هنر بزرگ امام خمینی این بود که به جای آنکه در حصار حوزه یا در برج عاجِ نخبگانِ سیاسی و فکری محصور بماند، به سراغ «امت» رفت؛ با ملت سخن گفت، نه با قشری خاص، نه با حزبی از احزاب، نه با طبقهای ممتاز. امام، در لحظهای که مردم، تماشاچیان خاموشِ تاریخ شده بودند، آنان را به صحنه نبرد فراخواند؛ به آنان آموخت که تماشاگری، خیانت است؛ که در جهانِ بیعدالتی، خاموشی، همدستی با ظلم است.
امام، آن شبِ تاریکی را که بر روح مردم سایه افکنده بود، درهم شکست. او ترس، این میراثِ تاریخی استبداد و استعمار را، از دل مردم بیرون کشید و به جایش ایمان را نشاند، و خودباوری را. مردم، در آیینه سخنان او، سیمای خود را دیدند؛ اما نه آن سیمای شکستخورده سدههای اخیر، بلکه چهرهای تازه، چهرهای برخاسته، چهرهای که میتوانست ایستادگی کند، نه بترسد؛ بیندیشد، نه تقلید کند؛ برخیزد، نه در گوشه امنِ عافیت، خاکستر شود.
امروز مهمترین پرسشی که جریان انقلابی باید از خویش بپرسد این است که آنهمه که امام کرد، بیآنکه لشکری در اختیار داشته باشد، بیآنکه زر و سیمی اندوخته باشد، بیآنکه از حمایت رسانههای جهانی یا دستگاههای قدرت جهانی بهرهمند باشد، چگونه ممکن شد؟ ابزارش چه بود؟ نه رادیویی، نه تلویزیونی، نه حزبی، نه ماشین تبلیغاتی؛ فقط یک برگِ کاغذ، یک نوار کاست، گاه حتی یک کلمه شفاهی که از دهانی به دهان دیگر میرفت و دلی را گرم میکرد و دستی را بلند میساخت.
آری، آنچه امام داشت، نه ابزار که پیام بود؛ نه سرمایه که اراده؛ نه تشکیلات که ایمان و امید. و این دو، آنچنان که در تاریخ پیامبران نیز دیدهایم، سرچشمه همه معجزههاست. ایمان، که به انسان جرأت میدهد تا در برابر همه قدرتهای مادی عالم بایستد و نترسد؛ و امید، که او را در سختترین شبهای تاریخ، از فرو رفتن در نومیدی بازمیدارد.
امام، وارث راه ابراهیم بود، که در برابر نمرود ایستاد، بیآنکه از آتش بترسد. او وارث حسین بود، که با همه غربت، گفت: «اگر دین ندارید، آزاده باشید». امام، در قرن بیستم، در دل دنیایی که همهچیزش بر مدار قدرت و سرمایه میچرخید، ثابت کرد که هنوز میتوان با ایمان، تاریخ را دگرگون کرد، و با امید، آیندهای ساخت که در آن انسان، نه برده بازار که بنده خدا باشد.
@syjebraily
>>Click here to continue<<