مادران خاک کوچه را گشتند
تکهای استخوان درآوردند
حفر کردند هر کجا را، باز
جسدِ بینشان درآوردند
مار از آستین برون آمد
موش سوراخ کرد و خون آمد
گوش کرها درازتر شده بود
لالها هم زبان درآوردند
نان امثال ما که آجر شد
سطح هموار جادهها سُر شد
شکمِ بچههایشان پر شد
خایهمالان که نان درآوردند
بال ققنوس سوخت در آتش
در نیاورد تیر را آرش
برگها ریخت آخر پاییز
جوجهها که کمان درآوردند
آب آرام رفت سربالا
بعد از هرچه آسیاب افتاد!
قورباغه ابوعطا خواند و
راویان داستان درآوردند
با سقوط ستارهها از شر
بر زمین خورد ماه ما با سر
بچهبازان شدند پیغمبر
وَ سر از آسمان درآوردند
پهلوانپنبهشان که ساکت شد
بعد سردارشان که کتلت شد
ناگهان از چراغ جادوشان
چند تا قهرمان درآوردند
قصهی مرگ و دار ما کم بود!
هر کسی شد سوار ما کم بود!
گایش روزگار ما کم بود
که دمار از جهان درآوردند
مزدک نظافت
#مزدک_نظافت
#سردار #پیغمبر #کتلت
>>Click here to continue<<