TG Telegram Group & Channel
زمبور | United States America (US)
Create: Update:

اما از وقتی ط.ا روی کار آمده، یک مورد دزدی هم نداشته ایم. به پاسگاه اشاره می کند که دیوار به دیوار مغازه است. می گوید یکی از نیروهایشان تلفن خودش را به کاسب های این منطقه داده که اگر هر مشکلی در هر زمانی داشتیم، تماس بگیریم. می پرسیم این امنیت را پایدار می دانی؟ می گوید خدا می داند.
غروب شده است. به طرف راسته کتاب فروشها کنار خیابانی منتهی به بازار می رویم. اینها غرفه های کتاب فروشی هستند که بیشتر تعطیل کرده اند و یکی دو غرفه هنوز باز است. پیرمرد خوش لباسی با کلا پکول در حال جمع کردن غرفه است. می پرسیم آیا تا امروز ط.ا دستور العمل خاصی درباره کتابها داده اند؟ یا محدودیتی برای فروش برخی از کتاب ها ایجاد کرده اند؟ می گوید خیر هنوز هیچ اتفاقی برای ما نیفتاده است. هوا رو به تاریکی است. تصمیم می گیریم نماز را در مسجد بزرگ عبدالرحمن که در همان نزدیکی است، بخوانیم. این مسجد توسط یکی از تجار مشهور به نام عبدالرحمن بنا شده و بانی در میانه های ساختن مرده است. گفته می شود که او به خواب فرزندانش می آید و دستور اتمام مسجد را می دهد. این مسجد درست روبروی وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان است. وقتی وارد مسجد می شویم، نماز تمام شده است. شبستان اصلی مسجد بسیار زیباست. مربع مانند با فرش های آجری رنگ و یک لوستر مدور سرتاسری شبیه لوسترهای آونگی مساجد ترکیه. گوشه مسجد چند نفر در حال ایستادن به نماز هستند. امام جماعت مردی میانه سال و خوش سیماست. کنارشان قرار می گیریم. علی کاغذی از جیب بیرون می آورد و برای سجده می گذارد. نماز را شروع می کنیم. در رکعت دوم، جوانی که کنار علی مشغول نماز است، با دست زیر کاغذ می زند و کاغذ را پرتاب می کند. نماز به پایان می رسد. علی کاغذ را بر می دارد و به جوان اعتراض می کند که تو حق نداری چنین کاری بکنی. جوان به پشتون چیزهایی می گوید که کلمه شرک را بینش متوجه می شوم. علی می گوید که تو باید به فقه خودت عمل کنی و من به فقه خودم و اجازه توهین نداری. بعد سراغ امام جماعت می رود و اعتراضش را ادامه می دهد. بین یکی از جوان های نماز گذار که قیافه ای شبیه ط.ا دارد، جلو می آید و می گوید: « من از شما عذر خواهی می کنم. جاهل است. می دانم که نباید چنین کاری می کرد.» امام جماعت هم جلو می آید و عذر خواهی می کند و جوان کاغذ پرت کن سریع از مسجد خارج می شود. موقع بیرون آمدن با جوانی که امام مسجد است، هم صحبت می شوم. حافظ کل قرآن است و عاشق قرائت های شحّات. می گویم آیا در مسابقات قرآن هم شرکت کرده ای؟ می گوید حکومت قبل اهمیتی به قرآن و مسابقات آن نمی داد. اطلاعاتش درباره رویدادهای قرآنی خوب است. می گوید که مسابقات مالزی و مسابقات قرآن ایران را می شناسم. تا جلوی در مسجد مرا همراهی می کند. خیابان های کابل در حال خلوت شدن است. بیشتر مغازه ها تعطیل اند. ما هم باید این روز کاری را به پایان برسانیم و به محل اقامت بازگردیم.
ادامه دارد ...
https://hottg.com/zambur

اما از وقتی ط.ا روی کار آمده، یک مورد دزدی هم نداشته ایم. به پاسگاه اشاره می کند که دیوار به دیوار مغازه است. می گوید یکی از نیروهایشان تلفن خودش را به کاسب های این منطقه داده که اگر هر مشکلی در هر زمانی داشتیم، تماس بگیریم. می پرسیم این امنیت را پایدار می دانی؟ می گوید خدا می داند.
غروب شده است. به طرف راسته کتاب فروشها کنار خیابانی منتهی به بازار می رویم. اینها غرفه های کتاب فروشی هستند که بیشتر تعطیل کرده اند و یکی دو غرفه هنوز باز است. پیرمرد خوش لباسی با کلا پکول در حال جمع کردن غرفه است. می پرسیم آیا تا امروز ط.ا دستور العمل خاصی درباره کتابها داده اند؟ یا محدودیتی برای فروش برخی از کتاب ها ایجاد کرده اند؟ می گوید خیر هنوز هیچ اتفاقی برای ما نیفتاده است. هوا رو به تاریکی است. تصمیم می گیریم نماز را در مسجد بزرگ عبدالرحمن که در همان نزدیکی است، بخوانیم. این مسجد توسط یکی از تجار مشهور به نام عبدالرحمن بنا شده و بانی در میانه های ساختن مرده است. گفته می شود که او به خواب فرزندانش می آید و دستور اتمام مسجد را می دهد. این مسجد درست روبروی وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان است. وقتی وارد مسجد می شویم، نماز تمام شده است. شبستان اصلی مسجد بسیار زیباست. مربع مانند با فرش های آجری رنگ و یک لوستر مدور سرتاسری شبیه لوسترهای آونگی مساجد ترکیه. گوشه مسجد چند نفر در حال ایستادن به نماز هستند. امام جماعت مردی میانه سال و خوش سیماست. کنارشان قرار می گیریم. علی کاغذی از جیب بیرون می آورد و برای سجده می گذارد. نماز را شروع می کنیم. در رکعت دوم، جوانی که کنار علی مشغول نماز است، با دست زیر کاغذ می زند و کاغذ را پرتاب می کند. نماز به پایان می رسد. علی کاغذ را بر می دارد و به جوان اعتراض می کند که تو حق نداری چنین کاری بکنی. جوان به پشتون چیزهایی می گوید که کلمه شرک را بینش متوجه می شوم. علی می گوید که تو باید به فقه خودت عمل کنی و من به فقه خودم و اجازه توهین نداری. بعد سراغ امام جماعت می رود و اعتراضش را ادامه می دهد. بین یکی از جوان های نماز گذار که قیافه ای شبیه ط.ا دارد، جلو می آید و می گوید: « من از شما عذر خواهی می کنم. جاهل است. می دانم که نباید چنین کاری می کرد.» امام جماعت هم جلو می آید و عذر خواهی می کند و جوان کاغذ پرت کن سریع از مسجد خارج می شود. موقع بیرون آمدن با جوانی که امام مسجد است، هم صحبت می شوم. حافظ کل قرآن است و عاشق قرائت های شحّات. می گویم آیا در مسابقات قرآن هم شرکت کرده ای؟ می گوید حکومت قبل اهمیتی به قرآن و مسابقات آن نمی داد. اطلاعاتش درباره رویدادهای قرآنی خوب است. می گوید که مسابقات مالزی و مسابقات قرآن ایران را می شناسم. تا جلوی در مسجد مرا همراهی می کند. خیابان های کابل در حال خلوت شدن است. بیشتر مغازه ها تعطیل اند. ما هم باید این روز کاری را به پایان برسانیم و به محل اقامت بازگردیم.
ادامه دارد ...
https://hottg.com/zambur


>>Click here to continue<<

زمبور






Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)