Warning: mkdir(): No space left on device in /var/www/hottg/post.php on line 59

Warning: file_put_contents(aCache/aDaily/2024-05-29/post/pedarr_madarr/--): Failed to open stream: No such file or directory in /var/www/hottg/post.php on line 72
#زالو @👑 شکوه پدر و مادر ❤
TG Telegram Group & Channel
👑 شکوه پدر و مادر ❤ | United States America (US)
Create: Update:

#زالو
#اثر_پریسان‌خاتون
#پارت_322

خیره‌خیره نگاهم کرد و اما خیلی طولش نداد برای این‌که هیستریکی و حرصی بخندد. انگشت‌هایش را به دندان کشید و با صدای مرتعشی که حاکی از حرص و غضب زیادش بود گفت:

- سرِ اون دختره‌ی خیابونیه هرزه من شدم شغال و بی‌ارزش؟! دستت...

با سیلی‌ای که بی‌هوا زیر گوشش کوبیدم حرف در دهان‌اش نیمه‌تمام ماند و مات و مبهوت من را نگریست.
انگشت اشاره‌ام را مقابل نگاه‌اش تکان-تکان دادم و اما عاجز بودم از هر حرف و تهدیدی. لالم کرده بود مادرِ بی‌مروتم!
مادر... حیف اسم مادر که برای ناهید به کار برود!
نفس‌نفس‌زنان عقب‌گرد کردم و به سرعت از خانه بیرون زدم. کفش‌هایم را پا زدم و دیگر آن‌جا ماندن را جایز ندانستم.
باید می‌رفتم. باید برای چند روز هم که شده بود بار مسئولیت خواهر و مادرم را زمین می‌گذاشتم و می‌رفتم. باید برای چند روز هم که شده بود قید مرد بودن را می‌زدم و می‌گذاشتم هوایی به سر و کله‌ام بخورد.
مرد بودن! مرد بودن و مردانگی به خرج دادن برای ناهید و هاله‌ای که نمی‌فهمیدند‌ش و کارشان شده بود تحقیر و توهین به منِ بی‌عرضه‌ی بی‌وجود!
به خودم که آمدم، دیدم کوچه‌پس‌کوچه‌ها را گز کرده‌ام و مقابل خانه‌ی پدری تورج ایستاده‌ام.
بغض لاکردارم را پس فرستادم و برای کوبیدن در تعلل به خرج دادم، اما نگذاشتم تردیدم ادامه‌دارتر شود و با بستن پلک‌هایم، به در مشت کوبیدم.
خیلی طول نکشید که خودِ تورج در را باز کند و با دیدنم اخم‌هایش را از هم باز کند. با کف دستش به کتفم کوبید و پرسید:

- از این‌طرفا؟!

تکیه‌ام را به دیوار نم‌کشیده‌ی حیاط‌شان دادم و بی‌مقدمه لب زدم:

- جایی رو داری واسه چند روز موندنم؟!

#زالو
#اثر_پریسان‌خاتون
#پارت_322

خیره‌خیره نگاهم کرد و اما خیلی طولش نداد برای این‌که هیستریکی و حرصی بخندد. انگشت‌هایش را به دندان کشید و با صدای مرتعشی که حاکی از حرص و غضب زیادش بود گفت:

- سرِ اون دختره‌ی خیابونیه هرزه من شدم شغال و بی‌ارزش؟! دستت...

با سیلی‌ای که بی‌هوا زیر گوشش کوبیدم حرف در دهان‌اش نیمه‌تمام ماند و مات و مبهوت من را نگریست.
انگشت اشاره‌ام را مقابل نگاه‌اش تکان-تکان دادم و اما عاجز بودم از هر حرف و تهدیدی. لالم کرده بود مادرِ بی‌مروتم!
مادر... حیف اسم مادر که برای ناهید به کار برود!
نفس‌نفس‌زنان عقب‌گرد کردم و به سرعت از خانه بیرون زدم. کفش‌هایم را پا زدم و دیگر آن‌جا ماندن را جایز ندانستم.
باید می‌رفتم. باید برای چند روز هم که شده بود بار مسئولیت خواهر و مادرم را زمین می‌گذاشتم و می‌رفتم. باید برای چند روز هم که شده بود قید مرد بودن را می‌زدم و می‌گذاشتم هوایی به سر و کله‌ام بخورد.
مرد بودن! مرد بودن و مردانگی به خرج دادن برای ناهید و هاله‌ای که نمی‌فهمیدند‌ش و کارشان شده بود تحقیر و توهین به منِ بی‌عرضه‌ی بی‌وجود!
به خودم که آمدم، دیدم کوچه‌پس‌کوچه‌ها را گز کرده‌ام و مقابل خانه‌ی پدری تورج ایستاده‌ام.
بغض لاکردارم را پس فرستادم و برای کوبیدن در تعلل به خرج دادم، اما نگذاشتم تردیدم ادامه‌دارتر شود و با بستن پلک‌هایم، به در مشت کوبیدم.
خیلی طول نکشید که خودِ تورج در را باز کند و با دیدنم اخم‌هایش را از هم باز کند. با کف دستش به کتفم کوبید و پرسید:

- از این‌طرفا؟!

تکیه‌ام را به دیوار نم‌کشیده‌ی حیاط‌شان دادم و بی‌مقدمه لب زدم:

- جایی رو داری واسه چند روز موندنم؟!


>>Click here to continue<<

👑 شکوه پدر و مادر ❤




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)


Fatal error: Uncaught TypeError: shuffle(): Argument #1 ($array) must be of type array, null given in /var/www/hottg/post.php:344 Stack trace: #0 /var/www/hottg/post.php(344): shuffle() #1 /var/www/hottg/route.php(63): include_once('...') #2 {main} thrown in /var/www/hottg/post.php on line 344