چه پیوندی میان درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT) و دیگر رویکردهای درمانی شناختیرفتاری (CBT) وجود دارد؟ (بخش اول)
پرسش از برتری ACT بر CBT یا برعکس، پرسشی رایج در میان کسانی است که نخستین بار با ACT آشنا میشوند. پرسشی که تا طرح میشود، فرد را به گِرد هم آوردن این دو رویکرد در یک چارچوب ارتباطی فرا میخواند. گرچه وسوسهبرانگیز است بار دیگر از «بستگی دارد» استفاده کنیم، در عین حال توجه به انگیزههای گوناگونی که ممکن است در پس این پرسش نهفته باشد مهم است؛ پس واقعاً پاسخ به آن بستگی دارد که از واژههای 'ACT'، 'CBT' و 'بهتر'، چه مرادی داشته باشیم. اگر معیار "بهتر بودن"، میزان اثربخشی باشد، آنگاه این پرسشی تجربی است که میتوان با ارجاع به پژوهشها کم و کیف پاسخ را دانست. با این حال، «بهتر بودن» ممکن است به معنای همخوانی شخصی با ارزشها یا فلسفه درمانگر، یا میزان رضایت درمانجو باشد، و هر دو اینها میتوانند بر اثربخشی تأثیر بگذارند. موضوع پیچیده است.
دشواری دیگر که ما را به پرسش محوری این فصل نزدیکتر میکند، دریافت ما از معنای 'ACT' و 'CBT' است. اگر فرض را بر این میگذاریم که جذبشدگان به این کانال، نیاز چندانی به تعریفی طولانی از ACT ندارند آنگاه میتوان به اختصار، ACT را رویکردی برای تغییر رفتار و بهزیستی معرفی کرد که هدفش یاری رساندن به افراد است تا زندگی خود را بیشتر در زمان حال، با توجه فزونتر به ارزشها و اهداف مهم، و با توجه کمتر آمیخته به تجربههای درونی ناخواسته سپری کنند. ACT برقراری ارتباط با افکار و احساسات نامطلوب را از راه فنون پذیرش و بهوشیاری ارتقا میدهد، با این هدف که پاسخدهی منعطفتر را پرورش دهد و به ساختن الگوهای کارآمدتر رفتار یاری رساند. ACT شیوهای را برای مدیریت رنج از راه برانگیختن افراد به گزینش زندگی بر پایه مهمترین ارزشهایشان پیش مینهد. این رویکرد بر شالوده بافتارگرایی کارکردی به مثابه فلسفۀ علم، و بر نظریه رفتارگرایی رادیکال و تکاملی که با نظریه چارچوبهای ارتباطی گسترش یافته، بنا شده است. در نتیجه، مجموعه خاصی از فنون را تجویز نمیکند و به پروتکل آشکاری پایبند نیست.
تعریف 'CBT' اندکی دشوارتر است. هر چند اغلب از آن چنان صحبت میشود که گویی چیزی واحد و یکپارچه است، اما دقیقتر آن است که CBT را یک مکتب فکری یا سنت رواندرمانی بدانیم. در دوران مدرن، بهتر است CBT را ترکیبی از الگوها و رویکردهایی ببینیم که با گذر زمان تکامل یافتهاند، در هم تنیده شدهاند و چه بسا همچنان به تکامل خود ادامه دهند. رویکردهای درون سنت CBT، در تلاش برای برقراری توازنی آشکار میان رفتار قابل مشاهده و پدیدههای درونی چون افکار و هیجانها، دارای وجوه اشتراکند. رویکردهای گوناگون درون CBT ممکن است بر رفتار (مانند فعالسازی رفتاری) یا شناخت (مانند رفتاردرمانی عقلانیهیجانی) تأکید بیشتری داشته باشند، اما همگی به تعامل میان افکار، هیجانها، رفتارها، حسهای فیزیولوژیک فرد، و بافتار محیطی یا تاریخی که این تجربهها در آن رخ میدهند، میپردازند.
اغلب افراد CBT را در فرایند تکاملش دارای سه «موج» مجزا میبینند . «موج اول» بر رفتارها و رویدادهای قابل مشاهده، با نگاهی به سنجش، پیشبینی و کنترل پاسخهای رفتاری تمرکز داشت. این تمرکز به تدریج گسترش یافت تا رویدادهای درونی، از جمله افکار، احساسها و فرایندهای زبانی را نیز در بر گیرد. در پاسخ به این انتقاد که رویکردی با تمرکز عمده بر رفتار، بیش از حد تقلیلگرا است، روانشناسی بالینی بیشتر به سوی علوم شناختی نوظهور متمایل شد. افزایش توجه به شناخت، در کنار توسعه تکنیکهایی برای اصلاح افکار و باورها، نشانۀ شاخص «موج دوم» CBT بود. "موج سوم" CBT با تمرکز بر رابطه میان رفتار و بافتارهایی که در آن رخ میدهد و نیز تکنیکهایی برای دگرگون ساختن شیوه ارتباط افراد با افکار، رفتارها و رویدادها شناخته میشود. این موج به جای تلاش برای تغییر محتوای افکار و احساسها، بر دگرگونی بافتاری که این تجربهها در آن رخ میدهند تأکید دارد. در نتیجه، این گونههای معاصرتر CBT، علاقه اندکی به دغدغههای اصلی پیروان «موج دوم»، مانند بازسازی شناختی یا کاهش نشانهها نشان میدهند. ACT، شناختدرمانی مبتنی بر بهوشیاری (MBCT) و رفتاردرمانی دیالکتیکی (DBT) از برجستهترین نمونههای «موج سوم» CBT به شمار میروند.
منبع:
Johnson, D., & Bennett, R. (2023). Acceptance and Commitment Therapy: Responses to Frequently Asked Questions. Taylor & Francis.
https://hottg.com/thirdwaveofBehaviorTherapy
>>Click here to continue<<
