TG Telegram Group Link
Channel: نگاهی دیگر
Back to Bottom
...آنها براحتی در دنیا حرکت می کردند، دو نیمۀ کوچک جرأت که باهم شهامت را تشکیل می دادند. Ann Patchett نویسندۀ آمریکایی متولد 1963.
–درباره‌ی سهراب سپهری نظرتان چیست؟

«باید فرصتی پیدا کنم یک‌بار دیگر شعرهایش را بخوانم شاید نظرم درباره کارهایش تغییر پیدا کند. یعنی شاید بازخوانیش بتواند آن عرفانی را که در شرایط اجتماعی سال‌های پس از کودتای ۳۲ در نظرم نامربوط جلوه می‌کرد امروز به‌صورتی توجیه کند. سر آدم‌های بی‌گناهی را لب جوب می‌بُرند و من دو قدم پایین‌تر بایستم و توصیه کنم که «آب را گل نکنید»! ــ تصورم این بود که یکی‌مان از مرحله پرت بودیم، یا من یا او. شاید با دوباره خوانی‌اش به‌کلّی مجاب بشوم و دست‌های بی‌گناهش را در عالم خیال و خاطره غرق بوسه کنم. آن شعرها گاهی بیش از حد زیباست. فوق‌العاده است. اما گمان نمی‌کنم آب‌مان به یک جو برود. دست‌کم برای من «فقط زیبایی» کافی نیست. چه کنم. اختلاف ما در موضوع کاربرد شعر است. شاید گناه از من است که ترجیح می‌دهم شعر شیپور باشد نه لالایی، یعنی بیدارکننده باشد نه خواب‌آور.»

درباره‌ی هنر و ادبیات– گفت‌وگوی ناصر حریری با احمد شاملو
++++++++++
یکی از مشخصه های جوامع استبدادی، به قول کیرکگارد فیلسوف مذهبی قرن نوزدهم آلمانی، شکل گیری ذهنیت Either...Or (یا این... یا آن) است. این ذهنیت فرهنگی نه تنها حذف یکی از طرفین معادله را منطقی و لازم جلوه می کند. بلکه اجبارا از شکل گیری و ظهور آلترناتیو های دیگر فکری و دیگر منش های زندگی در جامعه جلوگیری می کند.
انتخاب ما یا سپهری یا شاملو نیست. انتخاب ناگزیر انسان آزادیخواه ایرانی -هم این ...و هم آن- باید باشد.
البته این منش ذهنی و عملکرد اجتماعی، به هیچ عنوان به معنای بی تفاوتی و عدم وجود نقد نباید تلقی شود. ما با اینکه هم به سپهری و هم به شاملو اجازه بقا و ابراز شخصیت می دهیم ولی کارهای هنری هیچ کدام را مبرا از نقد و انتقاد اصولی نباید بدانیم. زیرا ما به خود نیز اجازه بقا و ابراز شخصیت قائل هستیم.
سخنی کوتاه
در چنین آسیاب ویرانه ای که از پدرانِ پدرم به من رسیده است، جز خواب آشفته چه می توان در آن دید؟ ...
نمایشنامه: مرگ یزدگرد
بهرام بیضایی

پس از انتشار نقد دو فیلم قهرمان و برادران لیلا، ( در سایت www.writingswithoutborders.com ) از
طرف دوستان و خوانندگان عزیز چند نوع برخورد مختلف به این نوشته شده است که چندی از آنها قابل تعمق بوده و به نظر می آید تأملی در منطق آنها در درک از نقد هنری مفید باشد. این برخورد ها را به پنج گروه عمده می توان تقسیم کرد.
یکم: دوستانی هستند که مصرانه با این نوشته مخالف هستند زیرا اذعان دارند که کلا سلیقه شان این گونه فیلم ها است. با این دوستان به خاطر ارجعیت بخشی آنان به سلیقۀ شخصی تا گفتگو در مورد منطق و خلاقیت هنری بحثی نیست.
دوم: دوستانی هستند که به نظر ما اشتباها ژانر فیلم ها (به خصوص فیلم برادران لیلا) را سمبولیک می دانند. لذا با ما که آنها را داستانی واقعگرا تلقی کرده ایم، تفاوت تعبیری- تفسیری دارند. ما بحث با این دوستان را در مورد ژانرا های مختلف به آینده محول می کنیم.
سوم: افرادی هستند که به دلیل تنفر کشنده روحی و حرفه ای شان از حکومت ایران با نوشته ما مخالفند. این گروه که به هر قیمتی حاظرهستند دشمنِ دشمن خود را دوست بدانند، به هیچ عنوان هیچ نقدی را از دشمنِ دشمن خود جایز نمی دانند و آنرا تحمل نمی کنند. حتی اگر درست هم باشد. اینان به نقد از خود، و گفتگو و کنکاش در تفکر و تمایلات فرهنگی خویش، برای پاکسازی فرهنگ ارزشی قائل نیستند . آنان اگر خود هم افرادی منطقی باشند، اینگونه مباحث در ایجاد فرهنگی پویا را به بعد از برقراری مدینه فاضله خود محول می کنند. پس ما منتظر آنروز برای آزادی بیان و برقراری دیالوگ با آنان می مانیم.
چهارم: دوستانی هستند که محترمانه به ما یادآوری کرده اند که آقایان اصغر فرهادی و رسول روستایی، دو کارگردان این فیلم ها، کارهای بهتر از دو فیلم مورد نقد ما دارند. این گفته تلویحأ نقد ما را از دو فیلم قبول دارد ولی به خاطر درک نادرست از نقد هنری، قادر به اذعان صریح آن نیست. باید یادآور شویم کار های خوب یک هنرمند، متفکر و یا یک سیاستمدار سایر کار های آنان را از نقد مبرا نمی کند. نقد نه افترا یا تهمت و انگ به کسی است نه موجب رسوایی و بد نامی فردی می شود. نقد در اساس اهمیت قائل شدن (به دلائل مختلف) به کار اجتماعی تولید شده است. نقد می تواند فقط از یک سکانس فیلم باشد. و یا یک پاراگراف نوشته ای. نقد میتواند از همۀ فیلم و یا کتاب باشد. نقد می تواند در مورد یک کار باشد در مقایسه با کارهای دیگریک متفکر، فیلم ساز،موسیقیدان، نویسنده، نقاش، مجسمه ساز و یا یک تئوریسین. نقد می تواند درمورد کل کارهای یک هنرمند یا متفکر باشد در کل تاریخِ مربوط به آن هنر یا تفکر. و غیره...
در نقد خود، ما سعی در نشان دادن و تاکید بر مشخصه هایی کرده ایم که این فیلم ها را در سیرۀ نیهیلیزم یا هیچگرا قرار می دهد تا سینمای روشنگر و متعهد ایرانِ چندین دهۀ اخیر. نقد ما با اشاره به ارج گذاری به حماقت و ساده انگاری در هر دو فیلم و عادی سازی دروغگویی، تقلب و سایر اخلاقیات منحط، این دو فیلم را متمایز از سایر فیلم های سینمای مدرن ایران می داند. که در بهترین حالت، باید آنها را سنتی، فاسد و حتی ضد مدرن دانست.
پنجم: دوستان دیگری هستند که با حسی پر تاسف و حالتی استعفا آمیز به ما یادآوری کرده اند که هنر بازتاب اجتماعی است که در آن زاده می شود. از ما پرسیده اند از جامعۀ ورشکسته ایران چه انتظاری دارید؟ این منطق که باز هم قبول تلویحی انتقاد ماست، با خود تئوری زیباشناسانه ای نیز به همراه دارد: هنری که از جامعۀ به نظر آنان، مفتضح می آید، لزومأ می باید افتضاح باشد. به عبارتی، جامعۀ با روابط فاسد هنر فاسد می آفریند. این گفتمان درک بسیار ساده انگارانه ای از آفرینش هنری و جوهر تفکر است. با اینکه بحث در مورد هنر و دلائل شکوفایی آن موضوع این نوشته کوتاه نیست، باید از این دوستان پرسید که چگونه چندی از بزرگترین ادبیات قرن نوزدهم در جامعۀ فاسد روسیۀ تزاری به وسیلۀ تولستوی و داستایوفسکی آفریده می شود. و یا اینکه آیا کشور کلمبیا جامعۀ نمونه ای بود که در آن رمانِ "صد سال تنهایی" آفریده شد. و یا در اقلیم آلمان که تا سال 1871 حتی کشوری یکپارچه نبود، بین سال های 1750-1900 میلادی، یعنی از سال درگذشت باخ تا سال درگذشت نیچه، از آسمان ولایت فئودال و جنگ زده آلمان گل می بارید که این همه موسیقی والا، و ادبیات و فلسفۀ جهانی تولید می شود؟
دنبالۀ نوشتۀ بالا ...بله ممکن است امروز هم در جامعۀ پیچیدۀ ایران، فیلم و هنری تولید شود که فرهنگ عقبگرا و روابط پوسیده ای را به دلائل سیاسی و قبیله ای باز تولید نماید. ولی در جامعۀ پیشرفتۀ هنر آزاد و متعهد، به خصوص سینمای مدرن ایران این استثنأ صدق نمی کند. پس از صادق هدایت ها، جواد معروفی ها، پروین اعتصامی ونیما ها، فرخزاد ها و شاملو ها و اخوان ثالث و ابتهاج ها، پس از کیارستمی ها، بیضایی ها ومهر جویی ها و قبادی ها دیگر عذر "جامعۀ فاسد" برای هنر پست و عقب مانده عذری نا بجا و غیر قابل قبول است. پس از دادن این همه قربانی سیاسی برای تفکری والا و میهنی در خور مردمی شرافتمند، ما امروز باید ازمتفکران و هنرمندان خود مصرأ تقاضای تفکری شکوفا و آشنا به مفاهیم مدرن داشته باشیم. اگر چه وسوسۀ مدال طلایی رنگ جشنواره های هالیوود و غیره، و قدردانی از کارگردانان خارجی که فرهنگ خود را مفلوک و ذلیل نشان دهند و مردم خود را سفیه و ابله، و روابط بین انسان های جامعۀ خود را وحشیانه جلوه دهند همیشه آنجاست. ولی ما معتقدیم که هنر دون و مفتضح نتیجۀ کم کاری و تنبلی فکری و یا سوء نظر هنرمند است، نه تقصیر جامعۀ مردم سخت کوش ایران.
Unhappy the land that is in need of heroes.
Bertolt Brecht
ناشاد سرزمینی که محتاج قهرمان ها است.
برتولت برشت
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نئوریالیسم در سینما... برای آشنایی بیشتر با مکتب نئوریالیسم در هنر، به سایت زیر مراجعه کنید: https://www.britannica.com/art/Neorealism-Italian-art
معرفی فیلم دزد دوچرخه از دسیکا نئورئالیست مهم ایتالیایی. The Bicycle Thief Trailer
https://youtu.be/H3jnzXX9mXs
در این بهار آه…!

چه یادها

چه حرف‌های ناتمام

دلِ پرآرزو

چو شاخ پرشکوفه باردار می‌شود


نگار من

امیدِ نوبهار من

لبی به خنده باز کن

ببین چه‌گونه از گلی

خزان باغ ما بهار می‌شود

سیاوش کسرایی
عید نوروز بر همۀ هم میهنان گرامی فرخنده باد.
A new and improved Israel

Reading Lolita in Tehran,
Watching Zone of Interest in Palestine,
Riding Underground Railroad,
Flooding Underground Tunnels,
Children’s graveyards in Canada
Gaza without Palestinians,
Germany without Jews,
A World without natives,
2.1 million in Schindler’s to-do list,
Observing Netanyahu’s America,
Germany's guilty conscience,
Messiah’s final solution, Evangelicals’ suicidal prayers,
Defending life until it is born,
Loving History in abstract,
Wall Street's tribal humanity,
Booking profits of the war,
Gaza's dead exceeding
Powell's %2 Inflation target,
Greater Israel is real, I asked a mutilated baby.
https://www.globalsecurity.org/military/world/israel/greater-israel-maps.htm Eretz Yisrael Hashlema یا Greater Israel نقشۀ اسرائیل بزرگ
کار ی از لوییس گلک شاعره آمریکایی برندۀ پاداش نوبل ادبیات در دو هزار و بیست، و پاداش پولیتزر. وی در سال دو هزار و بیست و سه درگذشت :

          دوستی دارم
          که باور دارد به بهشت
          با همه چیزها که می‌داند
          می‌پندارد کسی هست در آسمان
          که ما را می‌شنود. ..............
شاید من بهتر از هر کسی میدانم که چرا فقط انسان می خندد؛ تنها او ست که زجرش آنقدر عمیق است که می بایست خنده را اختراع می کرد. نیچه .....................
شعر گون از شفیعی کدکنی
«به کجا چنین شتابان؟»
گَوَن از نسیم پرسید
«دلِ من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟»
«همه آرزویم، اما
چه کنم که بسته پایم…»
«به کجا چنین شتابان؟»
«به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم»
«سفرت به خیر! اما، تو و دوستی، خدا را
چو ازین کویرِ وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلامِ ما را»
چند نکته در مورد شعر"گَوَن،" کار آقای شفیعی کدکنی

شاید یکی از محبوب ترین و معروفت ترین شعر ها از اشعار معاصر، شعر "گَوَن" کار محقق، استاد دانشگاه و شاعر محترم آقای شفیعی کدکنی است. این شعر گفتگو، یا بهتر، راز و نیاز دو موجود است. گَوَن و نسیم. این شعر دارای ریتمی زیبا و آهنگی محرک است که با سئوال گَوَن از نسیمِ در آغاز هجرت او، در خط اول شعر تحکیم می یابد: "به کجا چنین شتابان"؟
جوابِ نسیم، و طرح سئوال دوم شعر که نسیم به نوبه از گون می پرسد، هم فضای روحی گفتگو را روشن میکند، و هم فضای فیزیکی آن را:
–"دلِ من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟"
با بیان نا رضایتی خود از بیابان غبارآلود، که مأوای هر دو می باشد، نسیم دلیل قصد هجرتش را بیان کرده و دلیل ماندن گون را جویا می شود. که گون با اشاره به پای بستۀ خود به خاک و اشاره به ریشه، دلیل هرز شدن آرزو های رفتن را روشن می کند. و باز دوباره مقصد نهایی هجرت نسیم از خانه ای که خود آنرا "کویر وحشت" می داند را می پرسد. و نسیم خیلی عادی، جوابی بسیار استثنایی عرضۀ او و خواننده می کند. "به هر کجا که باشد به جز این سرا سرایم".
که در جواب آن، گون با آرزوی سلامتی سفر به نسیم، سلامات صدیقانۀ خود را به "شکوفه ها به باران" در سرای گمنام و آتی نسیم، "هر کجا که باشد،" راهی می کند.
درک ساده لوحانۀ شعر در مورد اینکه همه جا در هجرت پر از شکوفه و باران است جای تامل زیاد ندارد. حتی تبلیغات شرکت های توریستی، که سعی می کنند برای کاسبی "بهترین" جاهای دنیا را به مردم بفروشند، چنین درکی از خارج و خانه و کاشانۀ مردم تحویل اجتماع نمی دهند. اطمینان نسیم از اینکه سراهای دیگر، "هر کجا" که باشند، بهتر از سرای خودش می باشند، بیشتر نشانگر نفرت وی از سرای خویش است تا روشنگر قدرت تمیز او از دنیای گنگی که در خارج از مرزها منتظرش است.
اما نکتۀ کلیدی در این شعر مفهوم ریشه است. گون ادعا دارد که تنها مانع هجرت وی به سرای شکوفه ها و باران، پای بسته اش می باشد. البته شکی نیست که این پای-بند، نماد وابستگی هایی است که انسان ها با محیط زیست ِخود ایجاد می کنند. این وابستگی ها فقط به کوچه باغها و دوست و آشنا و غیره نیست. بلکه شامل دامنۀ وسیع فرهنگی، مانند زبان، آیین، ادبیات، مذهب، غذا و غیره نیز می باشد. تعلقات می توانند مسئولیت های فردی باشند به سایرین و اجتماع و یا میهن. وابستگی ممکن است نگهداری از مادری پیر یا فرزندی علیل باشد. یا مسئولیت ساختن سدی یا اسلحه ای برای دفاع از میهن. انتخاب این استعاره در شعر حتی ممکن است در نظر شاعر دلالت به منشأ بقا نیز باشد. اگر این معنا ها درست باشند، و گون یک چنین وابستگی عمیقی به خاک وطنش داشته باشد، پس این همه شکایت از چیست و این همه آرزوی رفتن برای چه؟
همه آرزویم، اما
چه کنم که بسته پایم...
آیا یک یا چندی از این همه تعلقات زندگی به اندازه ای رضایت بخش نیست که گون با چنان قاطعیتی فریاد نزند که: من "همه آرزویم" به رفتن؟ که وی تمامیت هویت خود را همراه با نسیم، در سرایی گمنام "هر کجا که باشد" نیابد؟
آیا ما چگونه رابطه ای با شعری که گون قهرمان داستانش است می توانیم بر قرار کنیم؟ طبیعی است که این شعر تراژدی نیست. زیرا گون شخصیتی تراژیک نیست. تراژدی با کار سخت و بروز شخصیت و فداکاری ها آفریده می شود. از سویی دیگر، گون جهت بهبود اوضاع خود تلاشی نکرده که ما حداقل غیرت او را تحسین کنیم. گون تعلقات خود را زنجیر فرار خود می داند. پس وی حتی به خاطر محبت به تعلقاتش نیز دوست داشتنی به نظر نمی آید. احساس مسئولیت اخلاقیِ افراد به دیگران، اجتماع و میهن است که در ما انگیزۀ بغرنج احترام را بیدار می کنند. اما گون موجودی اجتماعی نیست. نه غمخوار سرزمینی است که در "غبار" غم ماتم زده . و نه همدل مردمش که در "کویر وحشت" اسیرند. شخصیتی است مجذوب خود و آرزوهای فرارش. متاسفانه ما به گون نمی توانیم احساس احترام هم داشته باشیم. ما فقط دلمان به گون می سوزد. زیرا او را بدبخت میدانیم. این شعر توصیف بی-چارگی است. این شعر سوگ ناگزیری و عدم توان است. این شعر آنهایی را که می مانند و در سرزمین وحشت، برای بهبود زندگی و ایجاد شادی مبارزه می کنند نادیده میگیرد. این شعر بی خبر از چاره جو هاست. بگذار نسیم بگذرد. آنها که می مانند با طوفان ها گفتگو دارند. #بهروزقربانیان
.....به ما بپیوندید. با هم همدل باشیم. https://hottg.com/negahideegar .......
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
لطفاً توجه کنید که این بحث نه تنها در مورد شعر نو، بلکه عمیق تر، در مورد کار هنری است و اینکه چه کسی صلاحیت دارد بگوید کدام کار هنر است و هنرمند کیست؟ که این خود باز می گردد به سوال چند هزار ساله انسان که: هنر چیست؟
که البته تعریف جامعه شناسانه دیدگاه چپ قدیمی که هنر چرا در جامعه تغییر میکند، بوسیله آقای یدالله رویایی ارایه می شود، و شاملو هم با آن موافق است، سعی خوبی برای زمان خود می باشد. زیرا هر دو شاعر شعر نوع را از یوغ هزار و چند ساله قافیه و غیره خلاص می کند. تا بتوانند موضوعات روز و مورد علاقه خود را با فرم جدید به جامعه ارائه دهند. اما به عقیده ما این نظریه به دلایل متعدد کافی نیست. مهمترین آن این است که هنوز تعیین صلاحیت و تعریف هنر را در دست یک جامعه شناس، که به احتمال خیلی زیاد هیچ درکی از ضوابط زیبا شناسی و مباحث درونی چند هزار سالۀ هنر ندارد باقی می گذارد. یعنی تعریف هنر از دست مستقیم کلیسا و مسجد و موزه و فرهنگ و هنر و حتی بازار سرمایه در می آید و به نحوی به دست جامعه شناس و آکادمیا می افتد. که باز صد ها تعصب ایدئولوژیک و محدودیت های خود را دارد. از طرفی دیگر به جای مطالعۀ چگونگی اعتراض تکوینی هنر و توضیح نو شدن آن، به مسالۀ عام تغییرات اجتماعی می پردازد.
از نظر ما، بهترین و تنها مرجعی که حق دارد که بگوید کدام کار هنر است، کسی است که آنرا آفریده. به عبارتی:
هر آنچه را که آفرینندۀ یک اثر، یعنی هنرمند، چه نقاش، چه شاعر و غیره می گوید هنر است، -هنر است. و ما باید آنرا محترمانه هنر تلقی کنیم. کار منتقدین، متخصصین هنر، موزه داران و غیره، فقط این است که در جامعه مدنی با هم به گفتگو و مباحثه در باره آن کار بنشینند و مردم و یکدیگر را قانع کنند که آیا این پدیده، که آفریننده آن، می گوید هنر است، هنر خوبی هست یا خیر. همین و بس.
این حرکت، هم به آزادی هنر و هنرمند ختم می شود و هم به هنر اجازه می دهد که وسعت و تنوع بیشتری بیابد. و نیز نفی ساده آن از طرف «بزرگان» دولتی و فرهنگی تا حدی محدود می شود. البته این فقط به قسمت اول سئوال جواب می دهد. جواب اینکه هنر چیست باقی می ماند. https://hottg.com/negahideegar
این نامۀ من است به دنیا.
دنیایی که هرگز به من ننوشت.
امیلی دیکنسون

        https://hottg.com/negahideegar
به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه‌هایم
از وبالِ بال
خمیده بود احمد شاملو https://hottg.com/negahideegar
نوشتۀ زیر قسمتی از تحلیلی از مفهوم ر یشه در دو شعر "گون" از کدکنی و "ضیافت" از شاملو است. برای خواندن همۀ مقاله لطفأ به سایت ما مراجعه کنید: هر دو شعر در سایت ما پست شده اند: www.writingswithoutborders.com ............ ....... ........ ....... ... در دانشنامۀ آزاد فارسی، تاریخ انتشار شعر "گونِ" کدکنی را به تاریخ 1350 شمسی رده بندی کرده اند. اگر این تاریخ درست باید، یعنی پس از واقعۀ مهم سیاهکل که در 19 بهمن سال 1349اتفاق افتاد. در همان سالِ 1350، احمد شاملو نیز شعر حماسی و دیالوگ تأتر گونۀ خود، "ضیافت،" در مجموعۀ "دشنه در دیس" را منتشر کرد. این نوشتۀ تا حدی پیچیده و گمنام نیز مانند شعرِ گَوَن، از بیدادِ استبداد و شرایط بسیار نا به سامان زمان خود سخن می گوید. ولی نه با ایهام و اشاره به "غبار" در "سرای وحشت" که در شعر "گون" استفاده می شود. بلکه با بیان اعتراض آمیز و توصیف ستیزه جویانۀ آنچه در زندگی مردم می گذرد:
"تنها
درگاهِ خونین و فرشِ خون‌آلوده شهادت می‌دهد
که برهنه‌ پای
بر جادّه‌یی از شمشیر گذشته‌ایم…"
استفاده از اول شخص جمع در فعلِ "گذشته ایم"، نه تنها بلافاصله خود شاعر و خواننده را در این تأتر خون آلود بهم تابیده و شریک می کند. بلکه به آن نَفَسی تاریخی می دمد. که در درگاه ایران، بابک خرمدین ها و امیر کبیر و کسروی ها، میرزادۀ عشقی و گلسرخی ها هم از این "جادۀ شمشیر" گذر کرده اند. آری،"باغِ عفونت" ما "میراثی گران است!" که قرن هاست جاری است.
شعر در آنِ واحد مبنای سه نوع اخلاقیات است. اخلاقیات دروغ و تذویرِ قدرتِ ستمگر، و صاحب ضیافتی که نماد زندگی ماست. دیگری اخلاقیات قهرمانانه ایست که چالشگرانِ فساد درمبارزۀ خونین خود با این قدرت، به ارمغان میآورند. و سوم خلق و خوی مسخِ آنانی است که بی سئوال زیر فرمان می زیند وبر "سفرۀ سور بدل چینی" بی خبر نشسته اند. پلات یا طرح شعر بیشتر با تأتر تراژیک یونان باستان همخوانی دارد تا با فضای یک بعدی شعر نو در زمان خود. هم از نظر نوع بیان داستان شعر که برای رشد خود از راویان متعدد یاری می گیرد، و هم از نظر موضوع حماسی-تراژیک شعری.
داستان، عمل شجاعانۀ جوانانی است که در صدد هستند "نقبی به انبوه سیاهی" غالب بر زندگی مردم زنند. و به آنانی که با امید "سراب لرزان بهشتی فریبناک" زندگی می کنند، نوید زندگی بهتر و بهشتی زمینی را به ارمغان آورند. مردانی که در این راه، به شکست نهایی خود واقفند. ولی به لحاظ سرشاری شهامت و اخلاقیات والا توان تحمل خواری را ندارند. و اگر طور دیگری غیر از آنچه وجدانشان امر می کند زندگی کنند، "شرمسار خود" خواهند بود. پس دلاورانه و سربلند به چالش قدرت در می افتند. و سرنگونی محتوم خویش را به جان می خرند:
"هراس به خود نگذاشت
گرچه بال‌هایش جاودانگی‌اش بود،
فریاد کرد "نه"
اگرچه می‌دانست
این
غریوِ نومیدانه‌ی مرغی شکسته ‌پَر است
که سقوط می‌کند.
شرمسارِ خود نبود و
سرافکنده
در پناهِ سردِ سایه‌ها نگذشت:
راهش در آفتاب بود
اگرچند می‌گُداخت"
بدینسان، در نظر شاملو نا هنجاریِ اخلاقیاتِ والا با اخلاقیات تزویر و استبداد قدرت، تراژدی سیاهکل را می آفریند. غرور و شهامت سرشار و اعتماد به والایی انسان و امید دسترسی به جامعه ای بهتر، Tragic Flaw، یا نا خوانی شخصیتی این فداییان جوان با سیستم فاسد و بی عدالت زمانه است... #بهروزقربانیان
....................دنباله مقاله: http://www.writingswithoutborders.com ...................به ما بپیوندید: https://hottg.com/negahideegar
سیاهکل؛ نقاش: بیژن جزنی دوستان اگر فرصت کردید از سایت ما دیدن کنید: www.writingswithoutborders.com
HTML Embed Code:
2024/05/21 03:40:43
Back to Top