دربارهی علم و سیاست
نامهای به جناب مصطفی ملکیان
از علینجات غلامی
جناب ملکیان، سخت امیدوارم عزیزی نامه را به دست حضرت عالی برساند. بنده را شاید به یاد داشته باشید. ساعتی را سالیان پیش در خدمتتان بودم و از ادب عالی شما بسیار متعجب و بهرهمند شدم. مدتها گذشته است و دهل چهل نواختند و دیگر آن جسورِ جویای نام نیستم. میدانم آغاز این نامه متعجبتان خواهد کرد چون طبیعتاً مغایر آنچه دیدید نمود مییابد ولی آنچه از ما دیدید بر مدار خود نماند گرچه وینچه بینی نیز نماند برقرار.
در این سراچهی فسوس، همه عاقل آغازیدند و در نهایت به توهم رسیدند، بگذار من از توهم آغاز کنم بلکم به عقل رسیدم. پس امیدوارم شطح و طامات آغاز، دست و دلتان را نلرزاند و صبوری کنید که به قسمت تحلیل گزارههای منطقیاش هم برسیم.
طی "رویایِ" یک نفر دیگر، منِ از همهجا بیخبر به جنگ قلمی با سه نفر فراخوانده شدم بر سر مفهوم "علی". یکیشان شما بودید. رویا چه بود را ول کنیم که خواب بود و خیال و فینفسه ارزشی علمی ندارد. اما محتوا مهم بود. و چون محتوا مهم بود، دیگر چه توفیری دارد از ناخودآگاه فرویدی برآمده باشد یا از عالم علیا.
و اما منطقیات:
گزارهی بنیادینِ تفکرِ محمد هادی محمودی (راستکیش و از دانشگاه امام صادق): «هر چقدر که علم داشته باشی باید در سنت و ساختاری سیاسی بگنجی و گرنه دنکیشوتی».
گزارهی بنیادینِ تفکرِ حسام سلامت (چپکیش و از دانشکدهی علوم اجتماعی تهران): «اساس بر عدالت و برابری است و هرگونه عمودیتی، ولو "علمی"، باید به تیغ دموکراسیِ عام و جمهوریتی تمام سپرده شود».
گزارهی بنیادینِ تفکرِ مصطفی ملکیان (منطقی و از دانشگاه تربیت مدرس): «هر کس که علم بالاتر دارد باید در سیاست بالاتر قرار بگیرد».
گزارهی بنیادین تفکر منِ علینجات غلامی (فلسفی و از مدرسه): «کسی که واقعاً علم بالاتر داشته باشد پیشاپیش از "سیاست"، "ساختار و سنت" و "عدالت" هم بالاتر ایستاده است و فینفسه نیازی به هیچ کدامشان ندارد تا پیش برود و به قول حافظ "تنها جهان بگیرد بیمنت سپاهی"».
فعلاً ضرورتی برای توضیح بیشتر نیست. اگر این سئوالام بیپاسخ نماند و گفتوگویی در گرفت به شرح و توضیح بیشتر هم میرسیم.
به نظر شما آقای ملکیان نظر به دو وصف «اعلمیت» و «عدالت» (و تعارضی احیاناً بین این دو وصف)، مفهوم علی یعنی «ایدهی علی» (حالا واقعیت علی چه بود اصلاً مهم نیست)، کجا ایستاده است؟ حقیقت علوی به کدام یک نزدیکتر است؟ نظر به اینکه تقریباً هر کسی در این بوم که فکر میکند از آن حیث که فکر میکند نهایتاً در این چهار روایت سیر میکند خود اگر مومن باشد یا بیدین، کیست آنکس که تیغ رویارو زند؟!
اولی به نظر من که کلاً منکر اعلمیت شده است و علم را قربانی سیاست میکند و به تبع عدالت را نیز گردن میزند - چنانکه شد. دومی نیز اعلمیت را قربانی عدالت میکند و کارش به پوپولیسمی فلت میانجامد که در آن دانایی نیز امری طبقاتی محسوب میشود. سومی اما به اعلمیت وفادار هست اما هنوز آن را مشروط به سیاست و عدالت میفهمد و انگار ارزش فینفسهاش را نادیده میگیرد و در نهایت عالِمی غمزدهی ایام میشود و منتظر بهبود سیاسی ایام میماند که آنگاه در شرایط سیاسی مناسب دست به تولید علم راستین ببرد در حالیکه میداند درد ایام را جز تولید علم چاره نیست. چهارمی اما...
نظر شما چیست؟ به هر حال اینها چهار منفرد نیستند، چهار مبنای گفتمانسازند.
با درود
>>Click here to continue<<