را با توسل به لزوم قانونگرایی و اطاعت از قانون موجه نشان میدهند. بنابر این رویکرد، بانوانی را که حجاب را رعایت نمیکنند، قانونگریز و متمرد معرفی مینمایند. در نظر این گروه، مشروعیتِ حجابِ اجباری از اصل ضرورت قانونگرایی استخراج و موجه میشود.
❓ اما آیا "حجاب" یک قانون است؟
🔻 در پاسخ به پرسش مطرح شده، ابتدا باید دو مقوله را از یکدیگر تفکیک کرد.
❗️الف)صورت ظاهری، رسمی و بوروکراتیک قانونگذاری
❗️ب) محتوا و مشروعیت اجتماعی قانون
درست است که در علم حقوق، مجموعهی مقرراتی را که در نهاد قانونگذار(مثلا پارلمان)، تصویب میکنند، نام قانون ميگذارد، اما آیا صرف سازوکار رسمی برای آنکه چیزی به قانون تبدیل شود، کافی است؟
✅ ادعای نوشتهی حاضر آن است که یک قانون موفق، علاوه بر سیر مراحل قانوننویسی در نظام قانونگذاری، باید با پذیرش و مقبولیت عمومی و مشروعیت اجتماعی همراه باشد. قانون نمیتواند آشکارا وجدان عمومی مردم را نادیده بگیرد و در تضاد با آن قرار گیرد. در غیر اینصورت، مصوبات قانونی، عملا محقق نخواهد شد و اصرار بر اجرای آن، جز به تنش و درگیری منجر نمیشود. تصویب قانون در مجلس، کفایت نمیکند، باید شهود اجتماعی و وجدان عمومی را نیز مد نظر قرار داد. به تعبیر دیگر، ضرورت تام و تمام دارد که نظام قانونگذاری از نظام هنجارگذار اجتماعی تبعیت کند و یا دست کم رابطهی میان این دو نظام، از نوع ستیز و تخاصم نباشد.
بر مبنای آنچه گفته شد، قانون حجاب، صرفا قانونی مصوب در نظام قانونگذاری است، اما پشتوانهی معتبر اجتماعی ندارد و از مقبولیت و حمایت اجتماعی برخوردار نیست. این قانون با وجدان اجتماعی سازگاری ندارد و به همین علت است که جامعه در برابر آن مقاومت نشان میدهد و جمعیت پرشماری از آنچه، قانون حجاب نامیده میشود، رو برمیگردانند و نسبت به آن اعتنایی نمیکنند. فاصلهی میان قانون حجاب و واقعیت جامعه، نشان میدهد که شکاف و گسست معناداری میان نظام قانونگذاری و نظام هنجارگذار اجتماعی وجود دارد.
✅ هر قانونی (و منجمله قانون حجاب)، وقتی از سوی جامعه مورد پذیرش قرار میگیرد که واجد شرایط پنجگانهی زیر باشد:
۱. جامعه به دولت حق و اجازه بدهد در مورد خاص (مثلا حجاب)، مقرراتی را وضع و قانونگذاری نماید
۲. قانون با درک اجتماعی از حقوق بنیادین انسان و حقوق بشر ناسازگار نباشد
۳. قانون با درک اجتماعی از اخلاق و به ویژه عدالت ناسازگار نباشد.
۴. قانون با عقل عرفی و عقلانیت زمانه ناسازگار نباشد.
۵ و بالاخره، قانون با زندگی روزمره و واقعیت جامعه ناسازگار نباشد.
✅ موارد پنجگانهی پیشگفته، مبتنی بر یک پیشفرض اساسی و بنیادین است و آن پیشفرض، این است که رضایت جامعه، شهود جمعی و قرارداد اجتماعی منشا قانونگذاری است. و این در حالی است که حاکمان کنونی، قرارداد اجتماعی را در قانونگذاری به رسمیت نمیشناسند. از این رو، گسستی عمیق میان دو منبع هنجارگذار وجود دارد. و تا این پیشفرض مورد واکاوی قرار نگیرد و میان نظام سیاسی و نظام اجتماعی در منشآ و منبع قانون، توافق حاصل نیاید، شکاف عمیقتر شده و مسئلهای حل نخواهد شد.
✔️ پرسش اصلی این است:
آیا نظام قانونگذاری، رضایت و توافق جامعه را در وضع قوانین به رسمیت میشناسد؟ آیا پذیرش اجتماعی به عنوان عنصر بنیادین، مورد توجه نظام حکمرانی و نظام حقوقی هست و یا منبع و مشروعیت قانون را در جایی بیرون از جامعه میدانند؟
✍️ علی زمانیان - ... ۱۴۰۳/۰۲/۰۳
@kherade_montaghed
یکی از دلایل کسانی که به شهروندان توصیه و یا حتی فرمان میرانند که باید به حجاب قانونی گردن بگذارند و براساس انتظار نظام سیاسی رفتار نمایند، این است که چون "حجاب"، یک قانون است و از آنجایی که شهروندان موظفند طبق قانون عمل کنند، پس بانوان باید در برابر قانون خاضع باشند و به مثابهی یک شهروند از قانون اطاعت کنند. این افراد سخن خود را با توسل به لزوم قانونگرایی و اطاعت از قانون موجه نشان میدهند. بنابر این رویکرد، بانوانی را که حجاب را رعایت نمیکنند، قانونگریز و متمرد معرفی مینمایند. در نظر این گروه، مشروعیتِ حجابِ اجباری از اصل ضرورت قانونگرایی استخراج و موجه میشود.
❓ اما آیا "حجاب" یک قانون است؟
🔻 در پاسخ به پرسش مطرح شده، ابتدا باید دو مقوله را از یکدیگر تفکیک کرد.
❗️الف)صورت ظاهری، رسمی و بوروکراتیک قانونگذاری
❗️ب) محتوا و مشروعیت اجتماعی قانون
درست است که در علم حقوق، مجموعهی مقرراتی را که در نهاد قانونگذار(مثلا پارلمان)، تصویب میکنند، نام قانون ميگذارد، اما آیا صرف سازوکار رسمی برای آنکه چیزی به قانون تبدیل شود، کافی است؟
✅ ادعای نوشتهی حاضر آن است که یک قانون موفق، علاوه بر سیر مراحل قانوننویسی در نظام قانونگذاری، باید با پذیرش و مقبولیت عمومی و مشروعیت اجتماعی همراه باشد. قانون نمیتواند آشکارا وجدان عمومی مردم را نادیده بگیرد و در تضاد با آن قرار گیرد. در غیر اینصورت، مصوبات قانونی، عملا محقق نخواهد شد و اصرار بر اجرای آن، جز به تنش و درگیری منجر نمیشود. تصویب قانون در مجلس، کفایت نمیکند، باید شهود اجتماعی و وجدان عمومی را نیز مد نظر قرار داد. به تعبیر دیگر، ضرورت تام و تمام دارد که نظام قانونگذاری از نظام هنجارگذار اجتماعی تبعیت کند و یا دست کم رابطهی میان این دو نظام، از نوع ستیز و تخاصم نباشد.
بر مبنای آنچه گفته شد، قانون حجاب، صرفا قانونی مصوب در نظام قانونگذاری است، اما پشتوانهی معتبر اجتماعی ندارد و از مقبولیت و حمایت اجتماعی برخوردار نیست. این قانون با وجدان اجتماعی سازگاری ندارد و به همین علت است که جامعه در برابر آن مقاومت نشان میدهد و جمعیت پرشماری از آنچه، قانون حجاب نامیده میشود، رو برمیگردانند و نسبت به آن اعتنایی نمیکنند. فاصلهی میان قانون حجاب و واقعیت جامعه، نشان میدهد که شکاف و گسست معناداری میان نظام قانونگذاری و نظام هنجارگذار اجتماعی وجود دارد.
✅ هر قانونی (و منجمله قانون حجاب)، وقتی از سوی جامعه مورد پذیرش قرار میگیرد که واجد شرایط پنجگانهی زیر باشد:
۱. جامعه به دولت حق و اجازه بدهد در مورد خاص (مثلا حجاب)، مقرراتی را وضع و قانونگذاری نماید
۲. قانون با درک اجتماعی از حقوق بنیادین انسان و حقوق بشر ناسازگار نباشد
۳. قانون با درک اجتماعی از اخلاق و به ویژه عدالت ناسازگار نباشد.
۴. قانون با عقل عرفی و عقلانیت زمانه ناسازگار نباشد.
۵ و بالاخره، قانون با زندگی روزمره و واقعیت جامعه ناسازگار نباشد.
✅ موارد پنجگانهی پیشگفته، مبتنی بر یک پیشفرض اساسی و بنیادین است و آن پیشفرض، این است که رضایت جامعه، شهود جمعی و قرارداد اجتماعی منشا قانونگذاری است. و این در حالی است که حاکمان کنونی، قرارداد اجتماعی را در قانونگذاری به رسمیت نمیشناسند. از این رو، گسستی عمیق میان دو منبع هنجارگذار وجود دارد. و تا این پیشفرض مورد واکاوی قرار نگیرد و میان نظام سیاسی و نظام اجتماعی در منشآ و منبع قانون، توافق حاصل نیاید، شکاف عمیقتر شده و مسئلهای حل نخواهد شد.
✔️ پرسش اصلی این است:
آیا نظام قانونگذاری، رضایت و توافق جامعه را در وضع قوانین به رسمیت میشناسد؟ آیا پذیرش اجتماعی به عنوان عنصر بنیادین، مورد توجه نظام حکمرانی و نظام حقوقی هست و یا منبع و مشروعیت قانون را در جایی بیرون از جامعه میدانند؟
✍️ علی زمانیان - ... ۱۴۰۳/۰۲/۰۳
@kherade_montaghed
✅ وقتی خداوند امر و نهیای به مومنان نموده و دلیل آن را ناظر به تبعات و آثار این جهانی آورده است،
✔️ الف) آیا نادیده گرفتن آن، تمرد از حکم خداوند محسوب شده و جزو گناهان محسوب میشود و عقوبت اخروی دارد؟
فرض کنید پزشک به بیمار دیابتی خود، بگوید برای کنترل قند خون و جلوگیری از آثار و تبعات ناشی از دیابت و برای بازیافتن سلامتی، لازم است که پرهیز غذایی داشته باشد و از داروهایی که تجویز میکند، استفاده نماید. اما اگر بیمار، به دستورات پزشک وقعی ننهاد و طبق نسخهای که برای او نوشته است، عمل نکرد، آیا پزشک حق دارد بیمار را مجازات کند و نسبت به او خشم بگیرد؟
این پرسش از آنرو است که بهنظر میرسد درد و رنج ناشی از تبعات منفی و آثار مخرب رفتار آدمی، که ناظر به خود شخص است (ولاغیر)، همان مجازاتی است که شخص متخلف و متمرد با آن مواجه میگردد. بهتعبیر دیگر، تبعات منفی، همان عقوبتی است که شخص متخلف، طبعا و بهنحو طبیعی، با آن مواجه میشود.
بهعنوان مثال، اگر پدر به فرزند توصیه میکند برای ساختن آینده و دست یافتن به موفقیتها باید درس و مدرسهاش را جدی بگیرد، اما اگر فرزند، خلاف نظر پدر، عمر به بطالت و سستی بگذراند، طبیعی است که آیندهی سخت و مصائب و مشکلات ناشی از کاهلی و بیتوجهی، گریبان خود او را خواهد گرفت. بهسخن دیگر، گویی، مشکلات و درد و رنجها، همان مجازات کاهلی و سستی است. اما اگر پدر علاوه بر تبعات شمارش شده، دست به مجازات فرزند ببرد، آیا چنین کاری اخلاقا موجه است؟
✅ مطابق با آنچه بیان شد، در آیهی ۵۹ سوره احزاب، خداوند به زنان دستور میدهد برای آن که مورد آزار و اذیت قرار نگیرند، جلباب برخویش بیفکنند یا بهتعبیر امروز، حجاب داشتهباشند. اگر بانویی سرپیچی کرد، آیا دچار تخلف از حکم خدا شده است و برای او عقوبت الهی ثبت خواهد شد؟ و یا این که صرفا آثار و تبعات ناشی از بیحجابی که همان آزار و اذیت مزاحمین است، گریبان او را خواهد گرفت؟ بهسخن دیگر، همچون پزشک و پدر در مثال گذشته، اگر بانویی حجاب بر سر نکرد و بههمین خاطر دچار آزار و اذیت شد، آیا موجه است که خداوند نیز علاوه بر این آثار و تبعات، عقوبتی بیشتر بر او جاری کند؟ چنین پرسشی ناظر به این نکته است که خداوند در این آیه، از سر خیرخواهی و صرفا برای تامین امنیت و پیشگیری از روبهرو شدن با آزار و اذیت، توصیه به جلباب میکند و نه چیزی بیشتر.
✔️ ب) نکتهی دوم، ضرورت تمایزِ طریقیت از موضوعیت حجاب است.
در آیهی مورد نظر، گویی خداوند، مسیر و راه سلامتی و امنیت را به بانوان نشان داده است که اگر میخواهید با آزار و اذیت روبرو نشوید (هدف)، بهتر است حجاب کنید (وسیله). بنابراین، حجاب در این توصیه، هدف نیست بلکه وسیله و راهی است برای تامین امنیت زنان و پیشگیری از آزار و اذیت دیگران. در این معنا، حجاب، خودش، موضوعیتی مستقل ندارد بلکه وسیلهای است در خدمت برآوردن هدفی دیگر (مثلا امنیت)،
آنگاه این پرسش پیش میآید که اگر تامین امنیت زنان از شیوهها و طرق دیگر و تمهیدات متفاوتی، ممکن باشد و شرایطی را بتوان فراهم آورد که زنان مورد آزار و اذیت قرار نگیرند، آیا هنوز دستور خدا در امر جلباب موضوعیت دارد و یا اساسا بلاموضوع میشود و نادیده گرفتن این دستور، نافرمانی و سرپیچی از امر خدا محسوب نمیگردد؟
همچنان که آمد، در پرسش مطرح شده، فرض براین است که در آیهی مورد نظر، حجاب، طریقیت دارد نه موضوعیت. بنابراین منطقا میتوان بر این باور بود که اگر رسیدن به هدف (که همان امنیت زنان باشد)، با تمهیداتی غیر از حجاب میسور باشد، بیحجابی تخلف از امر خدا محسوب نمیگردد، زیرا آنچه در نظر خداوند اهمیت دارد امنیت زنان است و نه الزاما جلباب. بلکه جلباب، وسیله و ابزاری است در خدمت امنیت.
اگر آنچه گفته شد، درست باشد، آنگاه میتوان حکم کرد که رفتار کنونی نظام سیاسی در ایران، واکنشی معکوس به حجاب است. به این معنا که وسیله را با هدف جابهجا کرده است و بلکه هدف را در پای وسیله قربانی میکند. بهگونهای که امنیت اجتماعی زنان را برهم میزند تا حجاب را حاکم کند؛ در صورتی که حجاب، بر اساس آنچه در آیه آمدهاست، در خدمت امنیت بانوان است.
✍️ علی زمانیان - ... ۱۴۰۳/۰۲/۰۹
@kherade_montaghed
ادامه 👇👇👇
❗️ب) نکتهی سوم این است که اگر بهعلت تغییر و تحولات اجتماعی و دگرگونیهای زمانه، آثار و تبعات آنچه از آن نهی شده و یا بدان امر شدهاند از میان رفته باشد، آیا هنوز، آن دستور، بهقوت خود باقی است؟ بهسخن دیگر، اگر فرض کنیم که بیحجابی فاقد آن پیامدها و تبعاتی باشد که در آیه از آن یاد شده است، آنگاه اصرار به حجاب، آیا پافشاری به "وسایل بیهدف"، نیست؟ ("وسایل بیهدف"، نام کتاب جورجو آگامبن است). وقتی با شیوهها و روشهای دیگر بتوان امنیت ایجاد کرد، آیا حجاب، که بهمنظور امنیت بانوان توصیه شده است، بنیاداً سالبه به انتفای موضوع نمیشود؟
✅ نکتهی پایانی
آنچه اکنون با آن مواجه هستیم، وارونه شدن آیهی ۵۹ احزاب در ساختار تصمیمگیری نظام حاکم است. وارونهسازی میان وسیله و هدف است. هدف را جای وسیله نشاندن و هدف اصیل را رها کردن و نسبت به آن بیتوجهی نمودن. ظاهر آیه نشان میدهد آنچه اهمیت دارد و باید به منزلهی یک هدف به آن نگریست، امنیت بانوان در زندگی اجتماعی است. بنابراین همهی شیوهها در نهایت، باید به این هدف ختم شود؛ اما عجیب آنکه اصرار و ابرام بر حجاب، خودش، هدف شده و حتی امنیت بانوان را برای چنین وسیلهای قربانی میکنند.
بر اساس آنچه منطقا از آیهی مورد نظر میتوان برداشت کرد،
✔️ کاش حاکمان و اربابان تصمیم، بهجای پافشاری بر مسیر بیهودهای که تا کنون پیمودهاند، جهد و تلاش میکردند تا زنان این سرزمین در امنیت بهسر ببرند؛ زیرا، خرسندی خدا در حفظ و گسترش امنیت بانوان است. امنیت خانوادگی، اجتماعی، شغلی، قضایی و سایر شقوق امنیت.
✍️ علی زمانیان - ... ۱۴۰۳/۰۲/۰۹
@kherade_montaghed
✅ نکتهی پایانی
آنچه اکنون با آن مواجه هستیم، وارونه شدن آیهی ۵۹ احزاب در ساختار تصمیمگیری نظام حاکم است. وارونهسازی میان وسیله و هدف است. هدف را جای وسیله نشاندن و هدف اصیل را رها کردن و نسبت به آن بیتوجهی نمودن. ظاهر آیه نشان میدهد آنچه اهمیت دارد و باید به منزلهی یک هدف به آن نگریست، امنیت بانوان در زندگی اجتماعی است. بنابراین همهی شیوهها در نهایت، باید به این هدف ختم شود؛ اما عجیب آنکه اصرار و ابرام بر حجاب، خودش، هدف شده و حتی امنیت بانوان را برای چنین وسیلهای قربانی میکنند.
بر اساس آنچه منطقا از آیهی مورد نظر میتوان برداشت کرد،
✔️ کاش حاکمان و اربابان تصمیم، بهجای پافشاری بر مسیر بیهودهای که تا کنون پیمودهاند، جهد و تلاش میکردند تا زنان این سرزمین در امنیت بهسر ببرند؛ زیرا، خرسندی خدا در حفظ و گسترش امنیت بانوان است. امنیت خانوادگی، اجتماعی، شغلی، قضایی و سایر شقوق امنیت.
✍️ علی زمانیان - ... ۱۴۰۳/۰۲/۰۹
@kherade_montaghed
🔵 نظامهای سیاسی و "گشودگی به تجربه"
یکی از ویژگیهای نظامهای سیاسیِ هوشمند،"گشودگی به تجربه" است.
✅ "گشودگی به تجربه"، دست کم واجد دو معناست:
۱. از تجربهی جدید و نو استقبال میکند. امکانهای مواجهه شدن با واقعیتها را با شیوهای جدید، از دست نمیدهد. جسارت آزمودن راهحلهای جدید را دارد.
۲. به تجربههای زیستهی خود، به منزلهی منبعی معرفتبخش توجه میکند و در هر گونه تصمیمگیری آتی از این منبع بهره میبرد.
تجربه، حاصل مجموعهی مواجهات با موقعیتهای مختلف و نیز تصمیمات موفق و ناموفق است. از این رو تجربهها میتوانند شیرین و یا تلخ باشند زیرا شامل پیروزی و شکست میشوند. تجربهی شکست، یعنی عدم وصول به نتیجهی مورد انتظار. به عبارت دیگر، آنچه رخ داده با آن چه در ابتدا مورد انتظار بوده است، تطابق نداشته باشد. نظام هوشمند با تکیه بر تجربههای مکرر خود میتواند بنبستها را شناسایی کند.
🔻 گشودگی به تجربه در دو گونه و دو سنخ قابل صورت بندی است:
❗️ا. گشودگی به تجربهی خود
❗️۲. گشودگی به تجربهی دیگران
شناسایی بنبستها در سیستمهای سیاسی هوشمند فرایند پیچیدهای دارد که طی آن، به نقد و بررسی عملکرد خود میپردازند و با تحلیل سیاستهای مشابه در دیگر نظامها و ایجاد مکانیزمها و فرصتها برای شنیدن نظرات و ایدههای منتقدین به تصحیح روشها و تصمیمات خود اهتمام میورزند این گونه نظامهای سیاسی نه فقط به تجربههای زیستهی خود اهمیت میدهند و راههای مسدود و بنبست را میفهمند که با مطالعه و تدقیق در سرنوست دیگران از تجربههای آنان میآموزند. برای آنان تجریهی دیگران، به منزلهی معلمی است که دانایی و خردمندی را در آنان پرورش میدهد و سبب میشود عمر و سرمایه در راه بی حاصل هدر ندهند.
"تاریخ"، انباشت تجربههای پیشینیان است که به ما یاد میدهد مسیرهای منتهی به بنبست کدام است. تاریخ به ما نمیگوید چه باید بکنیم، اما به شیوهی سلبی، دست کم به ما یاد میدهد از چه مسیرهایی نباید برویم و از چه روشهایی نباید استفاده نماییم. از این منظر، مطالعهی تاریخ، ضرورتی اجتنابناپذیر برای "بنبستشناسی" است.
✅ "بنبستشناسی" و "واقعنگری"، دو رکن اساسی نظامهای هوشمند است. توجه به واقعیتها و ثبت مسیرهای منتهی به بنبست در حافظه، لازمهی کنش خردمندانه و عقلانی است. آدمیان و یا نظامهای سیاسی که بنبستها و راههای مسدود به هدف را تشخیص نمیدهند، عموما از دو بیماری رنج میبرند و مردمان را با همین دو بیماری در فراز و نشیب درد و رنج میکشانند. سرمایههایشان را در مسیر شکست خورده هدر میدهند و دچار فرسودگی میشوند.
✅ این گونه نظامها "خودتخریباند"، زیرا:
اولا، آرزواندیشاند یعنی واقعیتهای موجود را نادیده میگیرند و به جای آن، آرزوهای خود را مینشانند.
ثانیا، فروبسته به تجربهاند. یعنی تجربههای پیشین خود و تجربهی سایر نظامها و ساکنان دورههای تاریخی را نادیده میگیرند.
این دسته از نظامها که بهرهی چندانی از عقلانیت ندارند مجبور به پرداخت هزینههای گزاف و اما بیحاصل میشوند و شکستها و ناکامیهای پیدرپی را تجربه میکنند.
✔️ مبتنی بر آن چه به اختصار آمد،
تصمیمات و سیاستهای نظام سیاسی ایران را میتوان ارزیابی کرد. مثلا میتوان شیوه و سیاست نظام را در برابر مقولهی بیحجابی، مورد ارزیابی واقعبینانه قرار داد. در چنین حالتی خواهیم دید که نظام سیاسی در ایران آرزواندیش و فروبسته به تجربه است و از گذشتهی خود و شکستهایش استفاده نمیکند. گویی فاقد حافظهی لازم برای ثبت بنبستهای تجربه شده است. و درست به همین علت است که به صورت تکراری یک سیاست شکستخورده را به تکرار اجرا میکند.
✍️ علی زمانیان - ... ۱۴۰۳/۰۲/۱۶
@kherade_montaghed
یکی از ویژگیهای نظامهای سیاسیِ هوشمند،"گشودگی به تجربه" است.
✅ "گشودگی به تجربه"، دست کم واجد دو معناست:
۱. از تجربهی جدید و نو استقبال میکند. امکانهای مواجهه شدن با واقعیتها را با شیوهای جدید، از دست نمیدهد. جسارت آزمودن راهحلهای جدید را دارد.
۲. به تجربههای زیستهی خود، به منزلهی منبعی معرفتبخش توجه میکند و در هر گونه تصمیمگیری آتی از این منبع بهره میبرد.
تجربه، حاصل مجموعهی مواجهات با موقعیتهای مختلف و نیز تصمیمات موفق و ناموفق است. از این رو تجربهها میتوانند شیرین و یا تلخ باشند زیرا شامل پیروزی و شکست میشوند. تجربهی شکست، یعنی عدم وصول به نتیجهی مورد انتظار. به عبارت دیگر، آنچه رخ داده با آن چه در ابتدا مورد انتظار بوده است، تطابق نداشته باشد. نظام هوشمند با تکیه بر تجربههای مکرر خود میتواند بنبستها را شناسایی کند.
🔻 گشودگی به تجربه در دو گونه و دو سنخ قابل صورت بندی است:
❗️ا. گشودگی به تجربهی خود
❗️۲. گشودگی به تجربهی دیگران
شناسایی بنبستها در سیستمهای سیاسی هوشمند فرایند پیچیدهای دارد که طی آن، به نقد و بررسی عملکرد خود میپردازند و با تحلیل سیاستهای مشابه در دیگر نظامها و ایجاد مکانیزمها و فرصتها برای شنیدن نظرات و ایدههای منتقدین به تصحیح روشها و تصمیمات خود اهتمام میورزند این گونه نظامهای سیاسی نه فقط به تجربههای زیستهی خود اهمیت میدهند و راههای مسدود و بنبست را میفهمند که با مطالعه و تدقیق در سرنوست دیگران از تجربههای آنان میآموزند. برای آنان تجریهی دیگران، به منزلهی معلمی است که دانایی و خردمندی را در آنان پرورش میدهد و سبب میشود عمر و سرمایه در راه بی حاصل هدر ندهند.
"تاریخ"، انباشت تجربههای پیشینیان است که به ما یاد میدهد مسیرهای منتهی به بنبست کدام است. تاریخ به ما نمیگوید چه باید بکنیم، اما به شیوهی سلبی، دست کم به ما یاد میدهد از چه مسیرهایی نباید برویم و از چه روشهایی نباید استفاده نماییم. از این منظر، مطالعهی تاریخ، ضرورتی اجتنابناپذیر برای "بنبستشناسی" است.
✅ "بنبستشناسی" و "واقعنگری"، دو رکن اساسی نظامهای هوشمند است. توجه به واقعیتها و ثبت مسیرهای منتهی به بنبست در حافظه، لازمهی کنش خردمندانه و عقلانی است. آدمیان و یا نظامهای سیاسی که بنبستها و راههای مسدود به هدف را تشخیص نمیدهند، عموما از دو بیماری رنج میبرند و مردمان را با همین دو بیماری در فراز و نشیب درد و رنج میکشانند. سرمایههایشان را در مسیر شکست خورده هدر میدهند و دچار فرسودگی میشوند.
✅ این گونه نظامها "خودتخریباند"، زیرا:
اولا، آرزواندیشاند یعنی واقعیتهای موجود را نادیده میگیرند و به جای آن، آرزوهای خود را مینشانند.
ثانیا، فروبسته به تجربهاند. یعنی تجربههای پیشین خود و تجربهی سایر نظامها و ساکنان دورههای تاریخی را نادیده میگیرند.
این دسته از نظامها که بهرهی چندانی از عقلانیت ندارند مجبور به پرداخت هزینههای گزاف و اما بیحاصل میشوند و شکستها و ناکامیهای پیدرپی را تجربه میکنند.
✔️ مبتنی بر آن چه به اختصار آمد،
تصمیمات و سیاستهای نظام سیاسی ایران را میتوان ارزیابی کرد. مثلا میتوان شیوه و سیاست نظام را در برابر مقولهی بیحجابی، مورد ارزیابی واقعبینانه قرار داد. در چنین حالتی خواهیم دید که نظام سیاسی در ایران آرزواندیش و فروبسته به تجربه است و از گذشتهی خود و شکستهایش استفاده نمیکند. گویی فاقد حافظهی لازم برای ثبت بنبستهای تجربه شده است. و درست به همین علت است که به صورت تکراری یک سیاست شکستخورده را به تکرار اجرا میکند.
✍️ علی زمانیان - ... ۱۴۰۳/۰۲/۱۶
@kherade_montaghed
🔵 نشانهها و علل شورش
"میشل فوکو" در درسگفتار "امنیت، قلمرو، جمعیت"، در جلسهی دهم با به میان آوردن مقالهای از "فرانسیس بیکن"(فیلسوف انگلیسی، ۱۵۶۱ – ۱۶۲۶م)، با عنوان "در باب فتنه و آشوب"، نکات چشمگیری را توضیح میدهد. منجمله از نشانهها و علل شورش یاد میکند.
"فوکو"، با تکیه بر مقالهی بیکن شرح میدهد که فتنه و شورش را نباید پدیدهای خارق عادت، بلکه باید امری یکسره طبیعی و عادی تلقی کرد. آشوب، همچون طوفانی است که نامنتظره در میگیرد. زمانی رخ میدهد که انتظارش را نداریم. یعنی در زمانی که ظاهرا آرامش و سکون پا برجاست. "در لحظات تعادل و آرامش هیچ بعید نیست که چیزی در حال تکوین باشد یا در کار زاده شدن باشد". در نظر بیکن، گرچه جامعه به صورت پنهانی ملتهب میشود، اما میتوان نشانههایی از التهاب را از امواج خاموش جامعه استخراج کرد.
✅ نشانههای شورش از نظر بیکن، عبارت است از:
۱. رواج شایعات افترا و سخنانی علیه دولت و حکمرانان
۲. واژگونی ارزشها به مثابهی راهنمای عمل
۳. واژگونی ارزیابیها. به این معنا که حتی کارهای ستودنی و ارزشمند حکومت بد تعبیر میشود.
۴. لحن ضعیف فرامین حکمرانان. گویی در بیان فرامین "خجول " هستند.
۵. تفسیر دلبخواهانهی فرامین حکومت از سوی مجریان. شخص دریافتکنندهی فرمان به جای اجرای فرمان، آن را تفسیر میکند و تفسیر خودش را ملاک عمل قرار میدهد.
۶. نخبگان و اصحاب قدرت، صاحب منصبان و حتی نزدیکان حاکم، یعنی کسانی که حول حاکم گرد آمدهاند آشکارا نشان میدهند از فرامین حاکم اطاعت نمیکنند، بلکه تابع منافع خویش هستند.
۷. و آخرین نشانه این است که حاکم به جای مصلحت کلیت حکومت و جمهوریت، جانب یک حزب و یا گروه را میگیرد و از منافع آنها در برابر دیگران دفاع میکند. به سخن دیگر، مصلحت یک گروه و یا حزب را بر مصلحت حاکمیت ترجیح میدهد.
❓چرا فتنه و شورش رخ میدهد؟ گرچه علل شورش متعدد و مختلف است اما بیکن بر دو علت اصلی تاکید میکند:
۱. ماده و علت اصلی شورشها، "نخست فقر است، یا دست کم فقر مفرط. یعنی سطحی از فقر که دیگر قابل تحمل نیست". به گفتهی بیکن این گونه قیامها برآمده از شکم است که از همهی قیامهای دیگر بدتر است. زیرا حکومت با "لشگر گرسنگان"، روبرو میشود.
۲ علت دوم شورشها، نارضایتی است. از نظر بیکن این علت مربوط است به عقیده و ادراک جامعه از وضیعیت خود و نسبتی که حاکمان با آنان برقرار میکند.
گرچه میان فقر و نارضایتی نسبت مستقیم برقرار است، به این معنا که فقر، سبب نارضایتی میشود، اما این گونه نیست که هر نارضایتی به علت فقر باشد. ممکن است کسی فقیر نباشد اما از وضعیت خود، جامعه و یا شیوهی حکمرانی ناراضی باشد. (نارضایتی، خودش علل متعدد دارد)
✅ در نظر بیکن، "گرسنگی و عقیده"، "شکم و سر"، دو مادهی قابل اشتعالاند که میتواند سبب کنش خشمگینانه و گاه آتشین مردمان گردد. اما چه وقت این فقر و نارضایتی به کنش عملی و بعضا قهرآمیز تبدیل میشود؟ به تعبیر دیگر، وقتی جامعه آماده شعلهور شدن است، چه چیزی آن را به آتش میکشد؟
❓برای آن که جامعهی آمادهی شورش به کنش مقابله و تخاصم برسد دو اتفاق باید رخ دهد:
۱. اولا، چیزی مانند تغییر در رژیم مالیاتی، افزایش قیمتها، کمیابی مایحتاج مردم، به قدرت رساندن و یا به منصب نشاندن افراد فرومایه و دگرگونی در توزیع منافع امتیازات و امکانها رخ دهد. این دسته از امور به تعبیر بیکن، معترضین را به وحدت میرساند و شکل واحدی از ناخرسندی را سبب میشوند.
۲. و دوم این که نخبگان و مردم به اتحاد و ائتلاف برسند.
از نظر بیکن، نخبگان و سرآمدان جامعه، مسئلهی اصلی حاکمان نیست، زیرا همواره حکومت میتواند با آنها به توافق برسد. یا آنها را میخرند یا اعدام میکنند. "فرد نخبه سرش قطع میشود یا به رسالت خود خیانت میکند". مشکل اصلی حکومت، ناخرسندی مردم است.
✔️ راه حل چیست؟
بیکن دو راه پیش پای میگذارد:
۱. "ترتیبی اتخاذ گردد ناخرسندی مردم هرگز به نقطهای نرسد که تنها راه خروجی، انقلاب و شورش باشد"
۲. راه دوم، قطع رابطهی مردم و نخبگان است. به نحوی که مردم بیرمق و ناخرسند، نتوانند از میان نخبگان، رهبری برای خود پیدا کنند. زیرا "قیام بیسر"، حتی اگر رخ دادنی باشد، ادامه دادنی نیست، خاموش میشود و راه به جایی نخواهد برد.
✍️ علی زمانیان - ... ۱۴۰۳/۰۲/۲۴
@kherade_montaghed
"میشل فوکو" در درسگفتار "امنیت، قلمرو، جمعیت"، در جلسهی دهم با به میان آوردن مقالهای از "فرانسیس بیکن"(فیلسوف انگلیسی، ۱۵۶۱ – ۱۶۲۶م)، با عنوان "در باب فتنه و آشوب"، نکات چشمگیری را توضیح میدهد. منجمله از نشانهها و علل شورش یاد میکند.
"فوکو"، با تکیه بر مقالهی بیکن شرح میدهد که فتنه و شورش را نباید پدیدهای خارق عادت، بلکه باید امری یکسره طبیعی و عادی تلقی کرد. آشوب، همچون طوفانی است که نامنتظره در میگیرد. زمانی رخ میدهد که انتظارش را نداریم. یعنی در زمانی که ظاهرا آرامش و سکون پا برجاست. "در لحظات تعادل و آرامش هیچ بعید نیست که چیزی در حال تکوین باشد یا در کار زاده شدن باشد". در نظر بیکن، گرچه جامعه به صورت پنهانی ملتهب میشود، اما میتوان نشانههایی از التهاب را از امواج خاموش جامعه استخراج کرد.
✅ نشانههای شورش از نظر بیکن، عبارت است از:
۱. رواج شایعات افترا و سخنانی علیه دولت و حکمرانان
۲. واژگونی ارزشها به مثابهی راهنمای عمل
۳. واژگونی ارزیابیها. به این معنا که حتی کارهای ستودنی و ارزشمند حکومت بد تعبیر میشود.
۴. لحن ضعیف فرامین حکمرانان. گویی در بیان فرامین "خجول " هستند.
۵. تفسیر دلبخواهانهی فرامین حکومت از سوی مجریان. شخص دریافتکنندهی فرمان به جای اجرای فرمان، آن را تفسیر میکند و تفسیر خودش را ملاک عمل قرار میدهد.
۶. نخبگان و اصحاب قدرت، صاحب منصبان و حتی نزدیکان حاکم، یعنی کسانی که حول حاکم گرد آمدهاند آشکارا نشان میدهند از فرامین حاکم اطاعت نمیکنند، بلکه تابع منافع خویش هستند.
۷. و آخرین نشانه این است که حاکم به جای مصلحت کلیت حکومت و جمهوریت، جانب یک حزب و یا گروه را میگیرد و از منافع آنها در برابر دیگران دفاع میکند. به سخن دیگر، مصلحت یک گروه و یا حزب را بر مصلحت حاکمیت ترجیح میدهد.
❓چرا فتنه و شورش رخ میدهد؟ گرچه علل شورش متعدد و مختلف است اما بیکن بر دو علت اصلی تاکید میکند:
۱. ماده و علت اصلی شورشها، "نخست فقر است، یا دست کم فقر مفرط. یعنی سطحی از فقر که دیگر قابل تحمل نیست". به گفتهی بیکن این گونه قیامها برآمده از شکم است که از همهی قیامهای دیگر بدتر است. زیرا حکومت با "لشگر گرسنگان"، روبرو میشود.
۲ علت دوم شورشها، نارضایتی است. از نظر بیکن این علت مربوط است به عقیده و ادراک جامعه از وضیعیت خود و نسبتی که حاکمان با آنان برقرار میکند.
گرچه میان فقر و نارضایتی نسبت مستقیم برقرار است، به این معنا که فقر، سبب نارضایتی میشود، اما این گونه نیست که هر نارضایتی به علت فقر باشد. ممکن است کسی فقیر نباشد اما از وضعیت خود، جامعه و یا شیوهی حکمرانی ناراضی باشد. (نارضایتی، خودش علل متعدد دارد)
✅ در نظر بیکن، "گرسنگی و عقیده"، "شکم و سر"، دو مادهی قابل اشتعالاند که میتواند سبب کنش خشمگینانه و گاه آتشین مردمان گردد. اما چه وقت این فقر و نارضایتی به کنش عملی و بعضا قهرآمیز تبدیل میشود؟ به تعبیر دیگر، وقتی جامعه آماده شعلهور شدن است، چه چیزی آن را به آتش میکشد؟
❓برای آن که جامعهی آمادهی شورش به کنش مقابله و تخاصم برسد دو اتفاق باید رخ دهد:
۱. اولا، چیزی مانند تغییر در رژیم مالیاتی، افزایش قیمتها، کمیابی مایحتاج مردم، به قدرت رساندن و یا به منصب نشاندن افراد فرومایه و دگرگونی در توزیع منافع امتیازات و امکانها رخ دهد. این دسته از امور به تعبیر بیکن، معترضین را به وحدت میرساند و شکل واحدی از ناخرسندی را سبب میشوند.
۲. و دوم این که نخبگان و مردم به اتحاد و ائتلاف برسند.
از نظر بیکن، نخبگان و سرآمدان جامعه، مسئلهی اصلی حاکمان نیست، زیرا همواره حکومت میتواند با آنها به توافق برسد. یا آنها را میخرند یا اعدام میکنند. "فرد نخبه سرش قطع میشود یا به رسالت خود خیانت میکند". مشکل اصلی حکومت، ناخرسندی مردم است.
✔️ راه حل چیست؟
بیکن دو راه پیش پای میگذارد:
۱. "ترتیبی اتخاذ گردد ناخرسندی مردم هرگز به نقطهای نرسد که تنها راه خروجی، انقلاب و شورش باشد"
۲. راه دوم، قطع رابطهی مردم و نخبگان است. به نحوی که مردم بیرمق و ناخرسند، نتوانند از میان نخبگان، رهبری برای خود پیدا کنند. زیرا "قیام بیسر"، حتی اگر رخ دادنی باشد، ادامه دادنی نیست، خاموش میشود و راه به جایی نخواهد برد.
✍️ علی زمانیان - ... ۱۴۰۳/۰۲/۲۴
@kherade_montaghed
🔵 گرم کردن تنور انتخابات با چه هزینهای؟
حدود نه ماه قبل استاد ملکیان، طی مصاحبهای با "دیدار نیوز" و در هنگامی که مصاحبهگر نظرش را در باره آقای ابراهیم رئیسی میپرسد، پاسخی به این مضمون میدهد که آقای رئیسی، در جایگاهی قرار گرفته است که به حد و اندازهی آن نیست. به نحوی که ۷۰ میلیون نفر از او داناتر هستند. استاد ملکیان به صراحت بیان میدارد از انتخاب رئیسی به عنوان ریاست جمهوری متاسف است. و در نهایت حدیثی را نقل میکند که: "ملعون است کسی که در کاری، داناتر از خودش را سراغ داشته باشد، اما متصدی آن کار شود."
فارغ از صدق وکذب این سخن و نیز فارغ از شیوهی بیان این ارزیابی، استاد ملکیان، این روزها مورد تهاجم دستگاه تبلیغی حاکم چه در سطح مجازی و چه به نحو رسمی در تلویزیون قرار گرفته است. و بسی بیشتر، این مصاحبهی کوتاه دستمایهی حمله به جریان روشنفکری شده و یکسویه به کلیت آنان حمله میشود.
تلویزیون با اقدامی ناشایست، با نشان دادن تصویر برخی نخبگان حوزهی اندیشه، با زبان تند و غیراخلاقی تلاش میکند نخبگان را در برابر و در تضاد با تودهی مردم معرفی کند و با تحریک عواطف عامهی مردم، بهرهی مورد نظر خودش را بگیرد.
تلویزیون در رفتاری کاملا غیراخلاقی چنین القا میکند که مصاحبهی ملکیان پس از مرگ رئیسی انجام شده است. ثانیا به کسانی حمله میکند که مجال رسمی برای پاسخگویی ندارند.
❓ در این تقابل و رویارویی، با قرار دادن توده مردم و مخاطبان عمومی در برابر روشنفکران و سرمایهگذاری بر این شکاف، چه هدفی را دنبال میکنند؟
نظام تبلیغی با گلآلود کردن جامعه، قرار است چه ماهی بگیرد؟
✅ ظاهرا قرار است تنور انتخابات را با هیزم تقابل ساختگی و ستیز میان نخبگان و تودهی مردم گرم کنند. عواطف جامعه را برانگیزانند، مردم را تحریک کنند تا با مشارکت در انتخابات، پاسخ روشنفکران را بدهند و از میانهی هیاهوی ایجاد شده، صندوق آرا را آباد کنند. مصاحبهی ملکیان، بهانهای است برای سرمایهگذاری بر احساسات توده در دفاع از خودشان. تلاش میکنند با منکوب کردن و ملکوک کردن چهرهی روشنفکران، رابطهی جامعه با آنان را تیره سازند، تا از یک رخداد احتمالی تاثیرگذاری نخبگان در انتخابات پیشگیری نمایند. سخن کوتاه، اینکه از اثرگذاری روشنفکران در انتخابات آینده هراسانند. این حملهها نیز از سر ترس و هراس اثرپذیری جامعه از روشنفکران است.
ایجاد شکاف و تقابل میان مردم و روشنفکران، سنت و شیوهی نخبهستیز احمدینژاد در جلب توجه عامهی مردم بود. او که از روشنفکران به عنوان"اهل تحلیل" نام میبرد، تودهی مردم را در برابر آنها قرار میداد و معتقد بود که مردم، "اهل تحلیل"را کنار زدند و در برابرشان ایستادند.
تودهگرایی نخبهستیز، مشی و مرامی است که اندیشه را سرکوب میکند. چنین نظامی به پیروانی با مشت گرهکرده بیشتر از اندیشمندانی تحلیلگر محتاج است. از این رو از هر فرصتی برای ایجاد گسست میان توده و نخبگان فروگذار نمیکند.
✅ "تودهگرایی تبلیغی" و روشنفکرستیزی آشکار توسط نظام سیاسی، واجد آثار و نتایج تلخ و نگرانکنندهای، هم برای جامعه و هم نظام سیاسی است. یکی از آثار منفی را در گفتار غیراخلاقی مجری تلویزیون میتوان مشاهده کرد که با زبان تند به سکوت نخبگان و به تعبیر ایشان، "جامعهشناسان" در رخداد اخیر، میتازد و بر آنان حمله میبرد که چرا سکوت کردهاند و به حمایت برنمیخیزند. در پس و پشت چنین حملهی غیر اخلاقی به روشنفکران، نوعی طلب توجه ملتمسانه از ایشان، پنهان است. طلب عاجزانهای که در شکل دیگری به نمایش درآمدهاست.
✔️ این گدایی توجه و طلب نگاه تلویزیون از روشنفکران که با زبان خشن بیان میشود، محصول شکافی است که نظام تبلیغی کشور علیه این گروه تاثیرگذار داشته و دارد. آنان به حمایت قشر فرهیخته و اندیشمند محتاجاند، اما برای برآوردن این احتیاج و اما از سر جهل، دست به تخریب آنان میزند. تا شاید با تخریب نخبگان چیزی عایدش شود.
✍️ علی زمانیان - ... ۱۴۰۳/۰۳/۰۸
@kherade_montaghed
حدود نه ماه قبل استاد ملکیان، طی مصاحبهای با "دیدار نیوز" و در هنگامی که مصاحبهگر نظرش را در باره آقای ابراهیم رئیسی میپرسد، پاسخی به این مضمون میدهد که آقای رئیسی، در جایگاهی قرار گرفته است که به حد و اندازهی آن نیست. به نحوی که ۷۰ میلیون نفر از او داناتر هستند. استاد ملکیان به صراحت بیان میدارد از انتخاب رئیسی به عنوان ریاست جمهوری متاسف است. و در نهایت حدیثی را نقل میکند که: "ملعون است کسی که در کاری، داناتر از خودش را سراغ داشته باشد، اما متصدی آن کار شود."
فارغ از صدق وکذب این سخن و نیز فارغ از شیوهی بیان این ارزیابی، استاد ملکیان، این روزها مورد تهاجم دستگاه تبلیغی حاکم چه در سطح مجازی و چه به نحو رسمی در تلویزیون قرار گرفته است. و بسی بیشتر، این مصاحبهی کوتاه دستمایهی حمله به جریان روشنفکری شده و یکسویه به کلیت آنان حمله میشود.
تلویزیون با اقدامی ناشایست، با نشان دادن تصویر برخی نخبگان حوزهی اندیشه، با زبان تند و غیراخلاقی تلاش میکند نخبگان را در برابر و در تضاد با تودهی مردم معرفی کند و با تحریک عواطف عامهی مردم، بهرهی مورد نظر خودش را بگیرد.
تلویزیون در رفتاری کاملا غیراخلاقی چنین القا میکند که مصاحبهی ملکیان پس از مرگ رئیسی انجام شده است. ثانیا به کسانی حمله میکند که مجال رسمی برای پاسخگویی ندارند.
❓ در این تقابل و رویارویی، با قرار دادن توده مردم و مخاطبان عمومی در برابر روشنفکران و سرمایهگذاری بر این شکاف، چه هدفی را دنبال میکنند؟
نظام تبلیغی با گلآلود کردن جامعه، قرار است چه ماهی بگیرد؟
✅ ظاهرا قرار است تنور انتخابات را با هیزم تقابل ساختگی و ستیز میان نخبگان و تودهی مردم گرم کنند. عواطف جامعه را برانگیزانند، مردم را تحریک کنند تا با مشارکت در انتخابات، پاسخ روشنفکران را بدهند و از میانهی هیاهوی ایجاد شده، صندوق آرا را آباد کنند. مصاحبهی ملکیان، بهانهای است برای سرمایهگذاری بر احساسات توده در دفاع از خودشان. تلاش میکنند با منکوب کردن و ملکوک کردن چهرهی روشنفکران، رابطهی جامعه با آنان را تیره سازند، تا از یک رخداد احتمالی تاثیرگذاری نخبگان در انتخابات پیشگیری نمایند. سخن کوتاه، اینکه از اثرگذاری روشنفکران در انتخابات آینده هراسانند. این حملهها نیز از سر ترس و هراس اثرپذیری جامعه از روشنفکران است.
ایجاد شکاف و تقابل میان مردم و روشنفکران، سنت و شیوهی نخبهستیز احمدینژاد در جلب توجه عامهی مردم بود. او که از روشنفکران به عنوان"اهل تحلیل" نام میبرد، تودهی مردم را در برابر آنها قرار میداد و معتقد بود که مردم، "اهل تحلیل"را کنار زدند و در برابرشان ایستادند.
تودهگرایی نخبهستیز، مشی و مرامی است که اندیشه را سرکوب میکند. چنین نظامی به پیروانی با مشت گرهکرده بیشتر از اندیشمندانی تحلیلگر محتاج است. از این رو از هر فرصتی برای ایجاد گسست میان توده و نخبگان فروگذار نمیکند.
✅ "تودهگرایی تبلیغی" و روشنفکرستیزی آشکار توسط نظام سیاسی، واجد آثار و نتایج تلخ و نگرانکنندهای، هم برای جامعه و هم نظام سیاسی است. یکی از آثار منفی را در گفتار غیراخلاقی مجری تلویزیون میتوان مشاهده کرد که با زبان تند به سکوت نخبگان و به تعبیر ایشان، "جامعهشناسان" در رخداد اخیر، میتازد و بر آنان حمله میبرد که چرا سکوت کردهاند و به حمایت برنمیخیزند. در پس و پشت چنین حملهی غیر اخلاقی به روشنفکران، نوعی طلب توجه ملتمسانه از ایشان، پنهان است. طلب عاجزانهای که در شکل دیگری به نمایش درآمدهاست.
✔️ این گدایی توجه و طلب نگاه تلویزیون از روشنفکران که با زبان خشن بیان میشود، محصول شکافی است که نظام تبلیغی کشور علیه این گروه تاثیرگذار داشته و دارد. آنان به حمایت قشر فرهیخته و اندیشمند محتاجاند، اما برای برآوردن این احتیاج و اما از سر جهل، دست به تخریب آنان میزند. تا شاید با تخریب نخبگان چیزی عایدش شود.
✍️ علی زمانیان - ... ۱۴۰۳/۰۳/۰۸
@kherade_montaghed
🔵 "انسان، مشکل خویش است"
تاملی در کتاب"در مسیر شخصیت"
"اداره کردن خویش، خیلی شبیه دریانوردی در میانهی طوفان است. انتقال وزن به یک طرف، وقتی که قایق به سمت راست متمایل میشود و انتقال به سوی دیگر وقتی به سمت چپ میل میکند؛ به عبارتی انطباق و انطباق و باز هم انطباق، تا جایی که توازن و آرامشی که پیامد تعادل است رخ بنماید.".
✅ "دیوید بروکز" در کتاب خواندنی "درمسیر شخصیت"، آدمیان را چونان "الوار خمیده"ای میداند که برای ساخته شدن به هزار زحمت خواهند افتاد. الوار خمیدهای که دارای این ویِژگیها است:
۱. خودمحوری و خودخواهی
۲. استفاده ابزاری از دیگران برای رسیدن به خواستهها
۳. داشتن ظرفیت بالای غفلت ورزیدن
۴. معقول جلوه دادن نواقص
۵. متورم کردن فضایل شخصی
"بروکز" وقتی از استعارهی "الوار خمیده" یاد میکند، در واقع به ضعفها، سستیها و نواقصی اشاره میکند که تو گویی در سرشت بشر نهفته است. و آدمی در مسیر تحول و به بار نشستن شخصیتاش، لاجرم باید به تامل و تحمل، و با در نظر گرفتن اعواج سرشتی و واقعیت اجتنابناپذیر، به ساختن خویش اهتمام ورزد.
تمثیل زندگی، به قایقی گرفتار شده در دریایی طوفانی، تمثیلی است که "دیوید بروکز" از آن استفاده میکند تا نشان دهد زندگی، سراسر کشمکشی پایانناپذیر و مملو از تعارضهایی است که هیچ راه حل قطعی و درمان بیچون و چرا ندارند. این همان جادهیای است که تمام آنات عمر آدمی در مسیرِ"شدن"، بر روی آن قرار دارد. مسیری که شخصیت ما ساخته میشود و "آنی" میشویم که اکنون هستیم.
نویسنده با در میان آوردن زندگی بزرگان و افرادی نامدار، میخواهد به ما بگوید جریان دایمی "شدن" و طی کردن مسیر شخصیت، نه آسان است، نه دفعی و نه مقطعی و نه یک بار برای همیشه. بلکه پروسهای است طولانی، مستمر و پرزحمت و البته با همراه انواع محدودیتها و رنجها.
گاهی که از فاصله به خودمان نگاه میکنیم می بینیم "آن کار خیری را که میخواهیم، انجام نمیدهیم؛ ولی کار شری را که نمیخواهیم؛ انجام میدهیم" (انجیل-رسالهی رومیها)."دیوید بروکز" در جایی دیگر از کتاب خود، زندگی را به منزلهی مدرسهای تمام عیار معرفی میکند و معتقد است فقط برخی افراد به مدرسه بودن زندگی آگاهی دارند. افرادی که میتوانند درسهایی از این مدرسه بیاموزند. اما سایرین به غفلت، عمر خویش را به بطالت و بیهودگی میگذرانند. به تعبیری دیگر، فقط زنده بودن کافی نیست، بلکه باید زندگی را به مثابهی مدرسه تلقی کرد و از آن، آموخت.
✅ کتاب "در مسیر شخصیت"، از مضامین و ایدههایی استفاده میکند که هر یک، میتواند دستاویز گفتاری مستقل و مفصل گردد. هر یک از این ایدهها، چشمهای ما را به زوایای تاریک وجودی خویش و به ابعاد پنهان زندگی باز میکند. نویسنده اما این درسها را نه به صورت انتزاعی و بریده از واقعیت عینی، که دقیقا با رویکردی انضمامی و با بیان زندگی واقعا موجود افرادی بیان میکند تا نشان دهد، همهی آنانی که از نظر ما زندگی پربار و موفقی داشتهاند و یا شخصیت و درونی شکوفا یافتهاند، از کدام مسیرهای سنگلاخ و راههای پر فراز و نشیب عبور کردهاند. به جدال کسانی با ضعفهایشان میپردازد که مسیر سخت را طی کردند و از "آدم اول" به "آدم دوم" تبدیل شدند.
🔻بخشی از درسهای گرانبهایی که از کتاب میتوان آموخت به شرح زیر است:
❗️۱. آدمی در جهت اصلاح و شکوفایی خویش، ابتدا با ویژگیهایی صعب و سخت درونی خود مواجه میشود که چون "الوار خمیده"، کار را دشوار و بهبود را مشکل میسازد. بنابراین ساختن خویش، کاری آسان نیست. هر یک از فضیلتها آسان به دست نمیآید. زجرها باید کشید و تمرینها لازم دارد.
❗️۲. " جدال با ضعفهای درونی با رویکرد گوشهگیرانه و در انزوا ممکن نیست. "اراده، خرد، همدردی و شخصیت فردی به تنهایی آنقدر توان ندارند که در هر حال بتوانند خودخواهی، غرور، آزمندی و خود فریبی را شکست دهند. هر کس محتاج یاری نجاتبخش بیرونی –از خانواده، دوستان، اجداد، قواعد، سنتها، نهادها، الگوها، و البته در بارهی خداباوران، از سوی خداوند- است."
❗️۳. در مقایسه میان "فضایل رزومهای" و فضایل نکونامی"، البته فضایل نکونامی مهمتر است. "دیوید بروکز"، فضایل رزومهای را تواناییها و مهارتهایی برمیشمارد که در معرفی خود برای به دست آوردن شغل و بازار ردیف میکنیم. اما فضایل نکونامی، اشاره به فضیلتهایی اکتسابی اخلاقی است که در هنگام مراسم ترحیم از متوفی یاد میکنند. مانند وفاداری، شجاعت، صداقت و مهربانی و مهمتر از همه ی فضیلتها، فروتنی و نظایر اینها.
ادامه👇👇
تاملی در کتاب"در مسیر شخصیت"
"اداره کردن خویش، خیلی شبیه دریانوردی در میانهی طوفان است. انتقال وزن به یک طرف، وقتی که قایق به سمت راست متمایل میشود و انتقال به سوی دیگر وقتی به سمت چپ میل میکند؛ به عبارتی انطباق و انطباق و باز هم انطباق، تا جایی که توازن و آرامشی که پیامد تعادل است رخ بنماید.".
✅ "دیوید بروکز" در کتاب خواندنی "درمسیر شخصیت"، آدمیان را چونان "الوار خمیده"ای میداند که برای ساخته شدن به هزار زحمت خواهند افتاد. الوار خمیدهای که دارای این ویِژگیها است:
۱. خودمحوری و خودخواهی
۲. استفاده ابزاری از دیگران برای رسیدن به خواستهها
۳. داشتن ظرفیت بالای غفلت ورزیدن
۴. معقول جلوه دادن نواقص
۵. متورم کردن فضایل شخصی
"بروکز" وقتی از استعارهی "الوار خمیده" یاد میکند، در واقع به ضعفها، سستیها و نواقصی اشاره میکند که تو گویی در سرشت بشر نهفته است. و آدمی در مسیر تحول و به بار نشستن شخصیتاش، لاجرم باید به تامل و تحمل، و با در نظر گرفتن اعواج سرشتی و واقعیت اجتنابناپذیر، به ساختن خویش اهتمام ورزد.
تمثیل زندگی، به قایقی گرفتار شده در دریایی طوفانی، تمثیلی است که "دیوید بروکز" از آن استفاده میکند تا نشان دهد زندگی، سراسر کشمکشی پایانناپذیر و مملو از تعارضهایی است که هیچ راه حل قطعی و درمان بیچون و چرا ندارند. این همان جادهیای است که تمام آنات عمر آدمی در مسیرِ"شدن"، بر روی آن قرار دارد. مسیری که شخصیت ما ساخته میشود و "آنی" میشویم که اکنون هستیم.
نویسنده با در میان آوردن زندگی بزرگان و افرادی نامدار، میخواهد به ما بگوید جریان دایمی "شدن" و طی کردن مسیر شخصیت، نه آسان است، نه دفعی و نه مقطعی و نه یک بار برای همیشه. بلکه پروسهای است طولانی، مستمر و پرزحمت و البته با همراه انواع محدودیتها و رنجها.
گاهی که از فاصله به خودمان نگاه میکنیم می بینیم "آن کار خیری را که میخواهیم، انجام نمیدهیم؛ ولی کار شری را که نمیخواهیم؛ انجام میدهیم" (انجیل-رسالهی رومیها)."دیوید بروکز" در جایی دیگر از کتاب خود، زندگی را به منزلهی مدرسهای تمام عیار معرفی میکند و معتقد است فقط برخی افراد به مدرسه بودن زندگی آگاهی دارند. افرادی که میتوانند درسهایی از این مدرسه بیاموزند. اما سایرین به غفلت، عمر خویش را به بطالت و بیهودگی میگذرانند. به تعبیری دیگر، فقط زنده بودن کافی نیست، بلکه باید زندگی را به مثابهی مدرسه تلقی کرد و از آن، آموخت.
✅ کتاب "در مسیر شخصیت"، از مضامین و ایدههایی استفاده میکند که هر یک، میتواند دستاویز گفتاری مستقل و مفصل گردد. هر یک از این ایدهها، چشمهای ما را به زوایای تاریک وجودی خویش و به ابعاد پنهان زندگی باز میکند. نویسنده اما این درسها را نه به صورت انتزاعی و بریده از واقعیت عینی، که دقیقا با رویکردی انضمامی و با بیان زندگی واقعا موجود افرادی بیان میکند تا نشان دهد، همهی آنانی که از نظر ما زندگی پربار و موفقی داشتهاند و یا شخصیت و درونی شکوفا یافتهاند، از کدام مسیرهای سنگلاخ و راههای پر فراز و نشیب عبور کردهاند. به جدال کسانی با ضعفهایشان میپردازد که مسیر سخت را طی کردند و از "آدم اول" به "آدم دوم" تبدیل شدند.
🔻بخشی از درسهای گرانبهایی که از کتاب میتوان آموخت به شرح زیر است:
❗️۱. آدمی در جهت اصلاح و شکوفایی خویش، ابتدا با ویژگیهایی صعب و سخت درونی خود مواجه میشود که چون "الوار خمیده"، کار را دشوار و بهبود را مشکل میسازد. بنابراین ساختن خویش، کاری آسان نیست. هر یک از فضیلتها آسان به دست نمیآید. زجرها باید کشید و تمرینها لازم دارد.
❗️۲. " جدال با ضعفهای درونی با رویکرد گوشهگیرانه و در انزوا ممکن نیست. "اراده، خرد، همدردی و شخصیت فردی به تنهایی آنقدر توان ندارند که در هر حال بتوانند خودخواهی، غرور، آزمندی و خود فریبی را شکست دهند. هر کس محتاج یاری نجاتبخش بیرونی –از خانواده، دوستان، اجداد، قواعد، سنتها، نهادها، الگوها، و البته در بارهی خداباوران، از سوی خداوند- است."
❗️۳. در مقایسه میان "فضایل رزومهای" و فضایل نکونامی"، البته فضایل نکونامی مهمتر است. "دیوید بروکز"، فضایل رزومهای را تواناییها و مهارتهایی برمیشمارد که در معرفی خود برای به دست آوردن شغل و بازار ردیف میکنیم. اما فضایل نکونامی، اشاره به فضیلتهایی اکتسابی اخلاقی است که در هنگام مراسم ترحیم از متوفی یاد میکنند. مانند وفاداری، شجاعت، صداقت و مهربانی و مهمتر از همه ی فضیلتها، فروتنی و نظایر اینها.
ادامه👇👇
❗️۴. در مسیر ساختن شخصیتمان بدانیم با چهار گونه محدودیت مواجه خواهیم شد:
الف) محدودیتهای هستیشناختی، یعنی "عقل ما ضعیف و دنیا ظریف است. ما در عمل نمیتوانیم ظرایف دنیا را تمام و کمال دریابیم و به حقیقت محض خودمان پی ببریم".
ب) محدودیتهای اخلاقی، " در روان ما بیماریهایی هست که ما را به خودخواهی و غرور سوق میدهد و وسوسهمان میکند تا دلبستگیهای کهتر را به دلبستگیهای مهتر ترجیح دهیم."
ج) محدودیتهای روانشناختی، "ما از درون گسیخته هستیم. از فوریترین انگیزههای ذهنی خودمان ناخودآگاه هستیم"
د) محدودیتهای اجتماعی، "ما مخلوقاتی خود تکمیلکننده نیستیم و برای رشد کردن و موفقیت ناچاریم به وضعیت وابستگی به دیگران، نهادها و حدس و استنباطها تن دهیم".
❗️۵. همهی انسانها آمیختهای از خطاها و صوابها هستند. هیچ کس مقدس، فرشته یا دیو نیست. به تعبیر "اسکار وایلد"، هر قدیسی، گذشته دارد و هر گنهکاری، آیندهای." و نویسنده، مخاطب را با خطاها و گنهکاریهای به ظاهر قدیسانی آشنا میکند تا بگوید همهی انانی که از نظر ما به درجاتی از تعالی و توفیق رسیدهاند از چه مراحلی عبور کردهاند. و تا به ما بگوید، همه آنان، "انسانی بودند واقعا انسانی"
✔️ مزیت کتاب "در مسیر شخصیت" در مقایسه با کتابهای هم عرض خود، این است که خواننده را به مشاهدهی زندگی زیستهی افراد میبرد تا خود از نزدیک ببیند آنان برای آن که برپای خود بایستند، چه کردهاند و چه مسیر پر رنجی را پیمودهاند.
📚کتاب: در مسیر شخصیت
نویسنده: دیوید بروکز
مترجم: اصلان قودجانی
انشارات: طرح نو
سال انتشار: ۱۴۰۰
✍️ علی زمانیان - ... ۱۴۰۳/۰۳/۲۰
@kherade_montaghed
الف) محدودیتهای هستیشناختی، یعنی "عقل ما ضعیف و دنیا ظریف است. ما در عمل نمیتوانیم ظرایف دنیا را تمام و کمال دریابیم و به حقیقت محض خودمان پی ببریم".
ب) محدودیتهای اخلاقی، " در روان ما بیماریهایی هست که ما را به خودخواهی و غرور سوق میدهد و وسوسهمان میکند تا دلبستگیهای کهتر را به دلبستگیهای مهتر ترجیح دهیم."
ج) محدودیتهای روانشناختی، "ما از درون گسیخته هستیم. از فوریترین انگیزههای ذهنی خودمان ناخودآگاه هستیم"
د) محدودیتهای اجتماعی، "ما مخلوقاتی خود تکمیلکننده نیستیم و برای رشد کردن و موفقیت ناچاریم به وضعیت وابستگی به دیگران، نهادها و حدس و استنباطها تن دهیم".
❗️۵. همهی انسانها آمیختهای از خطاها و صوابها هستند. هیچ کس مقدس، فرشته یا دیو نیست. به تعبیر "اسکار وایلد"، هر قدیسی، گذشته دارد و هر گنهکاری، آیندهای." و نویسنده، مخاطب را با خطاها و گنهکاریهای به ظاهر قدیسانی آشنا میکند تا بگوید همهی انانی که از نظر ما به درجاتی از تعالی و توفیق رسیدهاند از چه مراحلی عبور کردهاند. و تا به ما بگوید، همه آنان، "انسانی بودند واقعا انسانی"
✔️ مزیت کتاب "در مسیر شخصیت" در مقایسه با کتابهای هم عرض خود، این است که خواننده را به مشاهدهی زندگی زیستهی افراد میبرد تا خود از نزدیک ببیند آنان برای آن که برپای خود بایستند، چه کردهاند و چه مسیر پر رنجی را پیمودهاند.
📚کتاب: در مسیر شخصیت
نویسنده: دیوید بروکز
مترجم: اصلان قودجانی
انشارات: طرح نو
سال انتشار: ۱۴۰۰
✍️ علی زمانیان - ... ۱۴۰۳/۰۳/۲۰
@kherade_montaghed
🔵 "انتخابات" و عواطف ما
"بحران انتخاب"
در هنگام نزاع عقل و عاطفه، جانب کدام را میگیریم؟
در بسیاری از گفتگوها و نوشتارها در باب مشارکت و یا عدم مشارکت مردم در انتخابات، و یا در تحلیلها و یافتن راه حلها و چه باید کردها، چیزی کمرنگ و یا مفقود است و آن، توجه به "نقش عواطف در تصمیمگیریهای سیاسی" است.
✅ بیشتر کسانی که دیگران را به شرکت در انتخابات دعوت میکنند، عمدتا با رویکرد پیامدگرایانه، بر محاسبات عقلانی سود و زیانِ مشارکت در انتخابات میپردازند. که البته توجه به تبعات محاسبهپذیر کنش، امر مهمی است. اما این توصیهها، نسبت به یک متغیر بسیار تاثیرگذار غفلت میورزند؛ و آن "عواطف انسانی" است. آنان وزن استدلال خود را بر نتایج و پیامدهای انتخاب میگذارند و با توجه به نتایج و پیامدها، حکم به مشارکت میدهند.
اما مگر همهی کنشهای آدمی، تحت تاثیر محاسبات سود و زیان و استدلالات عقلانی شکل میگیرد؟ نقش عواطف و احساسات در انتخابها چیست و چگونه میتوان آن را به رسمیت شناخت؟
"عواطف" و "عقل"، دو رکن و پایهی اصلی در تصمیمگیری آدمی محسوب میشود. "عواطف"، تاثیر بسزایی در رفتارها و همهی تصمیمات و منجمله، تصمیمهای سیاسی دارد. یکی از تصمیمات سیاسی عامهی مردم، حضور و یا عدم حضور در انتخابات است؛ از اینرو افرادی که مردم را به مشارکت و یا عدم مشارکت دعوت میکنند، ضرورت دارد به اتمسفر روانشناختی و فضای عاطفی جامعه نیز توجه نمایند. بدون در نظر گرفتن عواطف جامعه، نمیتوان آنها را به مشارکت دعوت کرد. جامعهی زخمخورده، آسیبدیده، جامعهای که عواطف او در جریانهای تلخِ تکرار شونده، جریحهدار شده است، چگونه میتواند صرفا به استدلالات و محاسبههای عقل ابزاری توجه کند؟
وقتی پای عواطف و احساسات، به داوری سیاسی باز شود، "دلایل سرد" رویکرد پیامدگرایانه، رنگ میبازد و تاثیر چندانی نخواهد داشت.
🔻اگر عقل (در اینجا یعنی محاسبهی سود و زیان کنش) را با عواطف (جهتگیریهای منفی و یا مثبت عاطفی) در کنار یکدیگر قرار دهیم و هر دو را در تصمیمگیری مهم بشماریم، آنگاه با چهار وضعیت مواجه میشویم:
❗️۱. موقعیت اول، وقتی که عقل، پس از محاسبات سود و زیان و با نگاه به فواید، توصیه به مشارکت میکند و عواطف مثبت نیز با هماهنگی و موافقت با عقل، به شخص، انگیزهی کنش میدهد.
❗️۲. موقعیت دوم، وقتی عقل محاسبهگر با رویکرد تجاری، توصیه به مشارکت میکند، اما عواطف منفی، مانع مشارکت میشود.
❗️۳. موقعیت سوم، که معکوس موقعیت دوم است. یعنی عقل توصیه به مشارکت نمیکند، اما عاطفهی مثبت، فرد را به سوی مشارکت سوق میدهد.
❗️۴. و بالاخره، وضعیتی که در آن، نه عقل و نه عاطفه، همراه نیستند و هر دو، آدمی را از کنش باز میدارند.
بدیهی است که تصمیمگیری در موقعیت اول و چهارم، سهل و آسان و بدون تنش است، اما در وضعیت دوم و سوم و بهویژه در موقعیت دوم، تصمیمگیری بسیار سخت و تنشزا خواهد بود. وقتی زخمها التیام نیافتهاند، وقتی عاطفهی جمعی، آسیب دیده است و هنگامی که مرهمی بر رنجی عمیق نگذاشتهاند، آنگاه چگونه میتوان انتظار داشت که کنشگران، صرفا بهحکم عقل و بدون در نظر گرفتن عواطف، پای در میدان مشارکت بگذارند.
در تحلیل شیوهی تصمیمگیریهای سیاسی جامعه، نقش عواطف را باید پر رنگتر کرد و اگر نوشدارویی برای زخمخوردگان عاطفی دارند به میان آورند. در غیر این صورت، استدلال عقلانی و محاسبات سرد سود و زیان، (گرچه مهم است اما)، چندان کارساز نیست. در عموم کنشگران، نقش عواطف و احساسات، بیش از محاسباتی است که عاقلان انجام میدهند.
یکی از موقعیتهای تراژیک انسانی، تقابل و یا دستکم ناسازگاری میان عقل و احساس است. ستیز و رویارویی آشتیناپذیر که آدمی را به دوراهی انتخابِ دردناک میرساند. شرایطی سخت که نمیداند کدام را برگیرد و کدام را وابنهد، عقل را یا احساس را؟ چنین موقعیتی را میتوان "بحران انتخاب"، نام نهاد.
✅ از ویژگیهای "حکمرانی بد" ایجاد تقابل و پیکار مکرر عقل و احساس در عرصهی زندگی سیاسی است. گذرگاهی که عبور از آن، چون عبور از باریکهای خوفناک است. لحظهای که آدمی میداند هر تصمیمی که میگیرد، در پایان، پشیمان خواهد شد. "بحران انتخاب"، (در اینجا)، بحران سابجکتیو است نه آبجکتیو. یعنی سرگشتگی و نزاع میان دو گزینهی بیرونی نیست. بلکه این بحران، دقیقا ناظر است به قوای درونی انسان. در اینجا، چالش آدمی با خویش است. بنبستی برگرفته از سرگردانی میان عقل و احساس.
به تعبیر حافظ:
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
✍️ علی زمانیان - ... ۱۴۰۳/۰۳/۲۳
@kherade_montaghed
"بحران انتخاب"
در هنگام نزاع عقل و عاطفه، جانب کدام را میگیریم؟
در بسیاری از گفتگوها و نوشتارها در باب مشارکت و یا عدم مشارکت مردم در انتخابات، و یا در تحلیلها و یافتن راه حلها و چه باید کردها، چیزی کمرنگ و یا مفقود است و آن، توجه به "نقش عواطف در تصمیمگیریهای سیاسی" است.
✅ بیشتر کسانی که دیگران را به شرکت در انتخابات دعوت میکنند، عمدتا با رویکرد پیامدگرایانه، بر محاسبات عقلانی سود و زیانِ مشارکت در انتخابات میپردازند. که البته توجه به تبعات محاسبهپذیر کنش، امر مهمی است. اما این توصیهها، نسبت به یک متغیر بسیار تاثیرگذار غفلت میورزند؛ و آن "عواطف انسانی" است. آنان وزن استدلال خود را بر نتایج و پیامدهای انتخاب میگذارند و با توجه به نتایج و پیامدها، حکم به مشارکت میدهند.
اما مگر همهی کنشهای آدمی، تحت تاثیر محاسبات سود و زیان و استدلالات عقلانی شکل میگیرد؟ نقش عواطف و احساسات در انتخابها چیست و چگونه میتوان آن را به رسمیت شناخت؟
"عواطف" و "عقل"، دو رکن و پایهی اصلی در تصمیمگیری آدمی محسوب میشود. "عواطف"، تاثیر بسزایی در رفتارها و همهی تصمیمات و منجمله، تصمیمهای سیاسی دارد. یکی از تصمیمات سیاسی عامهی مردم، حضور و یا عدم حضور در انتخابات است؛ از اینرو افرادی که مردم را به مشارکت و یا عدم مشارکت دعوت میکنند، ضرورت دارد به اتمسفر روانشناختی و فضای عاطفی جامعه نیز توجه نمایند. بدون در نظر گرفتن عواطف جامعه، نمیتوان آنها را به مشارکت دعوت کرد. جامعهی زخمخورده، آسیبدیده، جامعهای که عواطف او در جریانهای تلخِ تکرار شونده، جریحهدار شده است، چگونه میتواند صرفا به استدلالات و محاسبههای عقل ابزاری توجه کند؟
وقتی پای عواطف و احساسات، به داوری سیاسی باز شود، "دلایل سرد" رویکرد پیامدگرایانه، رنگ میبازد و تاثیر چندانی نخواهد داشت.
🔻اگر عقل (در اینجا یعنی محاسبهی سود و زیان کنش) را با عواطف (جهتگیریهای منفی و یا مثبت عاطفی) در کنار یکدیگر قرار دهیم و هر دو را در تصمیمگیری مهم بشماریم، آنگاه با چهار وضعیت مواجه میشویم:
❗️۱. موقعیت اول، وقتی که عقل، پس از محاسبات سود و زیان و با نگاه به فواید، توصیه به مشارکت میکند و عواطف مثبت نیز با هماهنگی و موافقت با عقل، به شخص، انگیزهی کنش میدهد.
❗️۲. موقعیت دوم، وقتی عقل محاسبهگر با رویکرد تجاری، توصیه به مشارکت میکند، اما عواطف منفی، مانع مشارکت میشود.
❗️۳. موقعیت سوم، که معکوس موقعیت دوم است. یعنی عقل توصیه به مشارکت نمیکند، اما عاطفهی مثبت، فرد را به سوی مشارکت سوق میدهد.
❗️۴. و بالاخره، وضعیتی که در آن، نه عقل و نه عاطفه، همراه نیستند و هر دو، آدمی را از کنش باز میدارند.
بدیهی است که تصمیمگیری در موقعیت اول و چهارم، سهل و آسان و بدون تنش است، اما در وضعیت دوم و سوم و بهویژه در موقعیت دوم، تصمیمگیری بسیار سخت و تنشزا خواهد بود. وقتی زخمها التیام نیافتهاند، وقتی عاطفهی جمعی، آسیب دیده است و هنگامی که مرهمی بر رنجی عمیق نگذاشتهاند، آنگاه چگونه میتوان انتظار داشت که کنشگران، صرفا بهحکم عقل و بدون در نظر گرفتن عواطف، پای در میدان مشارکت بگذارند.
در تحلیل شیوهی تصمیمگیریهای سیاسی جامعه، نقش عواطف را باید پر رنگتر کرد و اگر نوشدارویی برای زخمخوردگان عاطفی دارند به میان آورند. در غیر این صورت، استدلال عقلانی و محاسبات سرد سود و زیان، (گرچه مهم است اما)، چندان کارساز نیست. در عموم کنشگران، نقش عواطف و احساسات، بیش از محاسباتی است که عاقلان انجام میدهند.
یکی از موقعیتهای تراژیک انسانی، تقابل و یا دستکم ناسازگاری میان عقل و احساس است. ستیز و رویارویی آشتیناپذیر که آدمی را به دوراهی انتخابِ دردناک میرساند. شرایطی سخت که نمیداند کدام را برگیرد و کدام را وابنهد، عقل را یا احساس را؟ چنین موقعیتی را میتوان "بحران انتخاب"، نام نهاد.
✅ از ویژگیهای "حکمرانی بد" ایجاد تقابل و پیکار مکرر عقل و احساس در عرصهی زندگی سیاسی است. گذرگاهی که عبور از آن، چون عبور از باریکهای خوفناک است. لحظهای که آدمی میداند هر تصمیمی که میگیرد، در پایان، پشیمان خواهد شد. "بحران انتخاب"، (در اینجا)، بحران سابجکتیو است نه آبجکتیو. یعنی سرگشتگی و نزاع میان دو گزینهی بیرونی نیست. بلکه این بحران، دقیقا ناظر است به قوای درونی انسان. در اینجا، چالش آدمی با خویش است. بنبستی برگرفته از سرگردانی میان عقل و احساس.
به تعبیر حافظ:
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
✍️ علی زمانیان - ... ۱۴۰۳/۰۳/۲۳
@kherade_montaghed
❓چرا رای بدهم/ندهم؟
همهی افرادی که قصد حضور در انتخابات را دارند و آنان که دست رد بر سینهی انتخابات میزنند و رای نخواهند داد، نزد خود، دلایلی دارند. آن دلایل کدام است؟
✅ کسانی که تمایل به شرکت در انتخابات دارند، و رای خواهند داد، به شش گروه تقسیم میشوند:
۱. افرادی که از سر وظیفهی دینی رای خواهند داد.
۲. افرادی که برای حمایت از نظام و پیروی از حاکمان، رای خواهند داد.
۳. کسانی که بخاطر ترس و پرهیز از عواقب احتمالی رای ندادن، پای صندوق رای خواهند رفت.
۴. افرادی که معتقدند دموکراسی، ذره ذره و از طریق کنش مشارکت هرچند محدود، و حضور فعال در کشمکشهای انتخابات به دست میآید.
۵. گروهی که به اثرات کوتاه مدت مثبت، هر چند جزیی رای دادن بر "اکنون"، توجه دارند. (کسب منفعت، حتی جزیی)
۶. و در نهایت، گروهی که نمیخواهند وضع از این که هست، بدتر شود. (دفع ضرر، حتی جزیی)
✅ و اما آنان که قصد مشارکت در انتخابات ندارند، نیز به شش گروه تقسیم میشوند:
۱. گروهی که با عدم مشارکت در انتخابات، قصد دارند از نظام مستقر، مشروعیتزدایی کنند. و یا دست کم با امتناع از رای دادن بر مشروعیت او نیفزایند.
۲. گروه دوم، افرادی که از سر وظیفهی دینی و یا اخلاقی (و یا هر دو)، رأی نمیدهند.
۳. گروهی که نسبت به وعدههای کاندیداها مطلقا بی اعتمادند و بر این باورند که تجربه کردن مکرر تجربههای تلخ گذشته، نوعی خطای فاحش است.
۴. کسانی که ساختار نظام حاکم را بدون هرگونه انعطاف ارزیابی میکنند و رای دادن و ندادن را در او بیاثر میبینند.
۵. گروهی که با نگاه به کنشهای خشونتآمیز حاکمان و درد و رنج ناشی از آن در سنوات پیشین، عواطفشان اجازهی بازی در زمین سیستم را به آنها نمیدهند.
۶. و در نهایت، گروهی که در وضعیت یاس و نومیدی قرار دارند و به علت خستگی سیاسی، انزوا گزینی و حاشیه نشینی را انتخاب کردهاند. برای این گروه، اشتغالات سیاسی، بیهودگی است. این گروه از بازی سیاست بیرون رفتهاند.
✅ تیپشناسی آنان که رای میدهند و کسانی که رای نخواهند داد، صرفا به منظور تفکیک علل مشارکت و علل عدم مشارکت است، و الا آنچه در عمل و میدان کنش سیاسی رخ میدهد، ترکیبی از علل بیان شده است. به سخن دیگر، مشارکت و عدم مشارکت، نتیجهی علل چندگانه (و نه یک عامل) است. اما این که کدام علت، بیشترین اثر را در شکلگیری کنش دارد، نزد کنشگران و موقعیتهای مختلف، با یکدیگر متفاوت است.
این روزها گفتگوی وسیعی میان گروه اول و گروه دوم در جریان است. هر یک تلاش میکنند با استدلالها و به میان آوردن دلایل متعدد، دیگری را مجاب به کنش مورد نظر خویش کنند. اما به نظر میرسد عموم این گفتگوها عقیم میماند و اثر چندانی ندارد.
❓چرا دلایل به آسانی نمیتواند افراد را به تغییر موضع انتخاباتی بکشاند؟
یکی از پاسخهای قابل تامل این است که هر تصمیم و کنشی، نتیجه و محصول علل و عواملی در هم بافته است. پیچیدگی و مشکل تاثیرگذاری، وقتی بیشتر میشود که نقش عاطفه در تصمیمگیری پررنگتر گردد.
در گفتگوهای بیثمر، هر شخص، دلایلاش را صرفا از موضع و موقعیت خودش به دیگری عرضه میکند. دلایلی که البته نزد او کافی و مستحکم است. اما کمتر به این نکته توجه دارد که در این سنخ موضوعات، دلیل مقنع، قانعکنندگیاش تماما به قوت استدلال نیست. بلکه علل غیر معرفتی، قوت و نفوذ استدلال را تحت تاثیر قرار میدهد. به نحو آشکارا، احتمال حضور در انتخابات توسط هر شهروند، علاوه بر دلایل، به میزان زخم و رنجی است که مستقیم و غیر مستقیم از سوی حاکمیت به او تحمیل شده است.
✔️ خلاصه آنکه،
در هر کنش و تصمیمی، سه عنصر "عقل"، "احساس" و "داوری اخلاقی"، به درجاتی حضور دارند. این که از این سه، کدامیک زمام کنش را به دست میگیرد و شخص را به کدام وادی متمایل میکند، ، در افراد و در موقعیتها، مختلف است.
به نحو کلی، به میزانی که شهروندان به نحو مستقیم و غیر مستقیم از رفتارها و تصمیمات حکومت، آسیب دیدهاند، رنج کشیدهاند و جانشان فرسوده شده باشد، عواطف و احساساتشان در شکلگیری تصمیمات سیاسی آنها مدخلیت بیشتری مییابد.
✍️ علی زمانیان - ... ۱۴۰۳/۰۳/۲۶
@kherade_montaghed
همهی افرادی که قصد حضور در انتخابات را دارند و آنان که دست رد بر سینهی انتخابات میزنند و رای نخواهند داد، نزد خود، دلایلی دارند. آن دلایل کدام است؟
✅ کسانی که تمایل به شرکت در انتخابات دارند، و رای خواهند داد، به شش گروه تقسیم میشوند:
۱. افرادی که از سر وظیفهی دینی رای خواهند داد.
۲. افرادی که برای حمایت از نظام و پیروی از حاکمان، رای خواهند داد.
۳. کسانی که بخاطر ترس و پرهیز از عواقب احتمالی رای ندادن، پای صندوق رای خواهند رفت.
۴. افرادی که معتقدند دموکراسی، ذره ذره و از طریق کنش مشارکت هرچند محدود، و حضور فعال در کشمکشهای انتخابات به دست میآید.
۵. گروهی که به اثرات کوتاه مدت مثبت، هر چند جزیی رای دادن بر "اکنون"، توجه دارند. (کسب منفعت، حتی جزیی)
۶. و در نهایت، گروهی که نمیخواهند وضع از این که هست، بدتر شود. (دفع ضرر، حتی جزیی)
✅ و اما آنان که قصد مشارکت در انتخابات ندارند، نیز به شش گروه تقسیم میشوند:
۱. گروهی که با عدم مشارکت در انتخابات، قصد دارند از نظام مستقر، مشروعیتزدایی کنند. و یا دست کم با امتناع از رای دادن بر مشروعیت او نیفزایند.
۲. گروه دوم، افرادی که از سر وظیفهی دینی و یا اخلاقی (و یا هر دو)، رأی نمیدهند.
۳. گروهی که نسبت به وعدههای کاندیداها مطلقا بی اعتمادند و بر این باورند که تجربه کردن مکرر تجربههای تلخ گذشته، نوعی خطای فاحش است.
۴. کسانی که ساختار نظام حاکم را بدون هرگونه انعطاف ارزیابی میکنند و رای دادن و ندادن را در او بیاثر میبینند.
۵. گروهی که با نگاه به کنشهای خشونتآمیز حاکمان و درد و رنج ناشی از آن در سنوات پیشین، عواطفشان اجازهی بازی در زمین سیستم را به آنها نمیدهند.
۶. و در نهایت، گروهی که در وضعیت یاس و نومیدی قرار دارند و به علت خستگی سیاسی، انزوا گزینی و حاشیه نشینی را انتخاب کردهاند. برای این گروه، اشتغالات سیاسی، بیهودگی است. این گروه از بازی سیاست بیرون رفتهاند.
✅ تیپشناسی آنان که رای میدهند و کسانی که رای نخواهند داد، صرفا به منظور تفکیک علل مشارکت و علل عدم مشارکت است، و الا آنچه در عمل و میدان کنش سیاسی رخ میدهد، ترکیبی از علل بیان شده است. به سخن دیگر، مشارکت و عدم مشارکت، نتیجهی علل چندگانه (و نه یک عامل) است. اما این که کدام علت، بیشترین اثر را در شکلگیری کنش دارد، نزد کنشگران و موقعیتهای مختلف، با یکدیگر متفاوت است.
این روزها گفتگوی وسیعی میان گروه اول و گروه دوم در جریان است. هر یک تلاش میکنند با استدلالها و به میان آوردن دلایل متعدد، دیگری را مجاب به کنش مورد نظر خویش کنند. اما به نظر میرسد عموم این گفتگوها عقیم میماند و اثر چندانی ندارد.
❓چرا دلایل به آسانی نمیتواند افراد را به تغییر موضع انتخاباتی بکشاند؟
یکی از پاسخهای قابل تامل این است که هر تصمیم و کنشی، نتیجه و محصول علل و عواملی در هم بافته است. پیچیدگی و مشکل تاثیرگذاری، وقتی بیشتر میشود که نقش عاطفه در تصمیمگیری پررنگتر گردد.
در گفتگوهای بیثمر، هر شخص، دلایلاش را صرفا از موضع و موقعیت خودش به دیگری عرضه میکند. دلایلی که البته نزد او کافی و مستحکم است. اما کمتر به این نکته توجه دارد که در این سنخ موضوعات، دلیل مقنع، قانعکنندگیاش تماما به قوت استدلال نیست. بلکه علل غیر معرفتی، قوت و نفوذ استدلال را تحت تاثیر قرار میدهد. به نحو آشکارا، احتمال حضور در انتخابات توسط هر شهروند، علاوه بر دلایل، به میزان زخم و رنجی است که مستقیم و غیر مستقیم از سوی حاکمیت به او تحمیل شده است.
✔️ خلاصه آنکه،
در هر کنش و تصمیمی، سه عنصر "عقل"، "احساس" و "داوری اخلاقی"، به درجاتی حضور دارند. این که از این سه، کدامیک زمام کنش را به دست میگیرد و شخص را به کدام وادی متمایل میکند، ، در افراد و در موقعیتها، مختلف است.
به نحو کلی، به میزانی که شهروندان به نحو مستقیم و غیر مستقیم از رفتارها و تصمیمات حکومت، آسیب دیدهاند، رنج کشیدهاند و جانشان فرسوده شده باشد، عواطف و احساساتشان در شکلگیری تصمیمات سیاسی آنها مدخلیت بیشتری مییابد.
✍️ علی زمانیان - ... ۱۴۰۳/۰۳/۲۶
@kherade_montaghed
HTML Embed Code: