انرژی جوانی جوریه که حس میکنی میتونی دنیا رو بکوبی از اول بسازی. کاملا وهمآلوده، اما همین انرژی بوده که محرک اختراعات و کشفیات و توسعه کشورها شده. یکی از چیزهایی که این انرژی تکونش میده، بیزینسه. آدم در اون دوره سنی برای خودش خیالبافیهایی داره ازینکه فلان خواهم کرد، و بهمان خواهم کرد، سپس با سرمایه بدست اومده چنین خواهم کرد و چنان خواهد شد. اما در ایران، آگاهی ما با انرژی ما هماهنگ نبود. آگاهیمون خیلی خیلی عقبتر از انرژیمون بود. در بین همه چیزهایی که دربارهشون آگاه نبودیم، دو مورد از همه کلیدیتر بود:
اول اینکه فکر میکردیم وقتی یک کسب و کار راه میندازی برای خودت، اصطلاحا رئیس خودتی. که یعنی همهچیز دست خودته و تحت کنترل خودته. بنابراین بیزینست رو میبری به همون سمتی که میخوای. اما بعدا فهمیدیم مدیریت کسب و کار خودت، فقط یه بخش کوچک از داستانه. بیزینست روی مجموعهای از پلتفرمها قرار گرفته که هیچ کنترلی روشون نداری. مثل بانک. ما نمیدونستیم بانک چقدر مهمه. در حالی که هرکاری که میشد کرد یا نمیشد کرد به عملکرد بانک وابسته بود. ما نمیدونستیم اینکه صبح پاشی ببینی میگن بهره تسهیلات شده سی درصد یعنی چی.
یا مثلا میگن این هفته سه روز حق ندارید برق مصرف کنید! حتی اگه پولش رو بدید. حتی اگه گرونتر از نرخ عادی پولش رو بدید. حتی اگه گرونتر از نرخ جهانی پولش رو بدید. یا نمیدونستیم این ممکنه که یهو گاز رو قطع کنند. کلا نمیدونستیم که سرنوشت بیزینست قبل ازینکه به خودت مربوط باشه، به پلتفرمی که روش قرار گرفته مربوطه. و توی هرج و مرج، عرضه و تلاش و انرژی خودت، کاری از پیش نمیبره. روی امواج آب نمیشه خونه ساخت. روی امواج حداکثر میشه یه کنده درخت سرگردان بود.
دوم اینکه خبر نداشتیم که تربیتمون تربیت بیزینسساز نبوده، و برای همین درباره اینکه بیزینسهای موفق دنیا چطور موفق شدهاند یا دچار ابهام بودیم یا سوء تفاهم. مثلا فکر میکردیم سیسکو یک شرکت سختافزاریه، و سوئیچ شبکه تولید میکنه، و در کنارش نرمافزار هم داره. بعدها فهمیدیم سیسکو یک شرکت نرمافزاریه، و در کنارش سوئیچ هم تولید میکنه! ما اینکه مثل سیسکو مشتری رو معتاد خودمون کنیم، و دنبال خودمون بکشونیم رو بلد نبودیم و نمیفهمیدیم چطور انجام میشه.
نقشه راه و مدلبندی محصولات و لایسنس فروختن و مسیر ارتقاء تعریف کردن و دوباره لایسنس ارتقاء فروختن و همه اینها رو درک نمیکردیم. تربیت ما تربیتی برای واسطهگری و دلالی بود. طبیعت دلالی، برخورد در لحظه با مشتریه. زندگی کردن با مشتری و سالها همراهش بودن و بش خدمات دادن و راضی نگه داشتنش، و همزمان مشتاق نگهداشتنش، برامون تعریف نشده بود. در حالی که اینه که پول رو در جریان نگه میداره، و بیزینسها رو از یک گاراژ به یک امپراتوری تبدیل میکنه. نسلهای بعد باید حواسشون جمع باشه که مثل ما نباشن، و آگاهی رو با انرژی هماهنگ کنند. تا هم وقت تلف نکنند، و هم در جای درست قرار بگیرند. اریک
@salarsafaie
>>Click here to continue<<