TG Telegram Group & Channel
حاج عمار | United States America (US)
Create: Update:


.
.
یکسال ماه رمضان هر دو تهران بودیم.
شب ها با موتور می‌آمد دنبالم می‌رفتیم مسجد ارگ. چند شبش برایم ماندگار شد.
حاج منصور شب بیستم ماه رمضان روضه حضرت زینب(س) می‌خواند. یادم هست می‌گفت:《شب نوزده و بیست و یک همه می‌آیند، اما شب بیست فقط خواص می‌آیند.》آن شب مجلس خیلی گرفت. در و دیوار ناله سر می‌داد؛ وضعیت محمدحسین برایم قابل باور نبود. منقلب شد، لطمه می‌زد،با تمام وجود ضجه می‌زد. حال خودش را نمی‌فهمید،بماند. بعد از احیای شب بیست و یک حاجی گفت جوان ها بیایند دوتا فرش جابه‌جا کنید. ما رفتیم که به سحری برسیم. بیست،سی قدم رفتیم،جفت‌مان در دل‌مان بود که برگردیم‌. نگاهی به هم انداختیم و برگشتیم. چند دقیقه بیشتر طول نکشید. سر چندتا فرش را گرفتیم بعد هم سریع راه افتادیم. انداختیم توی اتوبان همت؛ یکدفعه لاستیک موتور ترکید.‌..حدود بیست متر روی آسفالت کشیده شدیم.
هنوز صدای جیغ زن‌ها و قیژ ترمزها توی ذهنم هست. حتی صحنه‌ای که یک زن و شوهر دستمال کاغذی از ماشینشان برداشته بودند و می‌دویدند سمت ما.
لباسم تکه تکه شده بود. محمدحسین ‌کمی زخمی شده بود. گفت:《چیزیت نشده؟!خوبی؟》 گفتم:《خوبم، تو خوبی؟》 تا گفتم خوبم، اشک در چشمانش حلقه زد دقیقا این صحنه یادم هست. توی آن وضعیت رفت کنار اتوبان سجده شکر طولانی به‌ جا آورد. .
.
ماه رمضان رسید و شد مهمانی
چشمان همه ز رحمتش بارانی

هرشب وسط روضه یقین دارم من
در مسجد ارگ است محمدخانی

#علی_غفوری_فر .
.
#هجران_روى_تو_دل_مارا_مذاب_كرد .

#دلتنگ_تر_از_دلتنگ
#دلتنگی
#شهادت
#حاج_عمار
#م_ح_م_خ
#همت_مقاومت
#شهید_حاج_عمار
#الهی_پرواز_شهادت
#فدایی_حضرت_زینب
#فرمانده_تیپ_سیدالشهدا
#اصحاب_آخرالزمانی_سیدالشهدا
#شهید_محمدحسین_محمدخانی .
#به_امید_وصال

حاج عمار
﷽ . ماه رمضان رسید و شد مهمانی چشمان همه ز رحمتش بارانی هرشب وسط روضه یقین دارم من در مسجد ارگ است محمدخانی... #علی_غفوری_فر . #هجران_روى_تو_دل_مارا_مذاب_كرد

.
.
یکسال ماه رمضان هر دو تهران بودیم.
شب ها با موتور می‌آمد دنبالم می‌رفتیم مسجد ارگ. چند شبش برایم ماندگار شد.
حاج منصور شب بیستم ماه رمضان روضه حضرت زینب(س) می‌خواند. یادم هست می‌گفت:《شب نوزده و بیست و یک همه می‌آیند، اما شب بیست فقط خواص می‌آیند.》آن شب مجلس خیلی گرفت. در و دیوار ناله سر می‌داد؛ وضعیت محمدحسین برایم قابل باور نبود. منقلب شد، لطمه می‌زد،با تمام وجود ضجه می‌زد. حال خودش را نمی‌فهمید،بماند. بعد از احیای شب بیست و یک حاجی گفت جوان ها بیایند دوتا فرش جابه‌جا کنید. ما رفتیم که به سحری برسیم. بیست،سی قدم رفتیم،جفت‌مان در دل‌مان بود که برگردیم‌. نگاهی به هم انداختیم و برگشتیم. چند دقیقه بیشتر طول نکشید. سر چندتا فرش را گرفتیم بعد هم سریع راه افتادیم. انداختیم توی اتوبان همت؛ یکدفعه لاستیک موتور ترکید.‌..حدود بیست متر روی آسفالت کشیده شدیم.
هنوز صدای جیغ زن‌ها و قیژ ترمزها توی ذهنم هست. حتی صحنه‌ای که یک زن و شوهر دستمال کاغذی از ماشینشان برداشته بودند و می‌دویدند سمت ما.
لباسم تکه تکه شده بود. محمدحسین ‌کمی زخمی شده بود. گفت:《چیزیت نشده؟!خوبی؟》 گفتم:《خوبم، تو خوبی؟》 تا گفتم خوبم، اشک در چشمانش حلقه زد دقیقا این صحنه یادم هست. توی آن وضعیت رفت کنار اتوبان سجده شکر طولانی به‌ جا آورد. .
.
ماه رمضان رسید و شد مهمانی
چشمان همه ز رحمتش بارانی

هرشب وسط روضه یقین دارم من
در مسجد ارگ است محمدخانی

#علی_غفوری_فر .
.
#هجران_روى_تو_دل_مارا_مذاب_كرد .

#دلتنگ_تر_از_دلتنگ
#دلتنگی
#شهادت
#حاج_عمار
#م_ح_م_خ
#همت_مقاومت
#شهید_حاج_عمار
#الهی_پرواز_شهادت
#فدایی_حضرت_زینب
#فرمانده_تیپ_سیدالشهدا
#اصحاب_آخرالزمانی_سیدالشهدا
#شهید_محمدحسین_محمدخانی .
#به_امید_وصال


>>Click here to continue<<

حاج عمار






Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)