اسدآبادی؛ محرک قتل شاه
سید جمالالدین اسدآبادی[افغانی] را میتوان صراحتاً پدر پاناسلامیسم و منادی وحدت جهان اسلام ذیل یک خلافت واحد دانست. وی قصد داشت با شعار وحدت اسلامی، پادشاهی ایران را به خلافت عثمانی ملحق کند. ناصرالدین شاه اما به او توجه نکرده و به شکل نامناسبی وی را از ایران تبعید میکند. اسدآبادی وقتی این برخورد زننده را میبیند، دلخور و خشمگین شده و کینه به دل میگیرد. غالباً بخواص نزدیک خود میگفت "اگر ناصرالدین شاه به نصایح من گوش شنوا میداد من او را شخص[اول] شرق و شاهنشاه آسیا مینمودم!" او دست به قلم برده، به زعیم شیعه یعنی میرزای شیرازی نامه نوشته و متصل بدگویی شاه را کرده تا علما را علیه دربار ایران بشوراند که البته مرجعیت شیعه توجهی به نامه او نمیکند. سپس به دعوت سلطان عبدالحمید مقیم عثمانی و مواجب بگیر خلیفه میشود. در اسلامبول هر کس از دین او سوال مینمود میگفت مسلمانم! روزی در مجلس یکی از علمای تسنن صاحب مجلس از او پرسید که در چه عقیده میباشی؟ گفت مسلمانم. پرسید از کدام طریقت؟ گفت کسی را بزرگتر از خود نمیدانم که طریقت او را قبول کنم! در اسلامبول بعضی از آن کسان که مداوم در محفل انس او بودند اینانند: میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی کرمانی و آقا محمدطاهر تبریزی صاحب روزنامه اختر.
اسدآبادی که پس از تبعید کینهء ناصرالدین شاه را به دل گرفته بود، مداوم در صدد ضربه زدن به شاه برمیآید. در نامهای دیگر به علمای ایران به شاه شهید میتازد و قصد تحریک آنها علیه سلطنت را دارد که البته در جلب نظر علما ناموفق است:
"نابود باد این پادشاهی، واژگون باد این سلطنت، اگر پادشاه خلع شود...آنگاه همه در پناه خدا و حزب علما که دوستان خدا هستند درمیآیند...بخدا شاه با جنون و زندقه هم سوگند گردیده و متعهد شده است با خودسری و شرارت تمام دین را نابود سازد و شریعت را مضمحل کند و کشور اسلام را بدون چون و چرا به بیگانگان تسلیم نماید!"
میرزا رضای کرمانی، قاتل شاه قبل از ترور در استانبول اسدآبادی را ملاقات کرده و از او رهنمود میگیرد. کرمانی ضمن استنطاق خود به نکات جالبی اشاره میکند که به وضوح میتوان از آن دریافت ترور ناصرالدین شاه در راستای تضعیف پادشاهی شیعه ایران بوده و جماعت عثمانی و بابی در آن دخیل بودهاند:
"وقتی که سید[جمالالدین اسدآبادی] از ایران رفت به لندن، سلطان[عثمانی] چندین تلگراف به او کرد، که حیف از وجود مبارک تو است که دور از حوزه اسلامیت به سر ببری و مسلمین از وجود تو منتفع نشوند! بیا در مجمع اسلام، اذان مسلمان به گوشت بخورد با هم زندگی کنیم! ابتدا سید قبول نمیکرد، آخر ملکم خان و بعضیها به او گفتند: همچو پادشاهی آن قدر به تو اصرار می کند، البته صلاح در رفتن است! سيد آمد به اسلامبول. سلطان فوراً خانه عالی به او داد. ماهی دویست لیره مخارج برایش معین کرد. شام و ناهار از مطبخ خاصه سلطانی برایش میرسید. اسب و کالسکه سلطانی، متصل، در حکم و ارادهاش هست. در آن روزی که سلطان او را در [کاخ]ییلدیز دعوت کرد، و در کشتی بخار که توی دریاچه باغش کار میکند، نشسته، صورت سید را بوسید و در آنجا بعضی صحبتها کردند، سید تعهد کرد عن قریب، تمام دول اسلاميه را متحد کند، و همه را به طرف خلافت جلب نماید و سلطان را امیرالمؤمنین کل مسلمین قرار بدهد. این بود که به تمام علمای شیعه کربلا و نجف و تمام بلاد ایران، باب مکاتبه را باز کرد، به وعده و نوید و استدلالات عقليه، بر آنها مدلّل کرد که ملل اسلاميه، اگر متحد بشوند، تمام دول روی زمین نمیتوانند به آنها دست بیابند. اختلاف لفظ على و عمر را باید کنار گذاشت، به طرف خلافت نظر افکند! چنین کرد و چنان کرد. در همان اوقات فتنه سامره و نزاع بستگان مرحوم میرزای شیرازی با اهل سامره و سنیها برپا شد. سلطان عثمانی تصور کرد که این فتنه را مخصوصاً پادشاه ایران محرّک شده است، که بلاد عثمانی را مغشوش کند. با سید در این خصوص مذاکرات و مشورتها کرد و گفته بود، ناصرالدین شاه به واسطه طول مدت سلطنت و شیخوخیت، یک اقتدار و رعبی پیدا کرده است که فقط به واسطه صلابت او، علمای شیعه و اهل ایران حرکت نمیکنند، با خیال ما همراهی کنند و مقاصد ما به عمل نخواهد آمد. درباره شخص او باید یک فکری کرد، و به سید گفت: "تو در حق او هر چه بتوانی بکن و از هیچ چیز اندیشه مدار!"
>>Click here to continue<<