.
🔰به مناسبت و فراخور روز معلم
«بچهها خانه استاد اینجاست!»
در سالهای نخستین پس از پیروزی انقلاب ۵۷، از تلویزیون ملی ایران، برنامهای آموزشی پخش میشد که نه تنها کودکان، بلکه بزرگترها را نیز پای صفحه جادویی مینشاند.
سیدحسن نیرزاده نوری که خیلی ها او را با نام "عمو زنجیرباف" در تلویزیون میشناسند یکی از آموزگاران سرشناس ایران زمین است که پیشینه چندین سال حضور در دماوند (منطقه آیینه ورزان و سربندان) را دارد. با نگاهی به برنامه تلویزیونی «بروبچه های پشت پنجره»، ساختار نمایشی در شیوه تدریس و ایفای نقش همزمان شخصیتهای متفاوت توسط ایشان چنان ممتاز است که باید در کنار تخصص تعلیم و آموزش و تدریس، ایشان را در زمره هنرمندان هنرهای نمایشی نیز به یاد آورد.
تلفیق تدریس وبازیگری
این قصه گوی پیر با لباس بلندی بر تن، کلاهی بر سر و عصایی در دست راوی نمایشی میشد که خودش، هم کارگردانی میکرد و هم به جای تکتک شخصیتهای قصه از جمله کدخدای سربندان، شعبانعلی، اکبر آقا، آقا کمال، رجب و… با تغییر صدا و شکل و شمایل و اداهای مخصوص، به ویژه تغییر لحظهای جای کلاه به ایفای نقشها میپرداخت و یک تنه آنها را اجرا میکرد. در میانه راه نیز با صدای گرمش آوازی سر میداد تا دانش آموزان بیشتر با او ارتباط برقرار کنند.
نگاهی به بیوگرافیِ استاد
«حسن نیرزاده نوری» در مهرماه سال ۱۳۰۷ هجریشمسی در محلهی پامنار تهران متولد شد. چند ماه بعد پدرش، دکتر غلامحسین نیرزاده، سردبیر روزنامهی «غربال» را از دست داد و تمام مسئولیت زندگی بر عهدهی مادر افتاد. حسن تحصيلات ابتدايی خود را در دبستان انتصاريهی پامنار و تحصيلات متوسطه را در دبيرستان دارالفنون گذراند. فعاليت آموزشی خود را حدود سالهای ۱۳۳۲ و ۱۳۳۳ خورشیدی در مدارس جنوب تهران شروع كرد و بعد از آشنایی با آيتالله بهشتی، علاقهمند به كار در مدرسهی علوی و مدرسهی نيكان شد.(همان دبیرستانی که خودِ دکتر بهشتی، زبان انگلیسی را تدریس میکرد)
شیوه تدریس
او پس از مطالعهی روش باغچهبان و همچنین با دیدن سختگیریهای معلمان، تصمیم گرفت روشی نوین برای تدریس الفبا ابداع کند. این روش بر پایهی بازی و بازیگری بود. او همواره با صدایی گرم و صمیمی و نگاهِ مهربان به کلاس میآمد و با نمايشهاي دلنشين و جذاب به كودكان درس میداد. او به شکل مردی روستایی لباس میپوشید تا بچهها را متوجه فرهنگ ایرانیشان کند.
نیرزاده تا پایان عمر همین روش تدریس را ادامه داد و بسیاری از کودکان را به درسخواندن علاقهمند کرد؛ طوری که هر وقت آخر کلاس میرسید و استاد میگفت: «مجلس تمام گشت و به آخر رسید...» كلاس از صدای «نه! نه! نه!» بچهها پُر میشد.
دعای مادر
حسن نیرزاده، در همان ماههای اول زندگیاش از نعمت پدر محروم شد و مادر سعی کرد جای خالیاش را پُر کند؛ به همين دليل رابطهی بسيار صميمیای با پسرش داشت و تا سالهای سال ادامه داشت. زمانی كه مادر به سنّ پیری رسید و در بستر بيماری افتاد، حسن با آنکه مشغلهی فراوان داشت، از مادر پرستاری میكرد. مادر که محبتِ حسن را میدید، هميشه این دعا را زمزمه میکرد: «حسن! الهی آنقدر معروف شوی كه مردم با انگشت تو را نشان دهند.»
لبوفروش
«دكتر احمدی»، معاون وزیر آموزش و پرورش آن زمان میگوید: «در جلسهی اوليا و مربيان، يكی از مسئولان ارشد دولتی كه فرزندش در آن مدرسه تحصيل میكرد، حضور داشت. در اواسط جلسه، پيرمرد لبوفروشی از انتهای سالن با چرخ طحافي (دورهگردی) وارد شد و فرياد زد: «من لبو دارم!... لبوی شيرين دارم!»
جلسه به هم ريخت و افرادی اعتراض كردند كه اين چه وضعی است! مگر اينجا خيابان است و قصد داشتند بيرونش كنند؛ اما آن پيرمرد به راه خود ادامه داد و حتي روي صحنه رفت و شروع كرد به تدريس حرف «لام» و مثالهايي مثل لبو، لوبيا، گل و... این شخص که کسی جز مرحوم نيرزاده نبود، به آن مسئول مملكتی گفت: «من اينگونه به بچهها درس میدهم.»
سیدحسن نیرزاده نوری سرانجام در شهریور ماه ۱۳۶۲ و به سبب فشار خون مزمن قلب دردمندش در خیابان از کار افتاد، چشم از دنیا فروبست. مزار او در یکی از صحنهای حرم عبدالعظیم حسنی موسوم به باغ طوطی قرار دارد همانجایی که ستارخان و مصطفی عدل وفروزانفر را به خاک سپردهاند. روی سنگ مزار او چنین نبشتهاند:
«بچه ها خانه استاد اینجاست…»
📝بازنویسی متن به همراه پارهای اضافات درون متنی، توسط تحلیل و رصد
>>Click here to continue<<