مذاکره به مثابه مناسک
محافظهکاران و اصلاحطلبان، دو صورت متضاد اما همریشه یک سکهاند؛ هر دو اسیر یک تلقی مشترکاند: تقدیس مذاکره بهمثابه طریقت نجات. گویی «مذاکره» در نظرشان نه ابزار است و نه راه، بلکه خود هدف است، خود قدسی است، خود متبرک است. آنچنان که گویی هر که در آن تردید کند، در اصل عقلانیت و معنای سیاست کافر شده است!
اما مگر مذاکره چیست؟ برای چه؟ با که؟ بر سر چه؟ هیچکدام از اینها پرسیده نمیشود. اینان از «مذاکره» همچون بتوارهای سخن میگویند که فقط باید به آن سجده کرد، نه آنکه دربارهاش اندیشید. چرا که اندیشیدن، پرسیدن، شک کردن، یعنی شکافتن بت؛ یعنی از طلسم تقدس خارج کردنش.
در این جهانبینی، مذاکره نه کنشی سیاسی، که مناسکی آیینی است؛ چون نماز که باید خوانده شود، چون روزه که باید گرفته شود. آن هم نه از سر نیاز ملت، بلکه از سر رضایت ارباب قدرت. بی آنکه بپرسند: این کدام میز است که میخواهند بر سرش بنشینند؟ این کدام طرف مقابل است که به مصافش میروند؟
این است که پشت این شعار، هیچ حقیقتی نیست جز ترس. ترس از تقابل، ترس از هزینه دادن، ترس از ایستادگی. و مگر نه آنکه هر جا ارادهای برای ایستادن نیست، مذاکره به زبانِ تسلیم سخن میگوید، نه به زبانِ عزت؟
@syjebraily
>>Click here to continue<<