TG Telegram Group & Channel
محمدرضا طاهری | United States America (US)
Create: Update:

🔹️
ریشم سفید و دفتر شعرم سیاه شد
در روزگار نحس تو عمرم تباه شد...


امروز شمع‌ سی و نه سالگی را فوت کردم و پای نهادم به سال چهلم. بی‌آنکه هیچ نشاطی در دل احساس کنم. دیروز تولد ده سالگی کیان پیرفلک بود که در نه سالگی گلوله خورد و امروز تولد سی و نه سالگی من! شرم باد مرا از این عمر دراز. شرم باد مرا از این همه سال ماندن و خو کردن به ستم‌. خانواده‌ام سی و نه سالگی‌ام را جشن گرفته‌اند در حالی که اخبارِ تلخ مثل مارهای سمّی از هر سو نیشم می‌زنند. من هیچ گاه آدم افسرده‌حالی نبوده‌ام. دوستدار طبیعتم و شیفته‌ی زندگی در روستا. زندگی را می‌پرستم، عاشقم، دیوانه‌ی شعر و موسیقی و زیبایی‌ام اما امروز در تولد سی و نه سالگی شاد نیستم. من و هم‌نسلانم ادوار غریبی را پشت سر گذاشته‌ایم. پنج ساله بودم که رهبر قبلی از دنیا رفت و رهبر فعلی بر سریر نشست. حالا سی‌ چهار سال گذشته و ما چه‌ دوران‌ها که ندیده‌ایم!
جوانی من با تمام حسرت‌هایش و با تمام تلاش‌هایم و با تمام اشتباهاتم گذشت... سعی کردم مستقل و جدی باشم و همرنگ جماعت نشوم. من بودم و چندتا رفیق میان انبوهی که مثل ما نبودند. وقتی همه شعر عاشقانه می‌گفتند ما شعر سیاسی گفتیم. وقتی پسند زمانه شعر‌های شُل با زبان سست و مضامین فانتزی بود ما بر استواری زبان و فخامت مضمون پای فشردیم. وقتی شاعران دیگر سکّه‌های دولتی می‌گرفتند ما فقر را مزمزه کردیم. وقتی رونمایی کتاب و جشن امضا مُد شد کتاب‌های ما را توقیف کردند. وقتی همه به صدا و سیما می‌رفتند ما برای پاره‌ای از توضیحات به وزارت فلان احضار شدیم و اینگونه بود که جوانی ما گذشت... و این میان‌سالی عجب دوران ژرف و زمخت و روشنی است! یک‌جور تلخی دلخواه است که دوستش داری و دانی که دشمن جان است. یک سالی هست که این احساس با من است. احساس ورود به دوران ژرف و زمخت و روشن میان‌سالی. امروز اما بیش از قبل در آن فرو رفته‌ام. چیزهایی که در جوانی به شوقم می‌آورد امروز همه رنگ‌باخته‌اند. کتابم را نمی‌گذارند که چاپ شود؟ خب نگذارند. بدا به حالشان! در من فصلی ورق خورده است که به خوش‌آمد‌ها و بدآمدهای جوانی می‌خندم. حالا البته روزگار هم مثل عمر من ورق خورده است و او هم به جوانی من می‌خندد... بگذار بخندد که هرچه داریم از همین روزگار تازه است. بخند عزیز دلم، لبخند تو خلاصه‌ی خوبی‌هاست! ما "ناکرده‌ جوانی" پیر شدیم و حالا عشق می‌کنیم که تو را و فرزندان جوانت را می‌بینیم که چنگ انداخته‌اند و زندگی‌شان را از حلقوم جهان بیرون می‌کشند. بخند به جوانی ما ای روزگار تازه که خوش می‌خندی!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
تهران
@mohammadrezataheri

🔹️
ریشم سفید و دفتر شعرم سیاه شد
در روزگار نحس تو عمرم تباه شد...


امروز شمع‌ سی و نه سالگی را فوت کردم و پای نهادم به سال چهلم. بی‌آنکه هیچ نشاطی در دل احساس کنم. دیروز تولد ده سالگی کیان پیرفلک بود که در نه سالگی گلوله خورد و امروز تولد سی و نه سالگی من! شرم باد مرا از این عمر دراز. شرم باد مرا از این همه سال ماندن و خو کردن به ستم‌. خانواده‌ام سی و نه سالگی‌ام را جشن گرفته‌اند در حالی که اخبارِ تلخ مثل مارهای سمّی از هر سو نیشم می‌زنند. من هیچ گاه آدم افسرده‌حالی نبوده‌ام. دوستدار طبیعتم و شیفته‌ی زندگی در روستا. زندگی را می‌پرستم، عاشقم، دیوانه‌ی شعر و موسیقی و زیبایی‌ام اما امروز در تولد سی و نه سالگی شاد نیستم. من و هم‌نسلانم ادوار غریبی را پشت سر گذاشته‌ایم. پنج ساله بودم که رهبر قبلی از دنیا رفت و رهبر فعلی بر سریر نشست. حالا سی‌ چهار سال گذشته و ما چه‌ دوران‌ها که ندیده‌ایم!
جوانی من با تمام حسرت‌هایش و با تمام تلاش‌هایم و با تمام اشتباهاتم گذشت... سعی کردم مستقل و جدی باشم و همرنگ جماعت نشوم. من بودم و چندتا رفیق میان انبوهی که مثل ما نبودند. وقتی همه شعر عاشقانه می‌گفتند ما شعر سیاسی گفتیم. وقتی پسند زمانه شعر‌های شُل با زبان سست و مضامین فانتزی بود ما بر استواری زبان و فخامت مضمون پای فشردیم. وقتی شاعران دیگر سکّه‌های دولتی می‌گرفتند ما فقر را مزمزه کردیم. وقتی رونمایی کتاب و جشن امضا مُد شد کتاب‌های ما را توقیف کردند. وقتی همه به صدا و سیما می‌رفتند ما برای پاره‌ای از توضیحات به وزارت فلان احضار شدیم و اینگونه بود که جوانی ما گذشت... و این میان‌سالی عجب دوران ژرف و زمخت و روشنی است! یک‌جور تلخی دلخواه است که دوستش داری و دانی که دشمن جان است. یک سالی هست که این احساس با من است. احساس ورود به دوران ژرف و زمخت و روشن میان‌سالی. امروز اما بیش از قبل در آن فرو رفته‌ام. چیزهایی که در جوانی به شوقم می‌آورد امروز همه رنگ‌باخته‌اند. کتابم را نمی‌گذارند که چاپ شود؟ خب نگذارند. بدا به حالشان! در من فصلی ورق خورده است که به خوش‌آمد‌ها و بدآمدهای جوانی می‌خندم. حالا البته روزگار هم مثل عمر من ورق خورده است و او هم به جوانی من می‌خندد... بگذار بخندد که هرچه داریم از همین روزگار تازه است. بخند عزیز دلم، لبخند تو خلاصه‌ی خوبی‌هاست! ما "ناکرده‌ جوانی" پیر شدیم و حالا عشق می‌کنیم که تو را و فرزندان جوانت را می‌بینیم که چنگ انداخته‌اند و زندگی‌شان را از حلقوم جهان بیرون می‌کشند. بخند به جوانی ما ای روزگار تازه که خوش می‌خندی!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
تهران
@mohammadrezataheri


>>Click here to continue<<

محمدرضا طاهری




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)