Channel: بنویس :)
بنویس :)
📚|• معرفی #تروپ ⚰|• سیویک: پایان پیشبینیشده (Foregone Ending) 📘|• معمولاً در آثار داستانی به خوندن ادامه میدیم چون میخوایم ببینیم در پایان چی میشه. اما گاهی نویسنده از اول به خواننده میگه داستان قراره چطوری تموم بشه. 📕|• وقتی همه میدونن داستان چطور…
📚|• معرفی #تروپ
⚰|• سیودو: هویت مخفی (Secret Identity)
📘|• گاهی شخصیت داستان دو یا چند هویت دیگر داره که از بقیه شخصیتها پنهان میکنه.
📒|• مخصوصاً در داستانهای ابرقهرمانی! خیلی از قهرمانها هویت معمولی و قهرمانیشون جداست.
📙|• شرورها هم میتونن هویت مخفی داشته باشن! مثلاً یه شخصیت میتونه سلبریتی محبوبی باشه اما پشت پرده و در خفاف قدرتش رو صرف کارهای شرورانه بکنه.
📕|• دلایل مختلف این کار:
● شاید دنیا آمادگی مواجهه با اون هویت مخفی رو نداره.
● شاید شخصیت میخواد در کنار هویت مخفیش، زندگی معمولیای داشته باشه. مخصوصاً اگر قهرمانی باشه که قانون رو میشکنه.
● شاید بخواد عزیزانش رو از دشمنان احتمالی محافظت کنه.
● با یکی از هویتها مرتکب جرم شده و باید با هویت دیگرش از قانون قایم بشه.
● شخصیت میخواد رازآلود و ترسناک باشه.
● شاید از حریم خصوصیش لذت میبره.
● شاید مثل سوپرمن که بهعنوان کلارک کنت درباره مشکلات دنیا میفهمید، هردو هویت کمکش کنن.
● هردو هویت میتونن فایدههای خودشون رو داشته باشن؛ مثلاً یک هویت شهروندی ثروتمنده و یکی ابرقهرمان قدرتمند.
● ترکیب دو یا چند دلیل بالا.
📚|• مثالها:
● برای ابرقهرمانها داشتن هویتهای مجزا خیلی مهمه؛ مثلاً اسپایدرمن، سوپرمن، بتمن و...
● در دنیای واقعی هم خیلی از افراد یک هویت ظاهری و یک هویت مخفی دارند: ماموران مخفی، جاسوسها، قاتلان سریالی، نویسندگانِ دارای اسم مستعار، کلاهبرداران و افرادی که در فضای مجازی هویت جدیدی میسازن.
✏️ @benevis_s
⚰|• سیودو: هویت مخفی (Secret Identity)
📘|• گاهی شخصیت داستان دو یا چند هویت دیگر داره که از بقیه شخصیتها پنهان میکنه.
📒|• مخصوصاً در داستانهای ابرقهرمانی! خیلی از قهرمانها هویت معمولی و قهرمانیشون جداست.
📙|• شرورها هم میتونن هویت مخفی داشته باشن! مثلاً یه شخصیت میتونه سلبریتی محبوبی باشه اما پشت پرده و در خفاف قدرتش رو صرف کارهای شرورانه بکنه.
📕|• دلایل مختلف این کار:
● شاید دنیا آمادگی مواجهه با اون هویت مخفی رو نداره.
● شاید شخصیت میخواد در کنار هویت مخفیش، زندگی معمولیای داشته باشه. مخصوصاً اگر قهرمانی باشه که قانون رو میشکنه.
● شاید بخواد عزیزانش رو از دشمنان احتمالی محافظت کنه.
● با یکی از هویتها مرتکب جرم شده و باید با هویت دیگرش از قانون قایم بشه.
● شخصیت میخواد رازآلود و ترسناک باشه.
● شاید از حریم خصوصیش لذت میبره.
● شاید مثل سوپرمن که بهعنوان کلارک کنت درباره مشکلات دنیا میفهمید، هردو هویت کمکش کنن.
● هردو هویت میتونن فایدههای خودشون رو داشته باشن؛ مثلاً یک هویت شهروندی ثروتمنده و یکی ابرقهرمان قدرتمند.
● ترکیب دو یا چند دلیل بالا.
📚|• مثالها:
● برای ابرقهرمانها داشتن هویتهای مجزا خیلی مهمه؛ مثلاً اسپایدرمن، سوپرمن، بتمن و...
● در دنیای واقعی هم خیلی از افراد یک هویت ظاهری و یک هویت مخفی دارند: ماموران مخفی، جاسوسها، قاتلان سریالی، نویسندگانِ دارای اسم مستعار، کلاهبرداران و افرادی که در فضای مجازی هویت جدیدی میسازن.
✏️ @benevis_s
📘۶) هروقت که میتونین، جای توضیح دادن هرچیزی، قصه بگین. آدما عاشق قصهان و ما از اینکه هرچیزی رو برامون توضیح بدن متنفریم. مسیح رو به عنوان نمونه ببینین. اون تقریبا منحصراً با حکایتها صحبت میکنه و به همه اجازه میده تا هرکس درس خودش رو از داستانهای خوبش بگیره. خیلی هم خوب از پس این کار برمیاد.
📗۷) کارتون لازم نیست طول خاصی داشته باشه یا برای بازار خاصی نوشته بشه، حتی لازم نیست آدم دیگهای اون رو دیده باشه. اینکه آیا چاپ میشه یا چطور، مشکل فرداست. برای امروز، فقط بنویسین.
📒۸) یادتون باشه که شما در تمام طول زندگیتون صرفا با وجود داشتنتون، در حال تحقیق و کنکاش بودین. شما تنها کارشناس تجربیات خودتون هستین. این رو به عنوان مهمترین شایستگیتون بپذیرین.
📙۹) همهی نویسندهها روز اول نویسندگی، از نقطه یکسانی شروع میکنن: شدیدا هیجانزده و آماده برای یه چیزعالی. روز دوم، همه نویسندهها یه نگاهی به چیزایی که تو روز اول نوشتن میندازن و از خودشون بیزار میشن. اون چیزی که نویسندههای کارآمد رو از نویسندههای غیرکارآمد جدا می کنه اینه که نویسندههای کارآمد روز سوم برمیگردند سر کارشون. اون چیزی که شما رو به نقطه موفقیت میرسونه،غرور نیست بلکه بخشایشه. خودتون رو ببخشین که به قدر کافی خوب نیستین. بعد به کار کردن ادامه بدین.
📕۱۰) بخواین که کار آسون پیش بره. احتمالا از نتیجهاش حیرت میکنین.
✏️ @benevis_s
📗۷) کارتون لازم نیست طول خاصی داشته باشه یا برای بازار خاصی نوشته بشه، حتی لازم نیست آدم دیگهای اون رو دیده باشه. اینکه آیا چاپ میشه یا چطور، مشکل فرداست. برای امروز، فقط بنویسین.
📒۸) یادتون باشه که شما در تمام طول زندگیتون صرفا با وجود داشتنتون، در حال تحقیق و کنکاش بودین. شما تنها کارشناس تجربیات خودتون هستین. این رو به عنوان مهمترین شایستگیتون بپذیرین.
📙۹) همهی نویسندهها روز اول نویسندگی، از نقطه یکسانی شروع میکنن: شدیدا هیجانزده و آماده برای یه چیزعالی. روز دوم، همه نویسندهها یه نگاهی به چیزایی که تو روز اول نوشتن میندازن و از خودشون بیزار میشن. اون چیزی که نویسندههای کارآمد رو از نویسندههای غیرکارآمد جدا می کنه اینه که نویسندههای کارآمد روز سوم برمیگردند سر کارشون. اون چیزی که شما رو به نقطه موفقیت میرسونه،غرور نیست بلکه بخشایشه. خودتون رو ببخشین که به قدر کافی خوب نیستین. بعد به کار کردن ادامه بدین.
📕۱۰) بخواین که کار آسون پیش بره. احتمالا از نتیجهاش حیرت میکنین.
✏️ @benevis_s
@benevis_s.چهل.نامه.کوتاه.به.همسرم.pdf
1.1 MB
#کتاب 📚
🌀 نام: چهل نامه کوتاه به همسرم
🌀 نویسنده: نادر ابراهیمی
این اثر ۴۰ نامه از نادر ابراهیمی به همسرش فرزانه منصوری، در ۲ سال دوری آنها را در بر دارد. نامهها غیر از اشارات عاشقانه به مسائلی که ممکن است در زندگی بسیاری از زوجها وجود داشته باشد، اشاره میکنند.
این نامهها احساسی از صداقت، روشنی و سادگی از نویسندهٔ آنها به شنونده میدهند؛ ازاینرو میتوان این اثر را کتابی عاشقانه و شاعرانه دانست.
✏️ @benevis_s
🌀 نام: چهل نامه کوتاه به همسرم
🌀 نویسنده: نادر ابراهیمی
این اثر ۴۰ نامه از نادر ابراهیمی به همسرش فرزانه منصوری، در ۲ سال دوری آنها را در بر دارد. نامهها غیر از اشارات عاشقانه به مسائلی که ممکن است در زندگی بسیاری از زوجها وجود داشته باشد، اشاره میکنند.
این نامهها احساسی از صداقت، روشنی و سادگی از نویسندهٔ آنها به شنونده میدهند؛ ازاینرو میتوان این اثر را کتابی عاشقانه و شاعرانه دانست.
✏️ @benevis_s
متن ارسالی برای #نقد 👀
✨🥀✨🥀✨🥀
دیگه خسته شدم از پهن کردن فرش قرمز برای کسایی که ذرهای لایقش نیستن! یه مشت معتاد! معتاد به توجه. شایدم محتاج توجه. درکل اونا لایق مرگن! مرگ.
حالا که آخرین جسد این ماهم داره میسوزه، بزارید براتون تعریف کنم از زندگیِ منی که قراره روزی صفحه اول اخبار و روزنامهها باشم. چون به هیچوجه دلم نمیخواد راجبم مطالب دروغ منتشر بشه!
امروز سوم مارچ ۲۰۲۳ هستش... کسی که الان داره میسوزه تا دیروز ستاره سینما بود! البته از ستاره بودن فقط اسمش رو داشت. نفر نهمیه که کشتمش! شاید بگید از کجا شروع شد؟
داستان از اونجایی شروع شد که من هم مشتاق راه رفتن روی فرش های قرمز بودم. اشتباه نکنید! من محتاج توجه نیستم... من به این کار نیاز داشتم. برای بچهای که سال ها پیش بهش قول داده بودم! به خود ۷ سالم.
اما خب پنگوئن ها نمیتونن پرواز کنن! البته تصحیح میکنم، اون موقع نمیتونستن. الان پنگوئن ها پرواز میکنن، این یه کشف جدیده! علم سینما اینو ثابت کرده! دقیقا وقتی که اجازه داد رد پای پنگوئنای بی لیاقت روی فرشها جا خوش کنه.
من تلاشمو کردم. جدی میگم! چون نه تنها به خودم بلکه به تمام خانوادم قولش رو داده بودم. اینکه یه روز توی صفحه تلویزیون تصویر من پخش بشه! مامانم واقعا به این کار امیدوار بود... اما خب الان هنر جاش توی سینما نیست! منم دیگه جام تو توی تلویزیون نیست! مگه اون زمانی بفهمن قاتلی که یه ماهه درگیر شون کرده کیه... اون موقع جام تو تلویزیونه. یا به عنوان اعدامی، یا تحت تعقیب... میگم که، هیچ چیز اونطور که ما میخوایم پیش نمیره!
توی دستای بازیگرای بیمصرف اونجا اسکاره و روی دستای من ردای خون. خون همون بی مصرف ها!
آب خون رو پاک نمیکنه! نه حداقل فیزیکی؛ وقتی دستت با خون یه آدم کثیف بشه، دیگه قابل تمیز شدن نیست! چون حتی خون تو هم کثیفه.
من رویای ستاره بودن داشتم... اونا رویای من رو ازم گرفتن و من ستاره هاشون رو.
✨🥀✨🥀✨🥀
• ارسال نقد و نظر به صورت ناشناس
• میتونید نظرتون رو در بخش دیدگاهها بنویسید. پیامهای ناشناس هم همونجان.
✏️ @benevis_s
✨🥀✨🥀✨🥀
دیگه خسته شدم از پهن کردن فرش قرمز برای کسایی که ذرهای لایقش نیستن! یه مشت معتاد! معتاد به توجه. شایدم محتاج توجه. درکل اونا لایق مرگن! مرگ.
حالا که آخرین جسد این ماهم داره میسوزه، بزارید براتون تعریف کنم از زندگیِ منی که قراره روزی صفحه اول اخبار و روزنامهها باشم. چون به هیچوجه دلم نمیخواد راجبم مطالب دروغ منتشر بشه!
امروز سوم مارچ ۲۰۲۳ هستش... کسی که الان داره میسوزه تا دیروز ستاره سینما بود! البته از ستاره بودن فقط اسمش رو داشت. نفر نهمیه که کشتمش! شاید بگید از کجا شروع شد؟
داستان از اونجایی شروع شد که من هم مشتاق راه رفتن روی فرش های قرمز بودم. اشتباه نکنید! من محتاج توجه نیستم... من به این کار نیاز داشتم. برای بچهای که سال ها پیش بهش قول داده بودم! به خود ۷ سالم.
اما خب پنگوئن ها نمیتونن پرواز کنن! البته تصحیح میکنم، اون موقع نمیتونستن. الان پنگوئن ها پرواز میکنن، این یه کشف جدیده! علم سینما اینو ثابت کرده! دقیقا وقتی که اجازه داد رد پای پنگوئنای بی لیاقت روی فرشها جا خوش کنه.
من تلاشمو کردم. جدی میگم! چون نه تنها به خودم بلکه به تمام خانوادم قولش رو داده بودم. اینکه یه روز توی صفحه تلویزیون تصویر من پخش بشه! مامانم واقعا به این کار امیدوار بود... اما خب الان هنر جاش توی سینما نیست! منم دیگه جام تو توی تلویزیون نیست! مگه اون زمانی بفهمن قاتلی که یه ماهه درگیر شون کرده کیه... اون موقع جام تو تلویزیونه. یا به عنوان اعدامی، یا تحت تعقیب... میگم که، هیچ چیز اونطور که ما میخوایم پیش نمیره!
توی دستای بازیگرای بیمصرف اونجا اسکاره و روی دستای من ردای خون. خون همون بی مصرف ها!
آب خون رو پاک نمیکنه! نه حداقل فیزیکی؛ وقتی دستت با خون یه آدم کثیف بشه، دیگه قابل تمیز شدن نیست! چون حتی خون تو هم کثیفه.
من رویای ستاره بودن داشتم... اونا رویای من رو ازم گرفتن و من ستاره هاشون رو.
✨🥀✨🥀✨🥀
• ارسال نقد و نظر به صورت ناشناس
• میتونید نظرتون رو در بخش دیدگاهها بنویسید. پیامهای ناشناس هم همونجان.
✏️ @benevis_s
[تصویر: یادداشتی که نادر ابراهیمی در اواخر عمر نوشت تا به مفاد آن پایبند باشد.]
•[📚]• امروز ۱۴ فروردین #زادروز «نادر ابراهیمی» است؛ از معدود سخنوران ایرانی که هم در سینما و هم در ادبیات کار کرده و شناخته شده است.
•[📘]• نادر ابراهیمی علاوه بر نوشتن رمان و داستان کوتاه، در زمینههای فیلمسازی، ترانهسرایی، ترجمه، روزنامهنگاری و تدریس شاخههای هنری نیز فعالیت کردهاست. شغلهای او بسیار بودهاند: کارگری تعمیرگاه و چاپخانه، حسابداری و تحویلداری بانک، صفحهبندی روزنامه و مجله، میرزایی یک حجرهٔ فرش، ویراستاری، مصور کردن کتابهای کودکان، مدیریت کتابفروشی، خطاطی، نقاشی روی روسری و لباس و…
•[📕]• پدرام اکبری، مستندساز و پژوهشگر درباره او میگوید: نادر ابراهیمی نویسندهای آرمانگرا است. تعبیر دیگر این عبارت این است که نادر ابراهیمی نویسندهای سیاسیاندیش بود و هست و اندکی تأمل در آثارش ما را به این اصل پذیرفتنی هدایت میکند.
🖌• کتاب «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» اثر ابراهیمی
🖌• کتاب «لوازم نویسندگی» اثر ابراهیمی
🖌• کتاب «چهل نامه کوتاه به همسرم» اثر ابراهیمی
✏️ @benevis_s
•[📚]• امروز ۱۴ فروردین #زادروز «نادر ابراهیمی» است؛ از معدود سخنوران ایرانی که هم در سینما و هم در ادبیات کار کرده و شناخته شده است.
•[📘]• نادر ابراهیمی علاوه بر نوشتن رمان و داستان کوتاه، در زمینههای فیلمسازی، ترانهسرایی، ترجمه، روزنامهنگاری و تدریس شاخههای هنری نیز فعالیت کردهاست. شغلهای او بسیار بودهاند: کارگری تعمیرگاه و چاپخانه، حسابداری و تحویلداری بانک، صفحهبندی روزنامه و مجله، میرزایی یک حجرهٔ فرش، ویراستاری، مصور کردن کتابهای کودکان، مدیریت کتابفروشی، خطاطی، نقاشی روی روسری و لباس و…
•[📕]• پدرام اکبری، مستندساز و پژوهشگر درباره او میگوید: نادر ابراهیمی نویسندهای آرمانگرا است. تعبیر دیگر این عبارت این است که نادر ابراهیمی نویسندهای سیاسیاندیش بود و هست و اندکی تأمل در آثارش ما را به این اصل پذیرفتنی هدایت میکند.
🖌• کتاب «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» اثر ابراهیمی
🖌• کتاب «لوازم نویسندگی» اثر ابراهیمی
🖌• کتاب «چهل نامه کوتاه به همسرم» اثر ابراهیمی
✏️ @benevis_s
هیولاها به هر شکل و اندازهای درمیآن. بعضیهاشون چیزهایی هستن که آدما ازشون میترسن. بعضیهاشون چیزهایی هستن که مدتها پیش آدما ازشون میترسیدن. بعضیوقتا هیولاها چیزهایی هستن که آدما باید ازشون بترسن، ولی نمیترسن.
👤| نیل گیمن
📚| اقیانوس انتهای جاده
🕊| #دیالوگ
✏️ @benevis_s
👤| نیل گیمن
📚| اقیانوس انتهای جاده
🕊| #دیالوگ
✏️ @benevis_s
ماه بالای سر آبادی است،
اهل آبادی در خواب.
روی این مهتابی، خشت غربت را میبویم.
باغ همسایه چراغش روشن،
من چراغم خاموش،
ماه تابیده به بشقاب خیار، به لب کوزه آب.
غوکها میخوانند.
مرغ حق هم گاهی.
کوه نزدیک من است: پشت افراها، سنجدها.
و بیابان پیداست.
سنگها پیدا نیست، گلچهها پیدا نیست.
سایههایی از دور، مثل تنهایی آب، مثل آواز خدا پیداست.
نیمه شب باید باشد.
دب آکبر آن است: دو وجب بالاتر از بام.
آسمان آبی نیست، روز آبی بود.
یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.
یاد من باشد فردا لب سلخ، طرحی از بزها بردارم،
طرحی از جاروها، سایه هاشان در آب.
یاد من باشد، هر چه پروانه که میافتد در آب، زود از آب در آرم.
یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بر بخورد.
یاد من باشد فردا لب جوی، حولهام را هم با چوبه بشویم.
یاد من باشد تنها هستم.
ماه بالای سر تنهایی است.
👤| سهراب سپهری
📚| غربت
🕊| #شعر
✏️ @benevis_s
اهل آبادی در خواب.
روی این مهتابی، خشت غربت را میبویم.
باغ همسایه چراغش روشن،
من چراغم خاموش،
ماه تابیده به بشقاب خیار، به لب کوزه آب.
غوکها میخوانند.
مرغ حق هم گاهی.
کوه نزدیک من است: پشت افراها، سنجدها.
و بیابان پیداست.
سنگها پیدا نیست، گلچهها پیدا نیست.
سایههایی از دور، مثل تنهایی آب، مثل آواز خدا پیداست.
نیمه شب باید باشد.
دب آکبر آن است: دو وجب بالاتر از بام.
آسمان آبی نیست، روز آبی بود.
یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.
یاد من باشد فردا لب سلخ، طرحی از بزها بردارم،
طرحی از جاروها، سایه هاشان در آب.
یاد من باشد، هر چه پروانه که میافتد در آب، زود از آب در آرم.
یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بر بخورد.
یاد من باشد فردا لب جوی، حولهام را هم با چوبه بشویم.
یاد من باشد تنها هستم.
ماه بالای سر تنهایی است.
👤| سهراب سپهری
📚| غربت
🕊| #شعر
✏️ @benevis_s
📖|• چند جایگزین فارسی:
محتوا 👈 درونمایه
کلمه عبور گذرواژه
مبتلا دچار
ماحصل دستاورد
بیتردید بیگمان
مسلما بیگمان
مجرب کارآزموده
مرور بازبینی
منبع: زین قند پارسی✨
✏️ @benevis_s
محتوا 👈 درونمایه
کلمه عبور گذرواژه
مبتلا دچار
ماحصل دستاورد
بیتردید بیگمان
مسلما بیگمان
مجرب کارآزموده
مرور بازبینی
منبع: زین قند پارسی✨
✏️ @benevis_s
بنویس :)
📚|• ولادیمیر ناباکوف 📘|• ولادیمیر یک نویسنده بسیار مشهور در دهه 70 میلادی بوده که ما او را بیشتر به کتاب لولیتا میشناسیم. 📗|• او اهل روسیه بود و بارها و بارها کاندید دریافت جایزه نوبل شد. جالب است که هربار، با اینکه تا مرحله کاندیتوری می رسید، اما نتوانست…
📚|• آرتور میلر
📘|• آرتور میلر نیز جزء آن دسته از نویسندگان بود که توانست جایزه پولیتزر را به دست آورد اما از جایزه نوبل ادبیات جای ماند.
📗|• از آثار او میتوان به مرگ فروشنده، ساحره سوزان و سرود رستاخیز اشاره کرد.
📒|• بسیاری از منتقدان او را برترین نمایشنامه نویس قرن بیستم میشناختند. به همین دلیل بعد از نشر کتاب مرگ فروشنده، بسیاری بر این باور بودند که آرتور میلر قطعا برنده جایزه نوبل ادبیات سال 1997 خواهد شد. اما در کمال ناباوری، هیئت اهدای جوایز او را کنار گذاشتند.
📕|• جالب است بدانید که تنها دلیل قضات برای کنار گذاشتن آرتور، شهرت زیاد و قابل پیش بینی بودن داستانهای او بود.
✏️ @Benevis_s
📘|• آرتور میلر نیز جزء آن دسته از نویسندگان بود که توانست جایزه پولیتزر را به دست آورد اما از جایزه نوبل ادبیات جای ماند.
📗|• از آثار او میتوان به مرگ فروشنده، ساحره سوزان و سرود رستاخیز اشاره کرد.
📒|• بسیاری از منتقدان او را برترین نمایشنامه نویس قرن بیستم میشناختند. به همین دلیل بعد از نشر کتاب مرگ فروشنده، بسیاری بر این باور بودند که آرتور میلر قطعا برنده جایزه نوبل ادبیات سال 1997 خواهد شد. اما در کمال ناباوری، هیئت اهدای جوایز او را کنار گذاشتند.
📕|• جالب است بدانید که تنها دلیل قضات برای کنار گذاشتن آرتور، شهرت زیاد و قابل پیش بینی بودن داستانهای او بود.
✏️ @Benevis_s
@benevis_s.هدف.کشمکش.بهای.شکست.pdf
356.3 KB
💠مقاله «هدف، کشمکش و بهای شکست: چرا پیرنگ به هرسه نیاز دارد؟»💠
✔️ هدف، کشمکش و بهای شکست سه بخشِ حیاتی پیرنگنویسیاند.
• خواستهی شخصیت: هدف
• مانع شخصیت: کشمکش
• عواقب شکست خوردن: بهای شکست
✔️ در این مقاله درباره این سه عنصر و مثالشان از جلد اول هری پاتر میخوانیم.
✏️ @benevis_s
✔️ هدف، کشمکش و بهای شکست سه بخشِ حیاتی پیرنگنویسیاند.
• خواستهی شخصیت: هدف
• مانع شخصیت: کشمکش
• عواقب شکست خوردن: بهای شکست
✔️ در این مقاله درباره این سه عنصر و مثالشان از جلد اول هری پاتر میخوانیم.
✏️ @benevis_s
۱✨ تو رو دزدیدن و توی یه اتاق تک و تنها گذاشتن. انتظار داشتن دیوونه بشی، نمیدونستن خوشحالی که میتونی ۲۴ ساعته رویاپردازی کنی.
۲✨ بازنویسیای از شنلقرمزی بنویس: شنلقرمزی احمق نبود، میدونست اون موجود مادربزرگش نیست. اما گرگه جداً از مادربزرگش خیلی مهربونتر بود.
۳✨ شخصیت اصلی به هر آینهای که نگاه میکنه، یک آیندهی متفاوت میبینه.
۴✨ درباره عکسی که بالای پست فرستاده شد، بنویسید.
🔮• چند کلمه برای نوشتن دربارهشون:
° به تنهایی
° یک بوسه
°چشمهای سرخش
° مُردن شاعرانه
° بساز و بسوز.
✏️ @benevis_s
۲✨ بازنویسیای از شنلقرمزی بنویس: شنلقرمزی احمق نبود، میدونست اون موجود مادربزرگش نیست. اما گرگه جداً از مادربزرگش خیلی مهربونتر بود.
۳✨ شخصیت اصلی به هر آینهای که نگاه میکنه، یک آیندهی متفاوت میبینه.
۴✨ درباره عکسی که بالای پست فرستاده شد، بنویسید.
🔮• چند کلمه برای نوشتن دربارهشون:
° به تنهایی
° یک بوسه
°چشمهای سرخش
° مُردن شاعرانه
° بساز و بسوز.
✏️ @benevis_s
متن ارسالی برای #نقد 👀
✨🥀✨🥀✨🥀
با سری سنگین و پاهایی سنگینتر تنِ خستهام را در پیادهرو میکشانم. قدم زدن التهاب افکارم را کم میکند، اما نه در چنین هوایی که بوی بهار میان ریزگردهایش گم گشته.
پشت سرم، خورشید در پس ابرهای نقرهای غروب میکند. سایههای سیاهش همچون مومی ذوب میشود و از ورای کوههای برفین لیز میخورد. خیابان شلوغتر از همیشه است؛ بهار از راه میرسد و قدم زدن میان جمعیت مرفه و شاد، سخت! دلم عجیب کنج دنجی میخواهد که کیلومترها دور از آدمها باشد و عباسِ معروفی چه خوب گفته است که تنهایی را فقط در میان جمعیت میتوان فهمید! آنجا که زوجهایِ حلقه نشان را دست در دست میبینی، دبیرستانیهای کلهشق با قهقهه از کنارت میگذرند، پرندهها نغمه میخوانند، ابرها به عیددینی یکدیگر میروند و آنجا که تمامِ شهر زنده میشود، غیر از تو!
کفشهای آکسفوردم، مقابلِ مغازهی بزرگی متوقف میشوند. دست در جیبهای پالتوی سیاه بلندم، با چشمانی خیره و سرد ویترین مغازه را رصد میکنم. سیل مشتری در مغازههای خیابان غلغله میزند؛ مخصوصاً این روزهای آخر زمستان. سینهام سنگین بالا و پایین میشود. نگاهم کمی پایینتر سر میخورد.
هر طبقهی پوشیده شده از پارچههای سفید، با اقلام مختلفی مزین شده است. یکی آینههای گرد و مستطیلی، یکی حوضچههای فیروزهای ماهی قرمز و دیگری مجسمههای حاجی فیروزِ خندان! هرکس چیزی برای سالِ نو میخرد؛ یکی یک سبد سبزه، یکی دستهای سنبل و دیگری ظروف هفت سینِ میناکاری شده. نفس سنگینم را آه مانند میرانم؛ رقیه چیدنِ هفت سین را دوست ندارد. نمیتواند پانزده روز تمیز کردن یکسرهی ظروف و تعویض محتویاتشان را تحمل کند. راستش سینهای سفرهی ما همیشه متفاوتند؛ سردرگمی، سار، سکوت، سه تارِ پدر، سردردی که در پی صدایش به سراغ من میآید، ستوه مادر و سیاهی آخر شبی.
- بفرما خواهر؛ چیزی میخوای؟
میخواهم! اما نه این بساط رنگارنگی که به خاطرات عیدهایم دهانکجی میکند. چیزی که ردی از زندگی در وجودش جولان دهد؛ مملوء از حس سبکبالی. نیم نگاهی خرج مردِ کچل مقابلم میکنم و با سر به لگنِ سفیدی در طبقهی آخر اشاره میزنم. صدایِ تودماغیاش حینی که کیسهای از روی طناب چنگ میزند به گوشم میرسد.
- چندتا؟
قدمی جلوتر میروم و از بالا به ماهیهای قرمز و ژاپنی که آزادنه در آب وول میخورند، خیره میشوم. رقیه از ماهیها هم خوشش نمیآید. حوض ما همیشه خالی از حیات بود؛ مانند قلبهایمان. من اما دوستشان دارم...یک دوست داشتنِ مملوء از حسادت. آخر ماهیها، زود فراموش میکنند!
✨🥀✨🥀✨🥀
• ارسال نقد و نظر به صورت ناشناس
• میتونید نظرتون رو در بخش دیدگاهها بنویسید. پیامهای ناشناس هم همونجان.
✏️ @benevis_s
✨🥀✨🥀✨🥀
با سری سنگین و پاهایی سنگینتر تنِ خستهام را در پیادهرو میکشانم. قدم زدن التهاب افکارم را کم میکند، اما نه در چنین هوایی که بوی بهار میان ریزگردهایش گم گشته.
پشت سرم، خورشید در پس ابرهای نقرهای غروب میکند. سایههای سیاهش همچون مومی ذوب میشود و از ورای کوههای برفین لیز میخورد. خیابان شلوغتر از همیشه است؛ بهار از راه میرسد و قدم زدن میان جمعیت مرفه و شاد، سخت! دلم عجیب کنج دنجی میخواهد که کیلومترها دور از آدمها باشد و عباسِ معروفی چه خوب گفته است که تنهایی را فقط در میان جمعیت میتوان فهمید! آنجا که زوجهایِ حلقه نشان را دست در دست میبینی، دبیرستانیهای کلهشق با قهقهه از کنارت میگذرند، پرندهها نغمه میخوانند، ابرها به عیددینی یکدیگر میروند و آنجا که تمامِ شهر زنده میشود، غیر از تو!
کفشهای آکسفوردم، مقابلِ مغازهی بزرگی متوقف میشوند. دست در جیبهای پالتوی سیاه بلندم، با چشمانی خیره و سرد ویترین مغازه را رصد میکنم. سیل مشتری در مغازههای خیابان غلغله میزند؛ مخصوصاً این روزهای آخر زمستان. سینهام سنگین بالا و پایین میشود. نگاهم کمی پایینتر سر میخورد.
هر طبقهی پوشیده شده از پارچههای سفید، با اقلام مختلفی مزین شده است. یکی آینههای گرد و مستطیلی، یکی حوضچههای فیروزهای ماهی قرمز و دیگری مجسمههای حاجی فیروزِ خندان! هرکس چیزی برای سالِ نو میخرد؛ یکی یک سبد سبزه، یکی دستهای سنبل و دیگری ظروف هفت سینِ میناکاری شده. نفس سنگینم را آه مانند میرانم؛ رقیه چیدنِ هفت سین را دوست ندارد. نمیتواند پانزده روز تمیز کردن یکسرهی ظروف و تعویض محتویاتشان را تحمل کند. راستش سینهای سفرهی ما همیشه متفاوتند؛ سردرگمی، سار، سکوت، سه تارِ پدر، سردردی که در پی صدایش به سراغ من میآید، ستوه مادر و سیاهی آخر شبی.
- بفرما خواهر؛ چیزی میخوای؟
میخواهم! اما نه این بساط رنگارنگی که به خاطرات عیدهایم دهانکجی میکند. چیزی که ردی از زندگی در وجودش جولان دهد؛ مملوء از حس سبکبالی. نیم نگاهی خرج مردِ کچل مقابلم میکنم و با سر به لگنِ سفیدی در طبقهی آخر اشاره میزنم. صدایِ تودماغیاش حینی که کیسهای از روی طناب چنگ میزند به گوشم میرسد.
- چندتا؟
قدمی جلوتر میروم و از بالا به ماهیهای قرمز و ژاپنی که آزادنه در آب وول میخورند، خیره میشوم. رقیه از ماهیها هم خوشش نمیآید. حوض ما همیشه خالی از حیات بود؛ مانند قلبهایمان. من اما دوستشان دارم...یک دوست داشتنِ مملوء از حسادت. آخر ماهیها، زود فراموش میکنند!
✨🥀✨🥀✨🥀
• ارسال نقد و نظر به صورت ناشناس
• میتونید نظرتون رو در بخش دیدگاهها بنویسید. پیامهای ناشناس هم همونجان.
✏️ @benevis_s
🔪• ژانر بقا (Survival) چیه؟
🪓• منابع:
prezi | goodreads | book-genres
🚬• توضیح و نمونهها در پست پایین👇
✏️ @benevis_s
🪓• منابع:
prezi | goodreads | book-genres
🚬• توضیح و نمونهها در پست پایین👇
✏️ @benevis_s
•[⚰]• داستانهای ژانر بقا (Survival) چی دارن؟
● در داستانهای ژانر بقا، شخصیت سعی میکنه فیزیکی زنده بمونه؛ با مانعهایی برخورد داره که سعی در کشتنش دارن! مثلاً طبیعت، حیوانات یا افراد.
● کشمکشهای شخصیتهای این آثار سر مرگ و زندگیه و توی موقعیتهای خطرناکی قرار میگیرن. موضوع این آثار بررسی غریزه بقای انسان، انگیزهها و خواستههای شخصیه.
•[⚰]• مضمونهای رایج در ژانر بقا:
• غریزه بقا
• تفاوت ظاهر و باطن
• مرگ
• تنهایی
• ناامیدی
• انسان علیه طبیعت
• انسان علیه خودش
• انسان علیه انسان
• جنگ
•[⚰]• ژانرهای مربوط
«بقا» به ژانرهای زیاد دیگهای مربوطه! برای مثال، خودش میتونه زیرژانر «ماجراجویی» یا «وحشت» باشه. بقیه ژانر و زیرژانرها مربوط به «بقا»:
• دیستوپیایی
• آخرزمانی
• پساآخرزمانی
• نظامی و سیاسی
• جنگی
• هیجانانگیز
• و...
•[⚰]• چند نمونه اثر در ژانر بقا:
📖|• کتابها:
«دونده هزارتو» اثر جیمز دشنر
«مریخی» اثر اندی ویر
«بازیهای عطش» اثر سوزان کالینز
«ارباب مگسها» اثر ویلیام گلدینگ
«زندگی پای» اثر یان مارتل
«در هوای رقیق» اثر جان کراکائور
«تبر» اثر گری پائلسون
«جاده» اثر کورمک مککارتی
🔫|• بازیها:
سایلنت هیل
پنج شب پیش فردی
رزیدنت اویل
مترو ۲۰۳۳
🎞|• فیلمها:
127 Hours
A Quiet Place
Wild
Society of the Snow
Cast Away
Touching the Void
The Revenant
28 Days Later
📺|• سریالها:
The Walking Dead
The 100
Squid Game
The Last of Us
✏️ @benevis_s
● در داستانهای ژانر بقا، شخصیت سعی میکنه فیزیکی زنده بمونه؛ با مانعهایی برخورد داره که سعی در کشتنش دارن! مثلاً طبیعت، حیوانات یا افراد.
● کشمکشهای شخصیتهای این آثار سر مرگ و زندگیه و توی موقعیتهای خطرناکی قرار میگیرن. موضوع این آثار بررسی غریزه بقای انسان، انگیزهها و خواستههای شخصیه.
•[⚰]• مضمونهای رایج در ژانر بقا:
• غریزه بقا
• تفاوت ظاهر و باطن
• مرگ
• تنهایی
• ناامیدی
• انسان علیه طبیعت
• انسان علیه خودش
• انسان علیه انسان
• جنگ
•[⚰]• ژانرهای مربوط
«بقا» به ژانرهای زیاد دیگهای مربوطه! برای مثال، خودش میتونه زیرژانر «ماجراجویی» یا «وحشت» باشه. بقیه ژانر و زیرژانرها مربوط به «بقا»:
• دیستوپیایی
• آخرزمانی
• پساآخرزمانی
• نظامی و سیاسی
• جنگی
• هیجانانگیز
• و...
•[⚰]• چند نمونه اثر در ژانر بقا:
📖|• کتابها:
«دونده هزارتو» اثر جیمز دشنر
«مریخی» اثر اندی ویر
«بازیهای عطش» اثر سوزان کالینز
«ارباب مگسها» اثر ویلیام گلدینگ
«زندگی پای» اثر یان مارتل
«در هوای رقیق» اثر جان کراکائور
«تبر» اثر گری پائلسون
«جاده» اثر کورمک مککارتی
🔫|• بازیها:
سایلنت هیل
پنج شب پیش فردی
رزیدنت اویل
مترو ۲۰۳۳
🎞|• فیلمها:
127 Hours
A Quiet Place
Wild
Society of the Snow
Cast Away
Touching the Void
The Revenant
28 Days Later
📺|• سریالها:
The Walking Dead
The 100
Squid Game
The Last of Us
✏️ @benevis_s
HTML Embed Code: