تلاشی دوباره برای رفع سوءتفاهمها دربارۀ ارتباط CBT و ACT: تاریخ نجاتمان میدهد؟
نویسنده: علی فیضی
در آمریکا هم تنشهایی حتی حضوری مثلا جر و بحث کوتاه میان سالکوفسکیس و ویلسون رخ داد یا حتی کار به اتهام زنی رسید: رابرت لیهی در کنفرانسی هیز را متهم کرد که گنجشکی به نام موریتا تراپی را گرفته و به عنوان قناری تحت عنوان ACT میفروشد. هنوز هم سالکووسکیس حتی وقتی دارد با استفان هافمن دربارۀ درمان فرایندمدار بحث میکند با نیش و کنایه دربارۀ نظریۀ چارچوب ارتباطی صحبت میکند و توئیتهای تند و نیز دربارۀ ACT میزند؛ و هنوز هم جرالد دیویسون و گولدفرید نگاهی انتقادی و از موضع استاد به شاگرد به فعالیتهای استیون هیز دارند. در ایران هم ماجرا به زبان دیگری اما با محتوایی تقریبا مشابه شروع شد و ادامه دارد: از ده دوازده سال پیش که ACT وارد ایران شد محبوبیت پیدا کرد اما همچون جایی که متولد شد مورد طعنه و کنایه و ناارزندهسازی هم قرار گرفت: «حرف جدیدی ندارد؛ خیلی چیزها را از خیلی جاهای دیگر گرفته اما به نام خودش سندش را زده است (این جاهای دیگر تنوع جالبی داشتند: از بودیسم گرفته تا اندیشههای ویگوتسکی، رواقیگری و حتی خود CBT)؛ پایه و مبنای محکمی ندارد و مکمل CBT است و برای آموختن آن اول باید CBT یاد گرفت، مد روز است و در کل استقبالی که از آن میشود چندان به محتوی آن ربطی ندارد و به چیزهای دیگری مرتبط است.» یکی از تازهترین ایرادها -البته در راستای همان حرف تقریبا قدیمی «حرف نویی در چنتهاش نیست»- این است: Fusion را راچمن قبلا گفته، هیز در سال 2000 مفهوم جدیدی ارائه نکرد.
همینجاست که میشود پرسید: آیا مطالعۀ تاریخ ما را از اینطور بحثها و گرفتاریها نجاتمان میدهد؟ شاید بله.
در مورد این که ارتباط ACT و فیوژن چیست میشود تحقیقی کتابخانهای کرد و نتیجه گرفت.
پس برویم سراغ تاریخ:
احتمالا به سال 2000 بر مبنای تداعی اشاره شده (ویرایش اول کتاب راهنمای ACT در سال 1999 منتشر شد و کتابی با عنوان راهنمای عملی ACT در سال 2004 و مقالۀ مشهور موسوم به «موج سوم رفتاردرمانی» هم در همین سال منتشر شد).
در مورد Fusion قضیه چیست؟ از قرار معلوم واژۀ «fusion» بین فکر و اقدام اولین بار در مقالهای راچمن به سال 1993 ارائه شده است. راچمن در مقالۀ مذکور در بافتار مشکلات مربوط به وسواس، فیوژن یا آمیختگی را چنین تعریف میکند:
«فیوژن به پدیدهای روانشناختی اطلاق میشود که در آن به نظر میرسد بیمار فعالیت وسواسی و عمل ممنوع را از نظر اخلاقی معادل میداند. در چنین حالتی از نظر اخلاقی، حتی فکر کردن به هل دادن یک پیرمرد به روی ریل راهآهن به همان اندازه بد است که واقعاً او را هل بدهیم. تصویر وسواسی از داشتن رابطه جنسی با یک شخصیت مذهبی غیراخلاقی است و بنابراین فرد از نظر اخلاقی در قبال تصویر مسئول است. این افکار ناگزیر منجر به احساس گناه و تحقیر خود می شود.»
حالا بیایید تعریف «cognitive fusion» را انگار اولین هیز و همکارانش در اولین ویرایش کتابی راهنمای ACT به کار بردند را ببنیم:
«نمادها به شدت با رویدادهایی که توصیف می کنند و با افرادی که آنها را توصیف می کنند به هم متصل میشوند. به عنوان مثال، درمانجو می گوید: «من افسردهام» این جمله به نظر یک توصیف است، اما اینطور نیست. چنین توصیفی نشان می دهد که درمانجو با برچسب کلامی آمیخته شده و با آن به عنوان یک موضوع مرتبط با ذات یا هویت برخورد کرده است، نه احساس. "من افسردهام" یک احساس را به عنوان یک مسئله وجودی ایجاد می کند - "...ام" . بالاخره «است» شکلی از کلمه "بودن" است.»
جالب است که کوهلنبرگ و هیز در سال 1993 در مقالهای با عنوان «رفتاردرمانی رادیکال: دو مثال معاصر» از همین پدیده هرچند با عنوانی دیگر همین تعریف را ارائه میکنند:
Literality: کلمات به گونه ای به کار می روند که گویی به معنای چیزهایی هستند که به آنها اشاره می کنند یا خود آن چیزها هستند. بنابراین، یک کلمه و موقعیتی که به آن اشاره می شود را به راحتی می توان با هم اشتباه گرفت، و بسیاری از کارکردهایی که به موقعیت پایبند هستند، با توجه به کلمات هم حاضر میشوند.
>>Click here to continue<<