رامانا ماهارشی برکه ای عظیم و ساکت از انرژی بود. او هر روز صبح در نشستی با اطرافیانش در سکوت مینشست. او هرگز زیاد حرف نمیزد، مگر اینکه از او سوالی میشد. آنوقت نیز پاسخ او بسیار کوتاه بود، پاسخی بسیار عمیق که باید در آن کاوش میکردی. هیچ توضیحی نمیداد. تمام ادبیات او در دو یا سه کتاب کوچک جمع آوری شده است.
بیشتر آموزه های او نشستن در سکوت با مریدان بود. طبیعی است که مردمان بسیار اندکی از او فیض برده اند. ولی او هر روز صبح مینشست و مریدانش در کنارش مینشستند و یک گاو هم می آمد و در بیرون می ایستاد و گردنش را از پنجره به داخل میبرد و در تمام مدت آن نشست در همانجا باقی میماند.
این وضع سالها ادامه داشت. مردم می آمدند و میرفتند و مردمان جدیدی می آمدند ولی آن گاو ثابت بود و همیشه سر وقت می آمد، هرگز تاخیر نداشت! و وقتی که آن نشست تمام میشد، او نیز میرفت.
یک روز آن گاو پیدایش نشد و شری رامانا گفت، "امروز این نشست نمیتواند برگزار شود زیرا مخاطب واقعی من غایب است. میترسم یا سخت مریض باشد و یا مرده باشد و من باید بروم و دنبالش بگردم."
آن گاو متعلق به یک هیزم شکن فقیر بود که در نزدیکی آن آشرام زندگی میکرد. رامانا معبد را ترک کرد و نزد هیزم شکن رفت و گفت، "چه شده؟ آن گاو برای نشست نیکان satsang امروز نیامده است."
هیزم شکن گفت، "خیلی مریض است و میترسم که درحال مرگ باشد، ولی مرتب به در نگاه میکند، گویی که منتظر کسی است. شاید منتظر تو باشد تا برای آخرین بار تو را ببیند. شاید برای همین است که او قدری بیشتر معطل شده."
رامانا به داخل رفت و دید که آن گاو اشک در چشمانش حلقه زده. آن گاو سرش را روی زانوهای رامانا گذاشت و با شادمانی از دنیا رفت.
این ماجرا در همین قرن بیستم رخ داده و رامانا آن گاو را روشن ضمیر اعلام کرد و به مردم گفت که باید برای آن گاو یک بنای یاد بود زیبا ساخته شود.
روشن ضمیر شدن برای انسانها بسیار به ندرت رخ میدهد، و برای حیوانات تقریبا نا ممکن است، ولی آن گاو به بالاترین سطح رسید. او دوباره زاده نخواهد شد. از بدن یک گاو تمام دنیای بشریت را دور زد و جهشی کرده و به بوداها متصل شد.
اوشو
⚜ " کانال حقیقت متافیزیک "
╭─═ঊঈ👁ঊঈ═─╮
@metaphysics_fact
╰─═ঊঈ🦋ঊঈ═─╯
>>Click here to continue<<