در سه دهۀ اخیر آنچه ذاتگرایی عصبی (Neuroessentialism) یا مرکزیت عصب (neurocentrism) خوانده میشود در جهان رایج شده و توانسته جانی دوباره به الگوی زیستپزشکی در روانپزشکی و آسیبشناسی روانی ببخشد. چنین رویکردی با نوعی فروکاهشگرایی که به مثله کردن وجود آدمی میماند، مغز را ارگان اصلی بدن میشمارد و بر این باور است که راه قطعی برای تبیین تجربۀ روانی بشر رجوع به مغز و فعالیتهای آن است. چنین نگاهی مشکلات روانی از قبیل افسردگی را در اساس اختلالات مغزی میشمارد. در نتیجۀ چنین پنداشتی اغلب دلائل و همبستههای اجتماعی، بینفردی و درونروانی مشکلات روانی نادیده گرفته میشود، ناراحتیها و پریشانیهای عادی و روزمره به اختلال ترجمه میشود و با گذری مضر از نگاهی جامع به رنج انسان، درمان، فناوریهای زیستی (اغلب دارو و بعضی اوقات تاثیرگذاری ماشینی بر مغز نظیر نوروفیدبک و تیدیسیاس) معرفی میشود. نقصانها، ناکامیها و مضرات چنین رویکردی به خوبی مستند شده است (ویتاکر، 2005؛ دیکون، 2013؛ مونکریف، 2013؛ لیلینفلد و همکاران، 2015) اما در سپهر عمومی جامعۀ روانشناسی و روانپزشکی ایران هنوز در دوران پیشاانتقادی به روانپزشکی و آسیبشناسی رایج به سر میبریم و اندک کتابها و مقالههای نوشته شده در این باره و از سوی دیگر تسلط به تقریب عمومی نگاه زیستی-پزشکی و مغز محور -بلکه مغز زده- در آموزش دانشگاهی و بالینی گواهی بر این مدعاست. امیدوارم ترجمۀ مقالهای که در چند بخش تقدیم شما خواهد شد موجب علاقهمندی بیشتر به زوایا و مضرات تاکنون پنهان ماندۀ پزشکیسازی رنج انسان و مغززدگی (به ویژه در ایران) بشود.
علی فیضی
منابع مقدمه:
🖊Deacon, B. J. (2013). The biomedical model of mental disorder: A critical analysis of its validity, utility, and effects on psychotherapy research. Clinical psychology review, 33(7), 846-861.
🖊Moncrieff, J. (2013). The bitterest pills: The troubling story of antipsychotic drugs. Springer.
Lilienfeld, S. O., Schwartz, S. J., Meca, A., Sauvigné, K. C., & Satel, S. (2015). 🖊Neurocentrism: Implications for psychotherapy practice and research. The Behavior Therapist.
🖊Whitaker, R., 2005. Anatomy of an epidemic: Psychiatric drugs and the astonishing rise of mental illness in America. Ethical Human Psychology and Psychiatry, 7(1), p.23.
هفت دلیل برای این که چرا بیشتر اوقات افسردگی عمده احتمالاً اختلال مغزی نیست
ادوارد هگن
ترجمه: علی فیضی
تقریباً همۀ پژوهشگران حوزۀ سلامت روان میپذیرند که افسردگی عمده اختلالی روانی مثلاً بدعملکردی مغزی است. استدلال خواهم کرد که این باور گسترده را بایستی به عنوان فرضیهای آزمون نشده در نظر بگیریم و به علاوه این فرضیه احتمالاً نادرست است. در عوض، بیشتر اوقات افسردگی عمده در جمعیت عمومی، غمگینی یا سوگ احتمالاً شدید اما طبیعی است. اما این هفت دلیل چیست؟
1. اغلب اوقات دلیل افسردگی عمده، ناملایمات زندگی است.
دلیل غمگینی و سوگ معمولی اتفاقات ناخوشایند زندگی است. گمان میکنم دیدگاه عمومی دربارۀ افسردگی عمده این است که تفاوتی اساسی با حالتهای ذکر شده دارد و بدون دلیل و ناگهانی حمله میکند. بسیاری از پژوهشها دربارۀ افسردگی عمده حتی به خود زحمت ندادهاند اتفاقات منفی اخیر در زندگی را بسنجند. با وجود این، اتفاق نظر وجود دارد که افسردگی عمده هم تا حد زیادی به دلیل اتفاقات ناخوشایند زندگی رخ میدهد و هرچه این اتفاقات شدیدتر باشند احتمال ابتلا به افسردگی عمده هم بیشتر میشود. بسیاری از پژوهشهای اولیه دریافتند که حدود هشتاد درصد موارد افسردگی عمده حداقل یک رویداد ناخوشایند را تجربه کردهاند (این را با نرخ بسیار پایینتر این اتفاقات در افراد غیرافسرده مقایسه کنید). تصویر اول را ببینید.(رویدادهای زندگی و شروع افسردگی عمده.) منبع منبع تصویر اول:
🖊Mazure, C. M. (1998). Life stressors as risk factors in depression. Clinical Psychology: Science and Practice, 5(3), 291-313.
>>Click here to continue<<
