TG Telegram Group & Channel
استاد دکتر محمدعلی موحّد | United States America (US)
Create: Update:

ای رفته و بازآمده
لوی هندرسن سفیر آمریکا در ساعت ۶ بعد از ظهر اول شهریور ۱۳۳۲ (۲۳ اوت ۱۹۵۳) از در عقبی دربار وارد شد و به دیدار شاه رفت. این ملاقاتی خصوصی و محرمانه بود که به درخواست شاه انجام می‌شد. شاه روز پیش (نیم ساعت پیش از ظهر ۳۱ مرداد) از رم به تهران بازگشته بود. او هم هنگام فرار که بعد از شنیدن خبر شکست کودتای ۲۵ مرداد ساحل خزر را ترک گفت و هم هنگام بازگشت که پس از پیروزی کودتای ۲۸ مرداد و سقوط دولت مصدق به سوی تهران می‌آمد سر راه در بغداد توقف کرده بود. شاه هنگام رفتن پس از دیدار با ملک فیصل خواستار ملاقاتی با سفیر آمریکا در عراق شده بود و می‌خواست بداند چه خبر است و امریکا چه رهنمودی برای او دارد؟ سفیر آمریکا که او را دید مردی پریشان حال خسته و شکسته در برابر خود یافت که پس از سه شب بی‌خوابی در پیشانی خفت‌زده‌اش جز وحشت و اضطراب چیزی خوانده نمی‌شد. می‌گفت در خارج از ایران پول اندکی دارد که کفاف هزینه سنگین خانواده او را نمی‌دهد و می‌خواست پس از اقامتی کوتاه در اروپا به آمریکا برود و کاری برای خود دست و پا کند.
شاه در بازگشت که به تهران رسید برای دیدن سفیر آمریکا دقیقه شماری می‌کرد. می‌خواست بلاواسطه و رو در رو با نماینده دولتی که آن گردش باور نکردنی را در اوضاع پدید آورده بود به صحبت بنشیند. نگران بود که مبادا بند و بست‌های آمریکا و بریتانیا با زاهدی برای وی جز نقشی تشریفاتی و سمبلیک باقی نگذاشته باشد. حال که کودتا به نام او صورت گرفته و زاهدی به اتکای فرمان او مدعی مشروعیت شده بود او می‌خواست رشته کار‌ها را در دست گیرد و از موقعیتی که پیش آمده بود برای تحقق آرزو‌های دیرین خود بهره جوید و در مملکت‌داری پای جای پای پدر خود بنهد. این فرصت را او نمی‌بایستی فرو بگذارد. او می‌بایستی تا دیر نشده است نشان دهد که چه می‌اندیشد و چه می‌خواهد. اگر ارتشیان و گروه‌هایی که با شعار جاوید شاه به خیابان‌ها ریختند و کار کودتا را به انجام رسانیدند مظهر یک حرکتِ ملی و مردمی‌ بودند پس نمی‌بایستی هیچ کس میان او و ملت و ارتشی که او را می‌خواستند حایل شود. شاه در بازگشت چنین می‌اندیشید و هر کس اندک شعوری داشت می‌توانست آن را در وجنات وی بخواند.
پیرنیا رئیس تشریفات دربار که به مناسبت شغلش بیشترین فرصت را برای دیدن شاه داشت اولین کسی بود که این تغییر حال را در شاه دید و دریافت و آنچه را که خود دریافته بود با سفیر امریکا در میان نهاد. پیرنیا دم در که به استقبال سفیر رفته بود در گوش او گفت: «شاه عوض شده است، او دیگر همان آدمی‌ نیست که ما پیشتر می‌شناختیم.» سفیر در گزارش ملاقات محرمانه اول شهریور می‌نویسد: «پیرنیا راست می‌گفت. شاه با حرارت و مصممانه حرف می‌زد و کمتر نشانی از سردرگمی‌ و پریشیدگی فکر در او پیدا بود. آن شاه که تا یک هفته پیش همه از لاعلاجی و درماندگی می‌گفت و عبارت‌هایی چون چه کنم؟ چه چاره سازم؛ از دست من چه بر می‌ آید؟ ورد زبانش بود اینک محکم و سنجیده و تا حدی طلبکارانه سخن می‌گفت.»

ایران در دو راهه کمونیسم و دیکتاتوری
اگر در سخنانی که شاه در این ملاقات نخست با سفیر آمریکا پس از بازگشت به ایران گفت دقت کنیم اصول کلی سیاستی را خواهیم دید که تا یک ربع قرن دیگر بر فضای ایران حاکم بود. البته این عجیب می‌نماید که شاه کشوری مستقل با سفیر یک کشور خارجی اینگونه سخن بگوید ولی شاه به خوبی از موقعیت خود آگاهی داشت و می‌دانست که خواسته‌های خود را باید به تصویب امریکا برساند. او آدمی‌ قوی با رزانت عقل و ژرف اندیشی نبود اما بهره کافی از هوش و نوعی موقع شناسی خاص بازاریان داشت و می‌دانست که بهترین وقت همین حالاست که زمینه مناسبی را برای تأمین آمال و مقاصد خود فراهم سازد. آن بار اول که در دوازده سال پیش او را به میدان کشیدند و تاج شاهی برسرش گذاشتند او در وضعی نبود که شرایطی برای کار خود بگذارد. اصلاً آن روز خود هم نمی‌دانست که چه می‌خواهد. اما حالا بعد از دوازده سال افت و خیز در فراز و نشیب سیاست خود را و دور و بری‌های خود را می‌شناخت و می‌دانست که چه شرایطی با مزاج وی سازگار است. و حالا که آمریکا و انگلیس او را می‌خواهند و روی او حساب کرده‌اند چرا شرایط خود را نگوید و به قبولی آن اصرار نورزد. غرب با از میان برداشتن مصدق به طور قطع به جریان ملی‌گرایی نوخاسته که می‌توانست سدی در برابر کمونیسم در ایران باشد پشت کرده بود و شاه در آن اوضاع و احوال مهره‌ای نبود که بتوان آن را به آسانی عوض کرد. او راست می‌گفت جایگزینی برای او جز کمونیسم باقی نمانده بود.


خواب آشفته نفت
نوشته‌ی محمّدعلی موحّد
فصل یکم: دموکراسی در قربانگاه

@ketabiyat

ای رفته و بازآمده
لوی هندرسن سفیر آمریکا در ساعت ۶ بعد از ظهر اول شهریور ۱۳۳۲ (۲۳ اوت ۱۹۵۳) از در عقبی دربار وارد شد و به دیدار شاه رفت. این ملاقاتی خصوصی و محرمانه بود که به درخواست شاه انجام می‌شد. شاه روز پیش (نیم ساعت پیش از ظهر ۳۱ مرداد) از رم به تهران بازگشته بود. او هم هنگام فرار که بعد از شنیدن خبر شکست کودتای ۲۵ مرداد ساحل خزر را ترک گفت و هم هنگام بازگشت که پس از پیروزی کودتای ۲۸ مرداد و سقوط دولت مصدق به سوی تهران می‌آمد سر راه در بغداد توقف کرده بود. شاه هنگام رفتن پس از دیدار با ملک فیصل خواستار ملاقاتی با سفیر آمریکا در عراق شده بود و می‌خواست بداند چه خبر است و امریکا چه رهنمودی برای او دارد؟ سفیر آمریکا که او را دید مردی پریشان حال خسته و شکسته در برابر خود یافت که پس از سه شب بی‌خوابی در پیشانی خفت‌زده‌اش جز وحشت و اضطراب چیزی خوانده نمی‌شد. می‌گفت در خارج از ایران پول اندکی دارد که کفاف هزینه سنگین خانواده او را نمی‌دهد و می‌خواست پس از اقامتی کوتاه در اروپا به آمریکا برود و کاری برای خود دست و پا کند.
شاه در بازگشت که به تهران رسید برای دیدن سفیر آمریکا دقیقه شماری می‌کرد. می‌خواست بلاواسطه و رو در رو با نماینده دولتی که آن گردش باور نکردنی را در اوضاع پدید آورده بود به صحبت بنشیند. نگران بود که مبادا بند و بست‌های آمریکا و بریتانیا با زاهدی برای وی جز نقشی تشریفاتی و سمبلیک باقی نگذاشته باشد. حال که کودتا به نام او صورت گرفته و زاهدی به اتکای فرمان او مدعی مشروعیت شده بود او می‌خواست رشته کار‌ها را در دست گیرد و از موقعیتی که پیش آمده بود برای تحقق آرزو‌های دیرین خود بهره جوید و در مملکت‌داری پای جای پای پدر خود بنهد. این فرصت را او نمی‌بایستی فرو بگذارد. او می‌بایستی تا دیر نشده است نشان دهد که چه می‌اندیشد و چه می‌خواهد. اگر ارتشیان و گروه‌هایی که با شعار جاوید شاه به خیابان‌ها ریختند و کار کودتا را به انجام رسانیدند مظهر یک حرکتِ ملی و مردمی‌ بودند پس نمی‌بایستی هیچ کس میان او و ملت و ارتشی که او را می‌خواستند حایل شود. شاه در بازگشت چنین می‌اندیشید و هر کس اندک شعوری داشت می‌توانست آن را در وجنات وی بخواند.
پیرنیا رئیس تشریفات دربار که به مناسبت شغلش بیشترین فرصت را برای دیدن شاه داشت اولین کسی بود که این تغییر حال را در شاه دید و دریافت و آنچه را که خود دریافته بود با سفیر امریکا در میان نهاد. پیرنیا دم در که به استقبال سفیر رفته بود در گوش او گفت: «شاه عوض شده است، او دیگر همان آدمی‌ نیست که ما پیشتر می‌شناختیم.» سفیر در گزارش ملاقات محرمانه اول شهریور می‌نویسد: «پیرنیا راست می‌گفت. شاه با حرارت و مصممانه حرف می‌زد و کمتر نشانی از سردرگمی‌ و پریشیدگی فکر در او پیدا بود. آن شاه که تا یک هفته پیش همه از لاعلاجی و درماندگی می‌گفت و عبارت‌هایی چون چه کنم؟ چه چاره سازم؛ از دست من چه بر می‌ آید؟ ورد زبانش بود اینک محکم و سنجیده و تا حدی طلبکارانه سخن می‌گفت.»

ایران در دو راهه کمونیسم و دیکتاتوری
اگر در سخنانی که شاه در این ملاقات نخست با سفیر آمریکا پس از بازگشت به ایران گفت دقت کنیم اصول کلی سیاستی را خواهیم دید که تا یک ربع قرن دیگر بر فضای ایران حاکم بود. البته این عجیب می‌نماید که شاه کشوری مستقل با سفیر یک کشور خارجی اینگونه سخن بگوید ولی شاه به خوبی از موقعیت خود آگاهی داشت و می‌دانست که خواسته‌های خود را باید به تصویب امریکا برساند. او آدمی‌ قوی با رزانت عقل و ژرف اندیشی نبود اما بهره کافی از هوش و نوعی موقع شناسی خاص بازاریان داشت و می‌دانست که بهترین وقت همین حالاست که زمینه مناسبی را برای تأمین آمال و مقاصد خود فراهم سازد. آن بار اول که در دوازده سال پیش او را به میدان کشیدند و تاج شاهی برسرش گذاشتند او در وضعی نبود که شرایطی برای کار خود بگذارد. اصلاً آن روز خود هم نمی‌دانست که چه می‌خواهد. اما حالا بعد از دوازده سال افت و خیز در فراز و نشیب سیاست خود را و دور و بری‌های خود را می‌شناخت و می‌دانست که چه شرایطی با مزاج وی سازگار است. و حالا که آمریکا و انگلیس او را می‌خواهند و روی او حساب کرده‌اند چرا شرایط خود را نگوید و به قبولی آن اصرار نورزد. غرب با از میان برداشتن مصدق به طور قطع به جریان ملی‌گرایی نوخاسته که می‌توانست سدی در برابر کمونیسم در ایران باشد پشت کرده بود و شاه در آن اوضاع و احوال مهره‌ای نبود که بتوان آن را به آسانی عوض کرد. او راست می‌گفت جایگزینی برای او جز کمونیسم باقی نمانده بود.


خواب آشفته نفت
نوشته‌ی محمّدعلی موحّد
فصل یکم: دموکراسی در قربانگاه

@ketabiyat


>>Click here to continue<<

استاد دکتر محمدعلی موحّد




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)