TG Telegram Group Link
Channel: عطش انتظار ³¹³
Back to Bottom
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌


𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌
یا صاحب الزمان چشم انظارتم
یوسف گمشده زهرا باز گرد

#زمان

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌
در تدارک این خوشمزه ها بودم که این جوری زیبا بسته بندی کردم وتقدیم به همه کسانی که عاشق این خوشمزه هاهستن

#فانتزی

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌
#عکاسی

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌
🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_سی_ام


🍃اينجا خانه خليفه است، او به سخنان عُمَر فكر مى كند، عُمَر به او قول داده است كه على (ع) را آرام كند.
امّا چگونه؟ آيا او مى خواهد فدك را به فاطمه (س) باز گرداند؟ اين كار يعنى پايان خلافت ابوبكر.
خليفه كسى را مى فرستد تا عُمَر نزد او بيايد. نگاه كن، عُمَر با عجله به خانه خليفه مى آيد.
وقتى خليفه نگاهش به او مى افتد مى گويد:
ــ به نظر تو اكنون بايد چه كنيم؟
ــ من مى گويم كار را يكسره كنيم و على (ع) را به قتل برسانيم.
ــ آخر چگونه؟! كشتن على (ع) كار ساده اى نيست.
ــ من يك نفر را سراغ دارم كه مى تواند اين كار را انجام بدهد.
ــ چه كسى؟
ــ خالد (پسر وليد).
خليفه به فكر فرو مى رود، چاره اى نيست، بايد على (ع) را ترور كرد.
او كسى را به دنبال خالد مى فرستد تا هر چه زودتر بيايد.
خالد نزد خليفه مى آيد.
نگاه كن! آن خانم كيست كه پشت در ايستاده است؟ گويا او هم سخنان اين سه نفر را شنيده است. آيا او را مى شناسى؟

او اسماء همسر ابوبكر است، امّا اين زن با شوهرش از زمين تا آسمان تفاوت دارد، اين زن از شيعيان على (ع) است.
ــ اى اسماء! با تو هستم، چرا رنگ از چهره تو پريده است؟
ــ مگر نمى شنوى كه اين سه نفر چه مى گويند؟
من گوش تيز مى كنم تا صداى آنها را بشنوم.
ــ اى خالد، ما مى خواهيم مأموريّت ويژه اى به تو بدهيم.
ــ آن مأموريّت چيست؟
ــ كشتن على.
ــ من چگونه او را بكشم؟
ــ فردا، در هنگام نماز جماعت.
ــ در نماز جماعت؟
ــ آرى، تو بايد در نماز، كنار على قرار بگيرى وقتى كه من سلام نماز را گفتم تو فوراً شمشير مى كِشى و كار را تمام مى كنى.
اكنون، اسماء نمى داند چه كند، خدايا! خودت به او كمك كن! او چگونه بايد اين خبر را به على (ع) برساند؟
تو چه پيشنهادى دارى؟

ناگهان، فكرى به ذهن اسماء مى رسد. او كنيز خود را صدا مى زند و به او مى گويد:
ــ همين الآن به خانه على (ع) برو و سلام مرا به او برسان و اين آيه قرآن را بخوان و برگرد.
ــ كدام آيه؟
ــ آيه 20 سوره قصص، آنجا كه خدا از زبان دوست حضرت موسى (ع) مى گويد: (إِنَّ المَلأَ يَأتَمِروُنَ بِكَ لِيَقتُلُوكَ فَاخرُج )، "اى موسى، مردم مى خواهند تو را بكشند پس هر چه زودتر از اين شهر خارج شو".
كنيز حركت مى كند تا خود را به خانه على (ع) برساند.
اين آيه درباره حضرت موسى (ع) است وقتى كه فرعون تصميم گرفت تا او را به قتل برساند يك نفر او را ديد و به او خبر داد تا هر چه سريع تر فرار كند.
كنيز به درِ خانه فاطمه (س) رسيده است، او در مى زند، على (ع) در را باز مى كند، كنيز آيه قرآن را مى خواند.
على (ع) در جواب مى گويد: "سلام مرا به اسماء برسان و بگو خداوند نگهبان على است". كنيز خداحافظى مى كند و به خانه برمى گردد.

🔸 آقاى نويسنده، بلند شو، چقدر مى خوابى؟ صداىِ اذان صبح مى آيد.
ــ من خيلى خسته ام، ديشب تا دير وقت، مشغول نوشتن بودم.
ــ ما بايد به مسجد برويم، مگر يادت رفته است كه خالد مى خواهد مولايمان را به قتل برساند؟
ــ خداى من، اصلا يادم نبود.
به سوى مسجد حركت مى كنيم، على (ع) در گوشه اى از مسجد، نمازِ خودش را مى خواند، خالد در مكان مناسبى قرار مى گيرد.
نماز برپا مى شود، طرفداران ابوبكر به او اقتدا مى كنند، آخرِ نماز است، ابوبكر تشهد مى خواند. الآن وقت آن است كه ابوبكر سلام نماز را بخواند.
امّا چرا او سكوت كرده است؟ گويا او نمى داند چه كند. سلام نماز را بدهد يا نه؟ اگر سلام بدهد خالد شمشير خواهد كشيد.

🔰ابوبكر مى داند كه على (ع) خيلى شجاع است، خالد نخواهد توانست اين نقشه را عملى كند. او با خود مى گويد: "حالا من چه كنم؟ عجب اشتباهى كردم كه به حرف عُمَر گوش دادم".
چند دقيقه مى شود كه ابوبكر سكوت كرده است، مردم بيچاره نمى دانند چه شده است، چرا ابوبكر سلام نماز را نمى دهد؟
رنگ ابوبكر زرد شده است. ناگهان، راه حلّى به ذهن او مى رسد. او قبل از سلام مى گويد: يا خالد! لاتَفْعَلَنَّ ما أَمَرْتُكَ: اى خالد! آنچه گفتم انجام نده!
و سپس مى گويد: السَلامُ عَلَيْكُم وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ.
همه مردم تعجّب مى كنند، اين ديگر چه نمازى بود؟ منظور خليفه از اين سخن چه بود؟
آرى، اين نمازِ جديد خليفه است، آرى، شما مى توانى قبل از سلام، هر چه دلت خواست بگويى.
اكنون على (ع) از جاى خود برمى خيزد و به خالد مى گويد:
ــ اى خالد، خليفه به تو چه دستورى داده بود؟
ــ به من گفته بود كه گردن تو را بزنم.
ــ و تو مى خواستى اين كار را بكنى؟
ــ اگر خليفه مرا از اين كار باز نمى داشت تو را مى كشتم.

● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_سی_یکم


🍃در اين هنگام، على (ع) دست مى برد و با يك حركت، خالد را بر زمين مى اندازد و گلوى او را مى گيرد. خالد فرياد مى زند و مردم را به كمك مى طلبد، هيچ كس جرأت ندارد نزديك شود، خالد دست و پا مى زند. ابوبكر چه كند؟ الآن خالد كشته مى شود، ما به او نياز داريم، او شمشير اسلامِ مامى باشد!!
بايد هر طور هست او را نجات داد.
عُمَر به طرف عبّاس، عموى پيامبر مى رود و از او مى خواهد كه نزد على برود(ع) و براى خالد شفاعت كند.
عبّاس جلو مى آيد، نگاهى به على (ع) مى كند و با دست، اشاره به قبر پيامبر مى كند و مى گويد: "فرزندِ برادرم، تو را به حقّ صاحب اين قبر، قسم مى دهم خالد را رها كن".
على (ع) به ياد وصيّت هاى پيامبر مى افتد، گويا پيامبر را مى بيند كه به او مى گويد: "على جان! بعد از من بايد بر همه سختى ها و بلاها صبر كنى".
اكنون، على (ع) دستش را از روى گلوى خالد برمى دارد. خالد برمى خيزد و فرار مى كند.

🔰نگاه كن! عبّاس جلو مى آيد و على (ع) را در آغوش گرفته، پيشانى او را مى بوسد.
وقتى فاطمه (س) متوجّه مى شود كه خليفه براى كشتن على (ع) نقشه ريخته است بسيار ناراحت مى شود.
آنها حقّ على (ع) را گرفتند، فدك را غصب كردند، اكنون مى خواهند على را ه(ع)م از فاطمه (س) بگيرند. ديگر نمى توان سكوت كرد وقت فرياد است،
فريادى به بلنداى تاريخ!
فريادى كه حق وحقيقت را يارى كند.
فاطمه (س) مى داند كه امروز تمام حقّ در قامت على (ع) جلوه كرده است و او براى يارى على (ع) به مسجد مى آيد.
او چادر خود را بر سر كرده و همراه با زنان بنى هاشم به سوى مسجد حركت مى كند. وقت نماز نزديك است، مسجد پر از جمعيّت است.

همه مسلمانان، در فكر اين هستند كه فاطمه (س) براى چه كارى به مسجد آمده است. چادر فاطمه (س) روى زمين كشيده مى شود، اين نشانه اى از بيمارى اوست...
سرانجام فاطمه (س) در گوشه اى از مسجد مى نشيند. در همان جا پرده اى مى زنند. سكوت بر فضاى مسجد، سايه افكنده است.
فاطمه (س) آهى از عمق وجودش مى كشد!
نمى دانم اين "آه" چه بود كه همه مردم را به گريه انداخت. براى لحظاتى همه مردم گريه مى كنند.
آهِ فاطمه (س)، قيامتى بر پا كرده و موجى از اشك را در بين مردم مى افكند.
اين آه، جلوه تمام مظلوميّت است.
لحظاتى بعد، سكوت به مسجد باز مى گردد وفاطمه (س) سخن خود را آغاز
مى كند:

💠بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ

من خداى بزرگ را براى همه آن نعمت هايى كه به ما داده است شكر مى كنم.
من گواهى مى دهم كه پدرم، محمّد فرستاده اوست، خدا او را براى هدايت مردم فرستاد و او در اين راه، تلاش زيادى نمود تا آن زمان كه به جوار رحمت الهى رفت.
اى مردم! پيامبر، قرآن را در ميان شما به يادگار گذاشت و شما مى دانيد كه در اين قرآن، همه دستورهاى آسمانى آمده است، اگر شما به قرآن عمل كنيد به سعادت خواهيد رسيد.
اين دستورات قرآن است كه براى سعادت شماست:
توحيد، قلب شما را از شرك و بت پرستى پاك مى كند.
نماز، نشانه فروتنى و تواضع شما نسبت به خداست.
روزه، سياهى ها را از دل هاى شما بر طرف مى كند.
حج، باعث تقويت ايمان و خداپرستى شما مى شود.
ولايت ما، از اختلاف در ميان امّت اسلامى جلوگيرى مى كند...
اى مردم! شما مى دانيد كه من فاطمه هستم و پدرم محمّد است.
شما، آب هاى آلوده مى آشاميديد و غذاهاى پست مى خورديد و زبون و خوار بوديد، پدر من بود كه شما را از آن وضع نجات داد و شما را عزيز نمود.
آيا به ياد داريد هرگاه كه دشمنان اسلام به جنگ شما مى آمدند، پدرم، على را براى مقابله با آنها مى فرستاد؟
على مى رفت و هيچ گاه ميدان را ترك نمى كرد و تا دشمنان را نابود نمى كرد از ميدان باز نمى گشت، براى همين او عزيزترين شخص نزد پدرم بود، آرى، هنگامى كه جنگ سخت مى شد شما فرار مى كرديد.


● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_سی_دوم

⚡️چه شد كه وقتى پيامبر از دنيا رفت كينه هاى خود را آشكار ساختيد و به دنبال شيطان دويديد؟ چه شد كه فريب شيطان را خورديد و راه خود را گم كرديد؟
چقدر زود، عهد و پيمان خود را كه در غدير بسته بوديد فراموش كرديد. هنوز پيكر پاك پيامبر روى زمين بود كه در سقيفه دور هم جمع شديد و كارى را كه نبايد مى كرديد انجام داديد.
شما مى گوييد كه از ترس فتنه، عجله كرديم و براى خود، خليفه انتخاب نموديم; چرا دروغ مى گوييد؟ شما به دنبال فتنه ها رفتيد، شما دعوت شيطان را اجابت كرديد و گمراه شديد.
شما سخن پيامبر خود را درباره على رها كرديد و به دنبال هوس هاى خود رفتيد، شما به خاندان پيامبر خود خيانت كرديد.

همه مردم سكوت كرده اند و به سخنان فاطمه (س) گوش فرا مى دهند.
اكنون او رو به انصار (مردم مدينه) مى كند و مى گويد:

🔹اى كسانى كه دين پدرم را يارى كرديد!
چرا به دادخواهى من جواب نمى دهيد؟ اين چه ضعف و ترسى است كه در شما مى بينم؟ چقدر زود شما تغيير كرديد.
شما قدرت و نيرو داريد، من مى دانم براى شما بسيار آسان است كه از حقوق ما دفاع كنيد.
امروز آنچه را لازم بود براى شما گفتم، من مى دانستم كه ترس و ذلّت، تمام وجودِ شما را فرا گرفته است، امّا چه بايد مى كردم؟ سينه ام تنگ شده بود. من مى خواستم با شما اتمام حجّت كرده باشم:
(وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَـلَمُواْ أَىَّ مُنقَلَب يَنقَلِبُونَ )

"به زودى كسانى كه ستم كردند خواهند دانست كه سرنوشت آنها چه مى باشد".

⚫️سخنان فاطمه (س) به پايان مى رسد، همه مردم در فكر فرو رفته اند، آيا درست بود كه ما اين گونه مزد زحماتِ پيامبر را داديم؟
آنها به ياد سخنان پيامبر مى افتند كه فرمود: "فاطمه پاره تن من است"، امّا ما با پاره تن پيامبر چه كرديم.

⚫️فاطمه (س) هنوز در مسجد نشسته است، بايد فكرى كرد، بايد به سخنان فاطمه (س) جوابى داد، بايد اثر سخنان فاطمه (س) را خنثى كرد و بار ديگر مردم را فريب داد.
اكنون ابوبكر با صداى بلند به فاطمه (س) مى گويد:

اى دختر پيامبر! تو سرور همه زنان و دختر بهترين پيامبران هستى! تو در گفتار خود راستگو و در عقل و معرفت، سرآمد همه هستى. هيچ كس نمى خواهد حقّ تو را بگيرد.
من درباره فدك، فقط به سخن پدرت عمل كرده ام. من خدا را شاهد مى گيرم كه از پيامبر شنيدم كه فرمود: "ما پيامبران، هيچ ثروتى از خود به ارث نمى گذاريم، ما فقط، علم و حكمت به ارث مى گذاريم،و هر چه از ما باقى بماند براى همه مردم است".


● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_سی_سوم

⚫️اى فاطمه! اين سخن پدر توست و براى همين، من مى خواهم كه پول فدك را صرف خريد اسلحه براى سپاه اسلام بنمايم. من مى خواهم سپاه اسلام را با پول فدك تقويت كنم و همه مسلمانان با اين كار من موافق هستند.
اكنون ابوبكر مى خواهد مردم را بيشتر فريب بدهد و حقيقت را پنهان كند، او با بى ادبى تمام، تصميم مى گيرد فاطمه (س) را به عنوان شخصى مال دوست و ثروت طلب معرفى كند و خودش را به عنوان يك زاهد!
او در حضور مردم مى خواهد به فاطمه (س) بگويد كه اگر پول مى خواهى من به تو مى دهم، ولى فدك را نمى توانم به تو بدهم. گوش كن، اين سخن اوست:

اى فاطمه! من همه دارايى خودم را در اختيار تو قرار مى دهم. من هرگز نمى خواهم مال و ثروت تو را به زور از تو بگيرم، امّا چه كنم؟ من نمى توانم بر خلاف سخن پدرت، پيامبر، عمل كنم.

🔹هواداران خليفه خيلى خوشحال هستند، آنها با خود چنين مى گويند: "ابوبكر چه خليفه خوبى است! او مى خواهد همه ثروت و دارايى خود را به دختر پيامبر بدهد، معلوم مى شود كه او بسيار مهربان و دلسوز است".
آرى! مردم فكر مى كنند كه خليفه، فدك را براى تقويت اسلام مى خواهد، آنها خيال مى كنند كه خليفه مى خواهد با پول فدك، جبهه ها را تقويت كند.
درست است كه فاطمه (س) دختر پيامبر است، امّا او هم بايد به حديث پيامبر پايبند باشد، اين سخن پيامبر است كه هر چه از مال و ثروت دنيا بعد از او باقى بماند براى همه مسلمانان است و از بيت المال حساب مى شود.
آيا مى بينى كه براى رسيدن به دنيا و رياست چند روزه آن، چگونه دروغ مى گويند و حديثِ دروغ مى سازند؟

🔰ابوبكر خوشحال است و لبخند به لب دارد. او خيال مى كند كه جواب محكمى به فاطمه (س) داده است.
هيچ كس باور نمى كند كه فاطمه (س) ديگر بتواند جوابى به خليفه بدهد، امّا فاطمه (س) مى خواهد خليفه را رسوا كند.
پيامبر زمانى كه زنده بود، فدك را به فاطمه (س) بخشيده بود، مدّت ها كارگزار او در فدك وظيفه خود را انجام مى داد، آرى فدّك در تصرّف فاطمه (س) بود. در اين مطلب، هيچ شكّى وجود نداشت، ولى حكومت كودتا، اين مطلب را انكار مى كند، براى همين فاطمه (س) تصميم مى گيرد از راه ديگرى ثابت كند فدك مال اوست.
آيا شما مى توانيد حدس بزنيد؟
آفرين بر شما! درست حدس زديد، از راه ارث.
اگر ما فرض كنيم كه اصلا پيامبر فدك را به فاطمه (س) نداده باشد، بعد از مرگ پيامبر، طبق قانون ارث فدك به فاطمه (س) مى رسد. هيچ كس نمى تواند اين مطلب را انكار كند كه خدا فدك را به پيامبر داده است، اين را همه قبول دارند.
پس، فدك مال پيامبر بود وقتى پيامبر از اين دنيا رفت، يك دختر و چند همسر داشت. طبق قانون اسلام، چيزى از اصل زمين فدك به همسران پيامبر نمى رسد، فقط قسمتى از درختانِ آن سرزمين، به آنها مى رسد. تمام زمين فدك به فاطمه (س)مى رسد و البتّه درختان آن را بايد قيمت كرد و يك هشتم قيمت آن را به همسران پيامبر داد.

💠خوب، اين قانون ارث اسلام است كه همه قبول دارند، امّا امروز ابوبكر حديثى را از پيامبر نقل كرد كه پيامبران از خود چيزى به عنوان ارث باقى نمى گذارند.
با اين حديث، فدك بعد از پيامبر از بيت المال، حساب مى شود و فاطمه (س)هيچ حقّى در آن ندارد. مردم، باور كرده اند كه واقعاً پيامبر اين حديث را گفته است.
امّا ناگهان صداى فاطمه (س) در فضاى مسجد مى پيچد:
تو مى گويى پيامبر فرموده كه هيچ كس از پيامبران، ارث نمى برد، آيا تو قرآن را قبول دارى؟ مگر نشنيده اى كه خدا در سوره "نمل"، آيه 16 مى گويد: (وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ دَاوُودَ ):"سليمان از داوود ارث برد".
مگر داوود پيامبر نبود، پس چگونه شد كه سليمان از او ارث برد؟
آيا سخن زكريا را در قرآن خوانده اى؟ آنجا كه خدا در سوره "مريم" در آيه 5 از زبان او مى گويد: (فَهَبْ لِى مِن لَّدُنكَ وَلِيًّايَرِثُنِى ): "خدايا! به من فرزندى عنايت كن كه از من ارث ببرد".
آيا يحيى، پيامبر خدا نيست؟
⚫️
📕⚫️
⚫️📕⚫️📕
📕⚫️📕⚫️📕
🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_سی_چهارم


💢آيا مى شود يحيى از زكريا ارث ببرد، سليمان از داوود ارث ببرد، امّا من از پدرم ارث نبرم؟ چرا به پيامبر دروغ مى بندى؟ آيا مى خواهى به قانون روزگار جاهليّت حكم كنى؟
آيا مى دانى معنى سخنى كه گفتى چه بود؟ مگر پيامبر، خود پيرو قرآن نبود؟ چطور مى شود كه آن حضرت بر خلاف قرآن سخن بگويد؟
هر چه مى خواهى انجام بده، امّا بدان به زودى خداوند ميان من و تو داورى خواهد كرد.

مردم با شنيدن سخن فاطمه (س) به فكر فرو مى روند. عجب! پيامبر بارها گفته بود كه بعد از من افرادى پيدا خواهند شد كه حديث دروغين به من نسبت خواهند داد.
اوّلين نفر آن دروغگويان، همين جناب خليفه است! پيامبر به ما دستور داد تا هرگاه حديثى را شنيديم، آن را به قرآن عرضه كنيم، اگر آن حديث مخالف قرآن بود، هرگز آن را قبول نكنيم.
اكنون معلوم شد كه خليفه، نسبتِ دروغ به پيامبر داده است، آبروى خليفه رفت!
همه كسانى كه در مسجد هستند با سخنان فاطمه (س) از خواب غفلت بيدار شده اند. فاطمه (س) اكنون به هدف خود رسيده است، او مى خواست به بهانه فدك، حقيقت اين حكومت را براى مردم بازگو كند و در اين كار موفّق شد.
او پيروز اين ميدان است، صداى او براى هميشه در گوش تاريخ، طنين انداز است. سخن او چراغ راه هر كسى است كه طالب حقيقت است.
اين فرياد فاطمه (س)، مايه آزادى و آزادگى است!
اكنون، فاطمه (س) رو به قبر پيامبر مى كند و چنين مى گويد:

اى پدر! بعد از تو حوادثى در اين شهر روى داد كه اگر تو مى بودى هيچ كدام از آنها پيش نمى آمد.

⚫️تا زمانى كه تو زنده بودى همه مردم مرا گرامى مى داشتند، ولى اكنون كه تو از ميان ما رفته اى، در حقّ من ستم مى كنند و من هر لحظه در فراق تو اشك مى ريزم.
مسجد سراسر اشك و گريه مى شود، سر و صداها بلند مى شود، هياهويى بر پا مى گردد.
فاطمه (س) مسجد را ترك مى كند، او كار روشن گرى را به خوبى انجام داده است.

🍃يك روز از ماجراى فرياد مهتاب مى گذرد، خليفه در خانه خود نشسته است، او خيلى نگران است. او براى فريب افكار عمومى، به تكاپو مى افتد. عُمَر به ديدن خليفه آمده است، خليفه چنين مى گويد:
ــ چقدر خوب بود كه تو مرا به حال خود مى گذاشتى!
ــ چرا باور ندارى كه من دلسوز تو هستم؟
ــ ديدى كه فاطمه با سخنان خود چگونه آبروى ما را نزد مردم برد.
ــ ناراحت نباش، چند روز ديگر، مردم، همه چيز را فراموش مى كنند.
ــ اگر مردم به من بگويند: "فاطمه تو را از عذاب ترساند"، چه جوابى بدهم؟
ــ جناب خليفه! تو نماز بخوان، دين خدا را به پا دار، به مردم احسان و نيكى كن، ديگر نگران نباش! مگر قرآن نخوانده اى؟ با قرآن مى توانى جواب مردم را بدهى و آنان فريب بدهى؟
ــ اى عُمَر، با كدام آيه از قرآن مى توانم چنين كارى بكنم؟
ــ قرآن در سوره هود در آيه 114 مى گويد: (إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّـَاتِ ): "كارهاى خوب، گناهان را پاك مى كند"، تو فاطمه را ناراحت كرده اى امّا اين يك گناه است وقتى تو كارهاى خوب زيادى انجام دهى مى توانى آن گناه را از بين ببرى.
ــ اى عُمَر، تو غم هاى مرا بر طرف ساختى، خدا تو را براى من نگه دارد.
ــ جناب خليفه! اكنون وقت آن است كه يك سخنرانىِ خوب براى اين مردم داشته باشى.
ــ پيشنهاد خوبى است.
خليفه دستور مى دهد تا همه مردم در مسجد جمع شوند، او مى خواهد براى مردم سخنرانى کند.


● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_سی_پنجم



🍃مسجد پر از جمعيّت است، همه منتظر هستند تا ابوبكر به بالاى منبر برود و سخنرانى خود را آغاز كند.
انتظار به سر مى آيد و خليفه به بالاى منبر مى رود و چنين مى گويد:

اى مردم! چرا به هر سخنى گوش مى دهيد؟ اين آرزوها و زياده خواهى ها در زمان پيامبر كجا بود؟ هر كس قبلاً اين سخن ها را شنيده است برخيزد و سخن بگويد! خدا او را لعنت كند كه رسول خدا هم او را لعنت كرده است! او روباهى است كه شاهدش دم اوست. او همانند امّ طِحال است، همان زنى كه دوست داشت نزديكان او دامن آلوده باشند.
ببينيد او چگونه فتنه انگيزى مى كند. نگاه كنيد او چگونه نزديكان خود را به يارى خود دعوت مى كند.

به راستى منظور ابوبكر از اين سخن ها كيست؟
يعنى او چه كسى را روباه مى داند، چه كسى دم روباه است؟
خداى من! نكند منظور او...
اى قلم، بگذار آنچه را مى دانم بنويسم، اگر چه حقيقت تلخى است، امّا من قول داده ام همه آنچه را مى دانم براى دوستان خوبم بنويسم. بانوى من! آيا به من اجازه مى دهى، اين جمله را بنويسم؟ تو كه از عشقى كه اين قلم به نام و مرام تو دارد آگاه هستى، من مى خواهم بنويسم تا همه بدانند تو چقدر مظلوم هستى...
امّ طِحال، نام زن بدكاره اى است كه در روزگار جاهليّت به فسق و فجور مشهور بود، او زنان فاميل خود را به زنا تشويق مى كرد. ابوبكر، فاطمه (س) را به آن زن تشبيه كرد.

💠بانوى من! مرا ببخش! من مى خواهم مظلوميّت تو را روايت كنم. من فكر مى كنم معناى سخن ابوبكر اين است: " "فاطمه (س) براى برپا نمودن فتنه، على (ع)را جلو انداخته است و او را شاهد خود قرار داده است".
شايد هم معناى سخن ابوبكر چيزى بدتر از اين باشد، نمى دانم...

تو به من رو مى كنى و مى گويى: آقاى نويسنده! تو اشتباه مى كنى! شايد منظور ابوبكر از اين سخنان، على (ع) و فاطمه (س) نباشد، آخر او چگونه مى تواند بالاى منبر پيامبر به عزيزان پيامبر جسارت كند؟
خدا كند حق با تو باشد!
گوش كن! اين صداى كيست كه مى آيد؟ اين صداى يك زن است كه فرياد بر آورده است:

اى ابوبكر! آيا تو به فاطمه چنين طعنه مى زنى؟ مگر نمى دانى فاطمه، همچون جانِ پيامبر و پاره تن اوست؟
فاطمه در دامنِ پرهيزكاران تربيت شده و در آغوش فرشتگان، بزرگ شده است. او بهترين زنان جهان است و همچون مريم (س)، مقامى بزرگ دارد.
به خدا قسم! فاطمه در آغوش پيامبر بزرگ شد و پيامبر همواره دستش را زير سر او قرار مى داد.
چرا فراموش كرده ايد كه شما در حضور پيامبر هستيد و او شما را مى بيند؟ واى بر شما، به زودى سزاى كارهاى خود را خواهيد ديد.

💢آيا مى دانى او چه كسى است كه سخن مى گويد؟
او اُم سَلَمه، همسر گرامى پيامبر است، او نتوانست طاقت بياورد كه ابوبكر به فاطمه (س)، اين گونه بى احترامى كند، براى همين، با سخن خود، كمى از فضايل فاطمه (س) را براى مردم بيان مى كند.
اكنون، ابوبكر دستور مى دهد تا حقوق يك سال او را قطع كنند. درست است كه اُم سَلَمه، همسر پيامبر است ولى چون از فاطمه (س) حمايت كرده است بايد بعد از اين، در فقر زندگى كند، حقوق يك سال او پرداخت نخواهد شد.
آرى، اكنون مى توانى بفهمى چرا اين مردمى كه در مسجد هستند در مقابل سخن هاى خليفه هيچ نمى گويند.
آنها دنيا را دوست دارند، سكّه هاى سرخ طلا را دوست دارند، آنها مى ترسند حقوق بيت المال آنها قطع شود، پول، جواب معمّاىِ سكوت اين مردم است.

فاطمه (س) از آن سخنان خليفه باخبر مى شود...، آن سخنان، دل فاطمه (س) را به درد مى آورد و غم و غصّه در دل او مى نشيند... او آرزوى ديدار پدر را دارد و شب و روز، گريه كار اوست.
اگر به خانه او بروى مى بينى كه هميشه دستمال بر سر خود بسته است. هر وقت كه او حسن و حسين (ع) را مى بيند اشكش جارى مى شود، زيرا با ديدن آنها، خاطراتى براى او زنده مى شود.
حتماً مى گويى كدام خاطره؟ سخن فاطمه (س) را بشنو، متوجّه مى شوى:
🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_سی_ششم

🍃حسن جانم! حسين جانم! آيا به ياد داريد چگونه پيامبر شما را در آغوش مى گرفت و مى بوسيد؟
او كه شما را خيلى دوست داشت كجا رفت؟ او به اينجا نمى آيد و شما را در آغوش نمى گيرد.
چند روز مى گذرد، او به سوى قبر پيامبر مى رود، و قبر پدر را در آغوش مى گيرد و مى گويد:

⚫️اى پدر، بعد از رفتن تو مردم ما را تنها گذاشتند، صبر من ديگر تمام شده است. بار خدايا! مرگ مرا سريع برسان كه زندگى دنيا براى من تيره و تار شده است.
او در كنار قبر پدر بى هوش مى شود. گروهى از زنان به سوى او مى دوند، آب مى آورند و بر صورتش مى ريزند تا به هوش آيد.

يك روز فاطمه (س) به ياد روزگار پدر و اذان بلال مى افتد.
يادش به خير!
وقتى كه بلال، اذان مى گفت پدرم از جاى خود برمى خاست وضو مى گرفت و به سوى مسجد مى رفت، كاش مى شد بلال يك بار ديگر اذان بگويد! من دوست دارم صداى او را بشنوم.
بلال با خود عهد كرده است كه بعد از وفات پيامبر، ديگر اذان نگويد، به بلال خبر مى دهند كه فاطمه (س) دوست دارد صداى اذان تو را بشنود.

💠نگاه كن، بلال به مسجد مى آيد و آماده است تا موقع اذان شود و براى شادى دل فاطمه (س) اذان بگويد.
الله أكبر، الله أكبر.
اين صداى بلال است كه به گوش مى رسد. صداى ناله فاطمه (س) بلند مى شود:
أشهد أنْ لا إله إلاّ الله.
گريه فاطمه (س) شديدتر مى شود، امان از موقعى كه بلال مى گويد:
أشهد أنّ محمّداً رسول الله.
فاطمه (س) ضجّه مى زند و بى هوش بر روى زمين مى افتد، مردم به بلال مى گويند: "ديگر اذان نگو كه فاطمه (س) ديگر طاقت ندارد"، بلال اذان خود را قطع مى كند.


● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_سی_هفتم


🍃فاطمه (س) تصميم مى گيرد يك بار ديگر با خليفه سخن بگويد، براى همين او به مسجد مى رود و رو به ابوبكر مى كند و چنين مى گويد:
ــ اى ابوبكر! تو كه ادّعا مى كنى خليفه پيامبر هستى، چرا فدك را غصب نموده اى؟ چرا كارگزار مرا از فدك اخراج كرده اى؟ پيامبر فدك را به من بخشيده بود.

ــ اى دختر پيامبر! اگر دو شاهد بياورى و آنان شهادت بدهند كه پيامبر فدك را به تو داده است، آن وقت من سخن تو را مى پذيرم.

💢فاطمه (س) قبول مى كند و مى رود تا شاهد بياورد. آن روز كه پيامبر، فدك را به فاطمه (س) داد اُم اَيمَن و على (ع) شاهد بودند.
فاطمه (س) به خانه اُم اَيمَن مى رود و جريان را براى او تعريف مى كند.
اُم اَيمَن برمى خيزد و همراه با فاطمه (س) به مسجد مى آيد، على (ع)هم مى آيد.
اُم اَيمَن رو به ابوبكر مى كند و مى گويد:
ــ اى ابوبكر، من از تو سؤالى دارم.
ــ چه سؤالى؟
ــ بگو بدانم آيا شنيده اى كه پيامبر فرمود: "اُم اَيمَن، زنى از زنان بهشت است"؟
ــ آرى، شنيده ام.
ــ اگر قبول دارى كه من از اهل بهشتم، اكنون، شهادت مى دهم كه پيامبر فدك را به فاطمه (س) بخشيد.

⚫️على (ع) هم شهادت مى دهد كه پيامبر فدك را به فاطمه (س) داده است.
ابوبكر به فكر فرو مى رود، او ديگر چاره اى ندارد جز اين كه فدك را به فاطمه (س) برگرداند.
فاطمه (س) از ابوبكر مى خواهد تا سندى به او دهد كه همه بدانند فدك از آنِ اوست. ابوبكر كاغذى را مى طلبد و در آن مى نويسد كه فدك از آن فاطمه (س) است.
ابوبكر سند فدك را به فاطمه (س) مى دهد، در همين لحظه، عُمَر از راه مى رسد. او مى بيند كه ابوبكر كاغذى را به دست فاطمه (س) داده است. او از جريان خبر ندارد، براى همين به ابوبكر رو مى كند و مى پرسد:
ــ اين كاغذ چيست كه به فاطمه داده اى؟
ــ فاطمه نزد من آمد و ادّعا كرد كه فدك از آن اوست، من به او گفتم كه شاهد بياورد، او رفت و اُمّ اَيمَن و على را به عنوان شاهد آورد و آنها شهادت دادند كه پيامبر فدك را به فاطمه داده است.
ــ خوب، آن وقت تو چه كردى؟
ــ من هم سندى نوشتم و آن را به فاطمه دادم.
ــ تو نبايد اين كار را مى كردى!
ــ اى عُمَر، اُم اَيمَن و على شهادت داده اند كه پيامبر فدك را به فاطمه بخشيده است، من با شهادت اين دو نفر چه كنم؟
ــ جناب خليفه! شهادت على قبول نيست چون شوهر فاطمه است و به نفع خودش گواهى مى دهد، امّا اُم اَيمَن هم يك زن است و همه مى دانند كه شهادت يك زن به تنهايى قبول نيست.
ابوبكر اين سخن را مى پذيرد ولى مشكل اين است كه ابوبكر آن سند را نوشته و به دست فاطمه (س) داده است.
بايد هر چه زودتر اين سند را از فاطمه (س) گرفت!

🔸نگاه كن، عُمَر به سرعت به ميان كوچه مى دود، او مى خواهد هر چه زودتر خود را به فاطمه (س) برساند.
خداى من! او راه را بر فاطمه (س) مى بندد و مى گويد: "اين نوشته را به من بده". فاطمه (س) نامه را نمى دهد، عُمَر سيلى به صورت او مى زند😭 و چون كه كوچه را خلوت مى يابد، فرصت را غنيمت مى شمارد و لگد محكمى به فاطمه (س) مى زند 😭و سپس سند را از او مى گيرد و آن را پاره مى كند.
فاطمه (س) بر روى زمين مى افتد... 😭بعد از لحظاتى به سختى از جاى برمى خيزد و دست به ديوار كوچه مى گيرد و آرام آرام به خانه مى رود. فاطمه (س)قبلاً هم بيمار بود، ولى هرطور بود از خانه خارج مى شد و از حق دفاع مى كرد، ولى اين لگد، كار فاطمه (س) را تمام مى كند و او زمين گير مى شود. 😭😭
آرى، آن كس كه آن لگد را زد مى دانست چطور بزند. او با يك لگد، طومار زندگى فاطمه (ع) را بست. فاطمه هيجده ساله، ديگر قدش خميده شد! 💔🥀

● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام وقتتون بخیر ببخشید این همه فاصله افتاد بین داستان به دلیل نبودن نت نشد ادامه اش رو بذارم الان دیگه همه اش رو باهم گذاشتم
یه چند قسمت دیگه مونده اونا رو هم میذارم ان‌شاءالله بعدش میریم همگی ایتا شما هم همراه ما تشریف بیارید ایتا و با حضورتون کانالتون رو نورانی تر کنید 🙏🌹😊
عطش انتظار ³¹³ pinned «سلام وقتتون بخیر ببخشید این همه فاصله افتاد بین داستان به دلیل نبودن نت نشد ادامه اش رو بذارم الان دیگه همه اش رو باهم گذاشتم یه چند قسمت دیگه مونده اونا رو هم میذارم ان‌شاءالله بعدش میریم همگی ایتا شما هم همراه ما تشریف بیارید ایتا و با حضورتون کانالتون…»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
🤍 םבםב 🤍
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
🤍 םבםב 🤍

❄️🤍روز خود را
❄️🤍زیبا کنید با صلوات بر
❄️🤍حضرت محمد (ص)
❄️🤍و خاندان مطهرش

❄️🤍الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
❄️🤍وَ آلِ مُحَمَّدٍ
❄️🤍وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ

‌‌‌𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌
« 💚🕊»

بسم‌رب‌علـے"؏"

افتخاریست‌که‌دلداده‌ی‌حیدرباشم
من‌غلام‌علی‌ونوکرمادر‌باشم..

💚¦↫#السلام‌علیڪ‌یاامیرالمومنین
🕊¦↫#یکشنبہ‌هاے‌علوے

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌
❀بِسّـم‌رَبِّ‌مَھدۍ‌فـٰاطِمِہ❀:
#چادرانه 💛
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
^|زیبآتـرازنقش‌و‌نگآرچآدرم‌...
^|ندیدم،هرچھ‌بآشد...
^|یآدگارمادراست!🌾..
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌
«♥️🌸»

بِـسـمِ‌رَبِّ‌الحـسـیـن|❁

مرامحل‌بده‌جانا‌که‌بی‌محلی‌تو
مثال‌آدم‌تنهای‌زیرآوار‌است..!

♥️¦↫#صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ
🌸¦↫#اربابـمـ‌حسـین‌جـان

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌
HTML Embed Code:
2024/04/27 22:25:29
Back to Top