TG Telegram Group Link
Channel: بنویس :)
Back to Bottom
🖌|• این ورق‌ها با دسته‌بندی‌هاشون می‌تونن توی شخصیت‌پردازی و یادداشت ویژگی‌های شخصیت کمکتون کنن.
📖|• با یادداشت‌برداری و حفظ انسجام شخصیت در ذهن‌تون، می‌تونید جلوی حفره پیرنگ رو هم بگیرید!

✏️ @benevis_s
@benevis_s.گزارش.یک.مرگ.pdf
2.2 MB
#کتاب 📚
🌀 نام: گزارش یک مرگ
🌀 نویسنده: گابریل گارسیا مارکز

گزارش یک مرگ روایتی روزنامه‌نگارانه از کشته‌شدن جوانی به نام سانتیاگو ناصر به دست دو برادر است؛ مرگی که بعد از گذشت بیش از ۲۰ سال هنوز دست از سر شاهدانش برنداشته، مرگی از پیش اعلام‌شده که همه از آن خبر داشتند. آیا این دو برادر درخصوص کشتن سانتیاگو مُحق بودند یا اشتباه کردند؟

این کتاب، از نمونه‌ داستان‌های بسیار موفق گابریل گارسیا مارکز در حال و هوای روزنامه‌نگاری است. او که چندین سال سابقهٔ روزنامه‌نگاری داشته، به‌خوبی توانسته در این رمان از شرح ماجرای یک مرگ و موشکافی و تحلیل آن برآید و مانند یک روزنامه‌نگار کارکشته تمام جنبه‌های ماجرا را بسنجد.

✏️ @benevis_s
بنویس :)
📚|• آرتور میلر  📘|• آرتور میلر نیز جزء آن دسته از نویسندگان بود که توانست جایزه پولیتزر را به دست آورد اما از جایزه نوبل ادبیات جای ماند. 📗|• از آثار او می‌توان به مرگ فروشنده، ساحره سوزان و سرود رستاخیز اشاره کرد. 📒|• بسیاری از منتقدان او را برترین نمایشنامه…
📚|• کارلوس فوئنتس

📘|• یکی از غول‌های تاریخ ادبیات که در نوشتن رمان‌های بزرگ و ساختن شخصیت‌هایی به غایت عمیق و ماندگار، از یگانه‌های ادبیات در تمام معنای آن بود که در هنگام مرگ‌اش این جمله شنیده می‌شد که «نوبل ادبیات خودش را از کارلوس فوئنتس محروم کرد»!
📗|• نویسنده‌ای که رمان‌هایی با حجم‌های متفاوت ولی کیفیتی شگرف هم‌چون گرینگوی پیر، مرگ آرتیمو کروز، آئورا و پوست انداختن را نوشت، در 1928در پاناما به دنیا آمد و در سال 2012 در وطن مادری‌اش مکزیک درگذشت.
📒|• کارلوس فوئنتس به دلیل تخصص‌اش در تاریخ، سیاست، حقوق، هنر و ادبیات، کتاب‌هایش سرشار از ناب‌ترین لحظه‌های انسانی بودند که می‌شد در قالب رمان جایشان داد.
📕|• اما آکادمی نوبل ادبیات از فوئنتس بزرگ جا ماند و تا ابد این حسرت به دل اعضای این آکادمی خواهد ماند.

✏️ @Benevis_s
نمی‌دانم بدون آن قفسه‌ها، بدون آن آدم‌ها و آن کتاب‌فروشی‌ها، و بدون کتاب‌ها من چه آدمی از آب درمی‌آمدم. فکر می‌کنم تنها می‌شدم و تُهی و محتاج چیزی که واژه برای توصیفش پیدا نمی‌کنم.

👤| ‌نیل گیمن
📚| ارواح ماشین‌نشین

🕊| #دیالوگ

✏️ @benevis_s
In Between
Frozen Silence
🎵|• #موسیقی

ما مردمی بودیم که در نشریات نشانی از ما نبود. ما در حاشیه سفید روزنامه‌ها زندگی می‌کردیم. به ما آزادی بیشتری می‌داد.
ما در شکاف‌های میان داستان‌ها زندگی می‌کردیم.

- سرگذشت ندیمه🍃

✏️ @benevis_s
📝|• #پرسش_شما

سلام دوستان ببخشید یه سوالی داشتم
من با اینکه سعی می‌کنم برای نوشتن متن هام کتابا و رمان های زیادی بخونم و کلمات مختلفی رو استفاده کنم
اما حس می‌کنم لحن متن هام روون نیست و خیلی خشکه.
به نظر تون باید چیکار کنم؟
خیلی ممنون میشم از راهنمایی شما✨️

🌈- نظرتون رو در بخش دیدگاه‌ها بنویسید. اگه می‌خواید ناشناس باشه، این لینک ناشناسه.
🌈- شما هم اگه پرسشی داشتین، برای لینک ناشناس بفرستین.

✏️ @benevis_s
@benevis_s.گرفتن.اطلاعات.pdf
515.8 KB
💠مقاله «نوشتن صحنه‌های گرفتن اطلاعات یا اعتراف»💠

✔️ در این مقاله برگرفته از وب‌سایت «scienceofpeople»، سیزده راهکار برای وادار کردن شخصیت‌ها به اعتراف یا لو دادن اطلاعات می‌خونیم و واقع‌گرایانه و با توجه به روانشناسی رفتاری می‌نویسیم.
✔️ مقاله فقط برای استفاده‌ی نویسنده‌های کانال در داستان‌هاشونه نه دنیای واقعی.

✏️ @benevis_s
متن ارسالی برای #نقد 👀

🥀🥀🥀

کاش میتوانستم باز هم انگشتان لطیف و شکننده ات را در میان موهایم حس کنم،کاش‌میتوانستم باز هم سرم را بر‌ ران پایت بگذارم و از تماشای ابر ها که در آسمان آبی بی انتها بدون سرانجامی میروند لذت ببرم ناگهان بیایی جلوی چشمانم و من غرق در آسمان چشمانت شوم و قرنیه ات که میلرزد مرا به یاد ابر بیندازد.
میتوانم بگویم بی پایان است،غرق شدن در چشمانت را میگویم!مانند آسمان بی همتاست.
ای کاش،ای کاشی‌ بر تو نداشتم.ای کاش میماندی.
دلت را مانند اقیانوسی میدیدم که تنها من میتوانم بر رویش‌ کشتیرانی کنم،فکر طوفان را‌ نمیکردم،کشتی ام نابود شد و من در تو غرق شدم.
آه که چقدر دلم هوایت را میکند گاهی اوقات میگوید بیایم پیشت،ولی‌ من...اوه بیخیال بگذار برایت از آرام بگویم اکنون ۴ ساله است حال میتواند اسمم را بگوید،‌میتواند که بگوید دوستم دارد راستش وقتی اورا میبینم به یاد تو می افتم،از آغوشم رهایش‌ نمیکنم اما او هم خسته میشود مگر‌نه؟
میبینیش؟آن طرف دارد با چند بچه دیگر بازی میکند.
برایت از جانم بگویم؟نه نه تو اصلا توان شنیدنش را نداری قلبت از قلب گنجشک هم نازک تر است!
هییی یادش بخیر.اوه،ببخشید که گمراهت کردم فقط یادش افتادم!یاد زمانی که برای اولین بار مرا در آغوش کشیدی و با لبانت مرا به بوسه ای میهمان کردی.
هرگز فراموش نمیکنم دستانت را بر سرم گزاشتی و آرام نوازشم کردی،سرم را بر روی سینه ات گزاشتی چه لذت بخش بود زیاد طول نکشید که از خجالت سرخ شدی و سرت را پایین انداختی و بعدش هم که...مرا پس زدی.
نگران نباش،شنیدمش صدای قلبت از هر نغمه و آوازی زیبا تر بود.
کاش میتوانستم بگویم که بعد از شکم مادرم تنها جای آرام دنیا آغوش توست،تنها موسیقی که روح مرا جلا می دهد صدای تو و تنها ریتمی که قلبم را در ذوق و شوق قوته ور میکند ندای قلب توست.
کاش میتوانستم به آغوشت بکشم.
چی حالا؟اما الان که نمیشود ببین مردم چه طور نگاهمان میکنند.
راستی فراموش نمیکنم که چطور رهایم کردی؛ولی بیا اینبار من بوسه ای به تو هدیه می دهم با طعم تمام احساس هایم،حتما لذت خواهی برد.
اوه راست میگویی،متاسفم!
آن قدر در خیالت بودم که حواسم نبود ولی تورا نمیبخشم،ببین چطور رهایم کردی و مرا تنها گزاشتی بیا اینجا و مرا بار دیگر به آغوش بکش،تا هر کجا که بگویی همراهی ات میکنم اما یک بار دیگر موهایم را نوازش کن،خسته ام بار دیگر اجازه بده روی پاهای لطیفت استراحت کنم.
-بیا برویم
-کمی صبر کن مادر دیدار ما خیلی وقت است که طول کشیده نمیخواهم انقدر زود دوباره تنها شوم.
-اما پسرم...
-اوه مادر اشک نریز،من ناراحت نیستم لطفا چند دقیقه ای مارا با هم تنها بگذار.

مادرم تورا دوست داشت،ولی حالا همیشه عجله دارد.میبینی؟حتی نمیگذارد در آرامش با تو سخن بگویم.
بیبی همیشه نگران من است فکر میکند که نبودت دارد مرا از داخل نابود میکند،اما این زخم ها چیزی نیست!هرگاه با تو سخن میگویم درمان میشوند شاید تو فرشته ای و در ظاهر آدمی بدل شدی؟
البته اگر این را هم میگفتی زیاد شگفت زده نمیشدم خودم از قبل این فکر هارا میکردم.
در میان جسم من و تو سنگ و خاک قرار دارد ولی روحم همیشه در آغوش توست!
آه کاش این سنگ لعنتی مزاحمم نمیشد،کاش میان ما تنها لباس هایمان بود،آن وقت جسمم را هم تقدیم تو میکردم!
البته زیاد هم ناراحت نباش به زودی مرا در کنار خودت خواهی دید،بله...زود میایم پیشت!
بار دیگر که بیایم،میتوانم حرف های تورا هم بشنوم.
دست از انتظار من برندار!
به زودی،‌می آیم...

🥀🥀🥀

ارسال نقد و نظر به صورت ناشناس
• می‌تونید نظرتون رو در بخش دیدگاه‌ها بنویسید. پیام‌های ناشناس هم همون‌جان.

✏️ @benevis_s
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#میم📝
#ارسالی💌
دیگه از خودمم می‌ترسم💀

منبع: پیج saramans.writes

✏️ @benevis_s
بنویس :)
1🥀| «واسه سروکله زدن با این ماجرا به اندازه کافی مست نیستم.» ~•~•~•~•~•~•~•~•~• 2🥀| به صدای جیغ و فریادها عادت کرده بود. بخشی از شغل بود. 📚 #Writing_Prompt ✏️ @benevis_s
1🥀| «هم خبر خوب دارم برات هم خبر بد. خبر بد، توی جهنمی. خبر خوب، مجازات نمی‌شی. خودِ مجازاتی.»

~•~•~•~•~•~•~•~•~•

2🥀| «می‌خوام نازش کنم.»
«متوجهی که یه اژدهاست جلوته؟»
«اژدهاییه که قراره نازش کنم.»

📚 #Writing_Prompt
✏️ @benevis_s
منظور از راوی غیرقابل اعتماد کیست؟🤔
منبع: انتشارات مجید📖
بخش اول، پست پایین👇

✏️ @benevis_s
•[📚]• راوی غیرقابل اعتماد کیست؟

📘|• راوی غیرقابل اعتماد، عمدا یا سهوا اطلاعات نادرستی ارائه می‌کند تا خواننده را گمراه و سردرگم کند.
📗|• این راوی باعث می‌شود تا خوانندگان برای فهمیدن حقیقت داستان دنبال نخود سیاه بروند.
📒|• ما همه چیز را از طریق چشمان او می‌بینم، صداها را از روی کلام او می‌شنویم و کاراکترش را از طریق اعمالش حدس می‌زنیم.
📕|• در اکثر موارد اتفاقات را دقیق بیان می‌کند اما زاویه‌دید متفاوت و نادرستی دارد که داستان را به همان نسبت نامطمئن تعریف می‌کند.


•[📚]• انواع راوی غیرقابل اعتماد:

     راوی خودستا: راوی‌ای که تمایل به مبالغه و لاف زدن دارد.
     مثال: «مال فلاندرز» نوشته‌ی دانیل دفو، نلی در «بلندی‌های بادگیر» نوشته‌ی امیلی برونته، مایکل اسکات در سریال «آفیس».

    راوی دیوانه: این راوی دارای اختلالات روانی است، مانند پی‌تی‌اس‌دی یا پارانویا یا اسکیزوفرنی یا فراموشی.
     مثال: پاتریک بیتمن در «روانی امریکایی» نوشته برت ایستون الیس، تایلر داردن در «باشگاه مشت زنی» نوشته‌ی چاک پالانیوک، راوی داستان‌های فرانک کافکا.

    راوی ساده‌لوح: راوی ناپخته یا نادان که همه‌چیز را فقط از زاویه‌دید خودش می‌بیند که محدود یا کودکانه است.
     مثال: هاک در «هاکلبری فین» نوشته‌ی مارک تواین، دکتر مالکولم کرو در «حس ششم»

    راوی دروغگو: راوی‌ای که برای محافظت از خود یا پنهان کردن کارهای ناشایستش عمداً حقایق را سوء تعبیر می‌کند.
     مثال: دکتر شپرد در داستان «قتل راجر آکروید» نوشته‌ی آگاتا کریستی. پای پاتل در «زندگی پای» نوشته‌ی یان مارتل.

    راوی دلقک: فکر می‌کند داستان‌سرایی شوخی است و با خواننده شوخی می‌کند.
مثال: رمان «تریسترام شندی».

•[📚]• ادامه دارد...

✏️ @benevis_s
Piano
Frozen Silence
🎵|• #موسیقی

پیانوی آرام برای خالی کردن ذهنتون و تمرکز🪐🌩

✏️ @benevis_s
📝|• #پرسش_شما

سلام
من خیلی وقته که تصمیم دارم یه رمان بنویسم در مورد یه ورزشکار...
ولی همه چی خیلی کند پیش می‌ره وقتی مینویسمش ایده های جذاب بیشتری به ذهنم خطور می‌کنه و این اذیتم می‌کنه نمیتونم درست تصمیم بگیرم که چطوری پیش بره...
اول اینکه بنظرتون این شکل رمانا جذابن که اون فرد خودش روایِ داستانش باشه؟!

و اگه بود این شکل نوشتن خوبه که این فرد همزمان هم از گذشتش بگه هم از حالش؟!

و سوال آخر چکار کنم که از این چند راهی داستان در بیام؟ آخه هر وقت مینویسم نظرم در مورد خط داستانی تغییر می‌کنه.

🌈- نظرتون رو در بخش دیدگاه‌ها بنویسید. اگه می‌خواید ناشناس باشه، این لینک ناشناسه.
🌈- شما هم اگه پرسشی داشتین، برای لینک ناشناس بفرستین.

✏️ @benevis_s
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#میم📝
اگه اولاف باشی اشکال نداره⛄️

✏️ @benevis_s
@benevis_s.سفر.به.انتهای.شب.pdf
7.1 MB
#کتاب 📚
🌀 نام: سفر به انتهای شب
🌀 نویسنده: لویی فردینان سلین

لویی فردینان سلین نابغه فرانسوی اولین رمان خودش به نام سفر به انتهای شب را در سن ۳۸ سالگی نوشت و بلافاصله با انتشار کتابش تمام جامعه‌ی ادبی را غافلگیر کرد.
این کتاب روایت زندگی فردینان باردامو است. او پزشکی بداخلاق و بی‌ادب است. او بین سال‌های جنگ جهانی اول تا دوم زندگی می‌کند. از روزهای جوانی خودش می‌گوید که بیشتر به ولگردی و خوشگذرانی گذشته‌است. این رمان تاحدودی داستان زندگی خود نویسنده است و اثری است نیمه-خودزندگی‌نامه و نیمه‌تخیلی.

✏️ @benevis_s
به نظرت اگه شخصیت اصلی داستانت کشف می‌کرد کل زندگیش داستانیه که تو براش نوشتی، چی بهت می‌گفت؟

#توییت📝

✏️ @benevis_s
•[📚]• چگونه راوی غیرقابل اعتماد بیافرینیم؟

راوی‌های غیرقابل اعتماد جذابند. هدف شما آن است که خواننده به قدری از راوی خوشش بیاید که داستان را دنبال کند.

💙|• پیشنهاد ۱: بذرهای شک و تردید را از ابتدا بکارید.
📘|• کاری کنید تا برای کاراکترهای دیگر سوال پیش بیاید. برای مثال راوی غیرقابل اعتماد شما می‌گوید در مسابقه‌ای برنده شده است. کاراکتر دوم می‌گوید صبر کن. فکر کردم جانی برنده شده است.
📘|• در این صورت خوانندگان از خود می‌پرسند چرا او این موضوع را مطرح کرده است. برای جلب توجه؟ به دلیل عدم امنیت؟
📘|• به جذاب‌تر کردن او ادامه دهید تا خوانندگان در جبهه او باقی بمانند حتی اگر از او ناامید شوند.

💛|• پیشنهاد دو: ثابت‌قدم بمانید.
📒|• اگر با یک راوی غیرقابل اعتماد شروع می‌کنید در میانه راه او را عوض نکنید.اگر او را در آخر به یک راوی قابل اعتماد تبدیل کنید، رویدادهای سرنوشت سازی را وارد داستان کنید که زاویه‌دید او را تغییر داده و باعث رشد او می‌شوند.


❤️|• پیشنهاد ۳: اوج داستان در نتیجه نهایی است.
📕|• برخی از نویسندگان ترجیح می‌دهند تا غیرقابل اعتماد بودن راوی خود را از ابتدا آشکار کنند و به خوانندگان اجازه می‌دهند تا داستان را از دو یا چند زاویه دید تجربه کنند.
📕|• اما گاهی اوقات این آشکارسازی در نقطه اوج داستان به شکل غافلگیرکننده‌ای نمایان می‌شود.
📕|• استفاده از راوی غیرقابل اعتماد به پررنگ کردن مضمون شما، اضافه کردن پیچش‌های داستانی، و خلق کاراکترهای پیچیده‌ای که در خواننده احساس بی‌اعتمادی ایجاد می‌کنند، کمک می‌کند.

✏️ @benevis_s
HTML Embed Code:
2024/05/21 18:40:29
Back to Top