TG Telegram Group & Channel
عطش انتظار ³¹³ | United States America (US)
Create: Update:

🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_سی_ششم

🍃حسن جانم! حسين جانم! آيا به ياد داريد چگونه پيامبر شما را در آغوش مى گرفت و مى بوسيد؟
او كه شما را خيلى دوست داشت كجا رفت؟ او به اينجا نمى آيد و شما را در آغوش نمى گيرد.
چند روز مى گذرد، او به سوى قبر پيامبر مى رود، و قبر پدر را در آغوش مى گيرد و مى گويد:

⚫️اى پدر، بعد از رفتن تو مردم ما را تنها گذاشتند، صبر من ديگر تمام شده است. بار خدايا! مرگ مرا سريع برسان كه زندگى دنيا براى من تيره و تار شده است.
او در كنار قبر پدر بى هوش مى شود. گروهى از زنان به سوى او مى دوند، آب مى آورند و بر صورتش مى ريزند تا به هوش آيد.

يك روز فاطمه (س) به ياد روزگار پدر و اذان بلال مى افتد.
يادش به خير!
وقتى كه بلال، اذان مى گفت پدرم از جاى خود برمى خاست وضو مى گرفت و به سوى مسجد مى رفت، كاش مى شد بلال يك بار ديگر اذان بگويد! من دوست دارم صداى او را بشنوم.
بلال با خود عهد كرده است كه بعد از وفات پيامبر، ديگر اذان نگويد، به بلال خبر مى دهند كه فاطمه (س) دوست دارد صداى اذان تو را بشنود.

💠نگاه كن، بلال به مسجد مى آيد و آماده است تا موقع اذان شود و براى شادى دل فاطمه (س) اذان بگويد.
الله أكبر، الله أكبر.
اين صداى بلال است كه به گوش مى رسد. صداى ناله فاطمه (س) بلند مى شود:
أشهد أنْ لا إله إلاّ الله.
گريه فاطمه (س) شديدتر مى شود، امان از موقعى كه بلال مى گويد:
أشهد أنّ محمّداً رسول الله.
فاطمه (س) ضجّه مى زند و بى هوش بر روى زمين مى افتد، مردم به بلال مى گويند: "ديگر اذان نگو كه فاطمه (س) ديگر طاقت ندارد"، بلال اذان خود را قطع مى كند.


● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313

🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_سی_ششم

🍃حسن جانم! حسين جانم! آيا به ياد داريد چگونه پيامبر شما را در آغوش مى گرفت و مى بوسيد؟
او كه شما را خيلى دوست داشت كجا رفت؟ او به اينجا نمى آيد و شما را در آغوش نمى گيرد.
چند روز مى گذرد، او به سوى قبر پيامبر مى رود، و قبر پدر را در آغوش مى گيرد و مى گويد:

⚫️اى پدر، بعد از رفتن تو مردم ما را تنها گذاشتند، صبر من ديگر تمام شده است. بار خدايا! مرگ مرا سريع برسان كه زندگى دنيا براى من تيره و تار شده است.
او در كنار قبر پدر بى هوش مى شود. گروهى از زنان به سوى او مى دوند، آب مى آورند و بر صورتش مى ريزند تا به هوش آيد.

يك روز فاطمه (س) به ياد روزگار پدر و اذان بلال مى افتد.
يادش به خير!
وقتى كه بلال، اذان مى گفت پدرم از جاى خود برمى خاست وضو مى گرفت و به سوى مسجد مى رفت، كاش مى شد بلال يك بار ديگر اذان بگويد! من دوست دارم صداى او را بشنوم.
بلال با خود عهد كرده است كه بعد از وفات پيامبر، ديگر اذان نگويد، به بلال خبر مى دهند كه فاطمه (س) دوست دارد صداى اذان تو را بشنود.

💠نگاه كن، بلال به مسجد مى آيد و آماده است تا موقع اذان شود و براى شادى دل فاطمه (س) اذان بگويد.
الله أكبر، الله أكبر.
اين صداى بلال است كه به گوش مى رسد. صداى ناله فاطمه (س) بلند مى شود:
أشهد أنْ لا إله إلاّ الله.
گريه فاطمه (س) شديدتر مى شود، امان از موقعى كه بلال مى گويد:
أشهد أنّ محمّداً رسول الله.
فاطمه (س) ضجّه مى زند و بى هوش بر روى زمين مى افتد، مردم به بلال مى گويند: "ديگر اذان نگو كه فاطمه (س) ديگر طاقت ندارد"، بلال اذان خود را قطع مى كند.


● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313


>>Click here to continue<<

عطش انتظار ³¹³




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)