«نمیدانم امام چه گفت و چه کرد؟ فقط دیدم پیرمردی که شمشیرش را عصا کرده است، در حلقهای از جوانان بنیهاشم به سمت جنازه سوار من پیش میآید. اگر پیکر تکهتکه نبود، چه نیازی به اینهمه جوان بود؟ دو جوان هم میتوانستند دو سوی جنازه را بگیرند و از زمین بردارند. انگار امام هر کدام را برای بردن قطعهای آورده بود. جوان هاشمی همیشه سرمشق غرور و سرافرازی است. من هیچگاه شمشادهای هاشمی را اینقدر خسته و شکسته و از هم گسسته ندیده بودم. این قرآنی که ورقورق شده بود و شیرازهاش از هم دریده بود، به هم برآمدنی نبود. چه تلاش عبثی میکردند این جوانان که میخواستند دوش به دوش هم راه بروند تا جنازهای یکپارچه و به هم پیوسته را به نمایش بگذارند. اکنون دیگر دلیلی برای ایستادن نداشتم. دلیل من، قطعه قطعه و چاکچاک بر روی دستهای هاشمیین پیش میرفت و به خیمهها نزدیک میشد.»
✍🏻 برشی از کتاب پدر، عشق و پسر به قلم سید مهدی شجاعی
🕊 #مکتب_عاشورا
✅ مشکات؛ تریبونی برای دانشجو:
🆔 @meshkat_bqut
__
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#محرم
#بسیج_دانشجویی
#دانشگاه_صنعتی_قم
🆔 https://ble.ir/qut_basij
🆔 @qut_basij
🌐 bsoqut.ir
>>Click here to continue<<
