اون روزی نشسته بودیم پارک، روبروی یه نیمکتی، بحث تفاوت دیدگاه بود. به دوستمون میگفتم، میگفتم شما پسرا میگید این نیمکت اینجا هست دیگه، بذار برم همه کارامو بکنم به موقعیت مناسب برسم، روحم ترمیم شه، زندگیم درست شه، برمیگردم سراغ نیمکته. اون نیمکت ممکنه هنوز اونجا باشه ولی دیگه اون نیمکت چارسال پیش نیست. تو میتونستی اینو برداری و بری و به همهی جاهایی که الان رسیدی باهم برسید ولی این ریسکو میکنی که کسی که دوسش داریو برای همیشه از دست بدی، اما اون سختو انجام ندی. چون سخته. خیلی سخته و شما هنوز شبیه مردای خیلی قدیم فکر میکنید باید از ما محافظت کنید. مارو جا میذارید که برید با اون سختا تنهایی روبرو شید. ما زره تنمونه. ما بلدیم کنار شما بجنگیم. ما دلمون میخواد همراه شما بجنگیم. ما دلمون میخواد اون سختو آسون کنیم. ما. شما ولی میترسید و میرید و دور میشید.
>>Click here to continue<<