معجزه
-چراغ را تو روشن کردی!
سخت میگذشت زندگی
و ما که پنداشتیم خورشیدمان هیچگاه غروب نخواهد کرد
سخت بود اینگونه دوست داشتن
عاشقانه زیستن
سخت مثل سنگی که دل نداشت جان به قطرههای آب بسپارد
آن چنان میشتابیم
که شب را به بوسهای و آغوش خاموش کنیم
ما فراموش شدگانیم
مسافران کشتی مهاجری که نان را پارو میزدند
کاش میآمدی و معجزه میشد
بر لبانمان بوسه میریخت
سالهاست مردمی را میشناسم که به پرترهای خیرهاند و تمرین لبخند میکنند
در ما هزاران آرزوی ِ زاده نشده است
و این سرنوشت، چه پوشالی است
کنار یکدیگر قد میکشیم و در فرصتی به مرگ طعنه میزنیم
-چراغ را من خاموش میکنم!
تو آب بیاور!
#مجموعه_شعر
#دوست_داشتن_اتفاقی_نیست
#مزدک_پنجهای
#انتشارات_دوات_معاصر
Www.davatmoaser.ir
@mazdakpanjehee
>>Click here to continue<<