TG Telegram Group & Channel
رساله دلگشا عبید زاکانی حکایت داستان کوتاه | United States America (US)
Create: Update:

ملا مهرعلی خویی،
روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا می‌کنند.
به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد.

یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس انتقام، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.

ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است.
گریه کرد.
پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟

گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا می‌کردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.

دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز...

https://hottg.com/resaleh_delgosha_Obaid_Zakani

ملا مهرعلی خویی،
روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا می‌کنند.
به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد.

یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس انتقام، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.

ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است.
گریه کرد.
پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟

گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا می‌کردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.

دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز...

https://hottg.com/resaleh_delgosha_Obaid_Zakani


>>Click here to continue<<

رساله دلگشا عبید زاکانی حکایت داستان کوتاه




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)