TG Telegram Group & Channel
مرتضی مردیها | United States America (US)
Create: Update:

🖌 زمانی برای عذرخواهی مردان تیز‌خشم

روزی در جبهه‌های جنگ، منطقۀ آبادان، نبرد سختی درگرفته بود. نزدیک‌های روستای سلمانیه (که پارسال که از پس ۴۰ سال دوباره به آنجا رفتم محلی‌ها «سلمانه» تلفظش می‌کردند) عراقی‌های بدسگال حمله آورده بودند. توپ و خمپاره و تیربار همه جا را به رنگ و بوی سرب، باروت، تی‌ان‌تی درآورده بود. در گرماگرم نبرد که من هم مثل هر کسی، با مقادیری هراس، تلاش می‌کردم با چسبیدن به زمین، گلوله‌ها و ترکش‌ها را تا اطلاع ثانوی ناکام بگذارم، ناگاه چشمم به قامت بلند یکی از هم‌رزمان افتاد که انگار نه انگارِ این هنگامۀ آتش و زخم و مرگ، راست راست راه می‌رفت و با حالتی خنده‌ناک گفت: «نه! اینا انگار راست راستی قصد جون ما را دارن!»

این آقا کی بود؟ اسمش که نه یادم مانده و نه اهمیتی دارد، ولی رسمش چرا. درست روز قبل، که خط آرام بود و خبری از درگیری نبود، ایشان خودش یک‌تنه یک درگیری به‌راه انداخت: بر سر کم بودن مقدار گوشت موجود در یقلوی ناهارش. باور کنید یا نه، تا فردایش خورۀ این فکر رهایم نمی‌کرد که مگر ممکن است در گیرودار این‌ همه ماجرا و مسأله، کسی که هر لحظه ممکن است به مغاک مرگ فرو رود، مشکلش بودن یا نبودنِ گوشت در غذایش باشد.‌ حالا همان کسی که دیروزش آن بود امروزش این بود که به‌ شکلی حیرت‌آور خطر و مرگ را به مضحکه گرفته بود!

بعدها تجربیات دیگری در همین مایه از سر گذراندم. اینکه کسی که رنگ جنگ به خود ندیده بود و اگر دیده بود رنگ به رویش نمانده بود، بی‌محابا می‌نوشت و می‌گفت و باکیش از گزمه و شحنه نبود. یا کسی که در ورزش‌های پرخطر که خالی از بازی با جان نبود محابا نداشت و هم او اگر رنگ لباس محتسبی می‌دید راه عقب‌عقب را پیش می‌گرفت. سرانجام اینکه فهمیدم انواع شجاعت هست، و ابداً تضمینی نیست که کسی که در یکی پیشتاز و جانباز است در دیگری ترسان و هراسان نباشد.

این همه را گفتم تا برسم به اینکه در شگفت نشوید اگر کسانی را دیدید که مردوار و پایدار عمری را در سلول‌های آدمی‌خوار گذرانده‌اند، ولی دریغ از یک ذره شجاعت در نقد گذشته خود و اقرار به اشتباه. آن شجاعت دیگر است و این شجاعت دیگر. می‌گویند آن زمانه و آن فضا چنان اقتضایی داشت و همه همینطور بودند و ما هم بیگناه، پس لااقل اینک که فضا و زمان عوض شده است شما هم به رسم زمانه شوید و با صراحت بگویید که آن حرف‌ها تمامش، یا تقریباً تمامش، یاوه بود. از تاج-زاده یاد بگیرید و از او پیش‌تر بروید.

آنانی که در تبدیل لیبرالیسم نه فقط به یک فحش بلکه در وانمایی آن همچون منشأ تمام بدی‌ها چه کوشش‌ها که‌ نکردند، که شعارهای الزرع للزارع (و لابد الجنس للکارگر) ولو کان غاصبا، روکش دینی افکارِ تا بن کمونیستیشان بود و رسوایی در حدی که تیتر کرده بودند «دولت باید از واردات کامپیوتر جلوگیری کند چون امپریالیسم آن را ساخته است» الان هم که سرودهای انقلابی (که مشهورترین‌هایش کار امثال کرامت دانشیان و منفردزاده و جهانبخش پازوکی و محمدرضا لطفی بود نه آخوندها و مداحان) پخش می‌شود، به جای دریغ و درد و حسرت، لابد خاطره‌های شور مقدس انقلابی را به‌یاد می‌آورند و مردان تیز‌خشم و پیکارشان را. و نه‌انگار که حاصل آن تیزخشمی جز فلاکت و عقب‌ماندگی نبود و نشد.

سفارش من به کسانی که، بسا با نهایت شجاعت و حسن نیت، در قالب ملی‌مذهبی، امتی، شریعتیستی، مجاهد، فدایی، پیکاری، توده‌ای، خطِ فلانی‌، و ده‌ها اسم دیگر (که البته همگی رسم واحدی داشتند) این است که دست از لجاج با عقل خود بردارند و شجاعت اقرار به آن اشتباه بزرگ را تمرین کنند. پشت هم به زندان و دادگاه رفتن، یا غرقه کردن خود در انبوه انتقادات بدیهی و توصیه‌های مطلقاً بی‌فایده و بلکه مسخره در مورد روال جاری امور سیاسی را بهانۀ فرار از اعتراف اصلی نکنید. قدری به قضاوت مردم، به قضاوت تاریخ فکر کنید.‌

در رمان «پابرهنه‌ها» اثر استانکو، که راجع به زندگی یک جماعت عقب‌مانده روستایی است، جایی صحنه‌ای را روایت می‌کند که فرد سالخورده‌ای به دادگاه مراجعه کرده و خواهان طلاق است، قاضی از او می‌پرسد که چرا می‌خواهی جدا شوی، جواب می‌دهد بد است و زشت، قاضی می‌گوید چهل سال وقت لازم داشتی تا این را بفهمی!؟

از چنین تمسخری خوف نکنید. حتی چهل سال خود را به کوری زدن، بهتر از تا وقت مرگ چنین کردن است. اعتراف کنید، بخشیده شوید، و با وجدان سبک‌تری به مزار تاریخ بپیوندید. بیایید اعتراف کنید و آن همه بی‌باکی در فکر و عملِ نابودگر را با اندکی شجاعت برای خود را به کوچۀ علی چپ نزدن جبران کنید.
ای غلط‌کردگان، اعتراف کنید که غلط کردید.

@mardihamorteza

🖌 زمانی برای عذرخواهی مردان تیز‌خشم

روزی در جبهه‌های جنگ، منطقۀ آبادان، نبرد سختی درگرفته بود. نزدیک‌های روستای سلمانیه (که پارسال که از پس ۴۰ سال دوباره به آنجا رفتم محلی‌ها «سلمانه» تلفظش می‌کردند) عراقی‌های بدسگال حمله آورده بودند. توپ و خمپاره و تیربار همه جا را به رنگ و بوی سرب، باروت، تی‌ان‌تی درآورده بود. در گرماگرم نبرد که من هم مثل هر کسی، با مقادیری هراس، تلاش می‌کردم با چسبیدن به زمین، گلوله‌ها و ترکش‌ها را تا اطلاع ثانوی ناکام بگذارم، ناگاه چشمم به قامت بلند یکی از هم‌رزمان افتاد که انگار نه انگارِ این هنگامۀ آتش و زخم و مرگ، راست راست راه می‌رفت و با حالتی خنده‌ناک گفت: «نه! اینا انگار راست راستی قصد جون ما را دارن!»

این آقا کی بود؟ اسمش که نه یادم مانده و نه اهمیتی دارد، ولی رسمش چرا. درست روز قبل، که خط آرام بود و خبری از درگیری نبود، ایشان خودش یک‌تنه یک درگیری به‌راه انداخت: بر سر کم بودن مقدار گوشت موجود در یقلوی ناهارش. باور کنید یا نه، تا فردایش خورۀ این فکر رهایم نمی‌کرد که مگر ممکن است در گیرودار این‌ همه ماجرا و مسأله، کسی که هر لحظه ممکن است به مغاک مرگ فرو رود، مشکلش بودن یا نبودنِ گوشت در غذایش باشد.‌ حالا همان کسی که دیروزش آن بود امروزش این بود که به‌ شکلی حیرت‌آور خطر و مرگ را به مضحکه گرفته بود!

بعدها تجربیات دیگری در همین مایه از سر گذراندم. اینکه کسی که رنگ جنگ به خود ندیده بود و اگر دیده بود رنگ به رویش نمانده بود، بی‌محابا می‌نوشت و می‌گفت و باکیش از گزمه و شحنه نبود. یا کسی که در ورزش‌های پرخطر که خالی از بازی با جان نبود محابا نداشت و هم او اگر رنگ لباس محتسبی می‌دید راه عقب‌عقب را پیش می‌گرفت. سرانجام اینکه فهمیدم انواع شجاعت هست، و ابداً تضمینی نیست که کسی که در یکی پیشتاز و جانباز است در دیگری ترسان و هراسان نباشد.

این همه را گفتم تا برسم به اینکه در شگفت نشوید اگر کسانی را دیدید که مردوار و پایدار عمری را در سلول‌های آدمی‌خوار گذرانده‌اند، ولی دریغ از یک ذره شجاعت در نقد گذشته خود و اقرار به اشتباه. آن شجاعت دیگر است و این شجاعت دیگر. می‌گویند آن زمانه و آن فضا چنان اقتضایی داشت و همه همینطور بودند و ما هم بیگناه، پس لااقل اینک که فضا و زمان عوض شده است شما هم به رسم زمانه شوید و با صراحت بگویید که آن حرف‌ها تمامش، یا تقریباً تمامش، یاوه بود. از تاج-زاده یاد بگیرید و از او پیش‌تر بروید.

آنانی که در تبدیل لیبرالیسم نه فقط به یک فحش بلکه در وانمایی آن همچون منشأ تمام بدی‌ها چه کوشش‌ها که‌ نکردند، که شعارهای الزرع للزارع (و لابد الجنس للکارگر) ولو کان غاصبا، روکش دینی افکارِ تا بن کمونیستیشان بود و رسوایی در حدی که تیتر کرده بودند «دولت باید از واردات کامپیوتر جلوگیری کند چون امپریالیسم آن را ساخته است» الان هم که سرودهای انقلابی (که مشهورترین‌هایش کار امثال کرامت دانشیان و منفردزاده و جهانبخش پازوکی و محمدرضا لطفی بود نه آخوندها و مداحان) پخش می‌شود، به جای دریغ و درد و حسرت، لابد خاطره‌های شور مقدس انقلابی را به‌یاد می‌آورند و مردان تیز‌خشم و پیکارشان را. و نه‌انگار که حاصل آن تیزخشمی جز فلاکت و عقب‌ماندگی نبود و نشد.

سفارش من به کسانی که، بسا با نهایت شجاعت و حسن نیت، در قالب ملی‌مذهبی، امتی، شریعتیستی، مجاهد، فدایی، پیکاری، توده‌ای، خطِ فلانی‌، و ده‌ها اسم دیگر (که البته همگی رسم واحدی داشتند) این است که دست از لجاج با عقل خود بردارند و شجاعت اقرار به آن اشتباه بزرگ را تمرین کنند. پشت هم به زندان و دادگاه رفتن، یا غرقه کردن خود در انبوه انتقادات بدیهی و توصیه‌های مطلقاً بی‌فایده و بلکه مسخره در مورد روال جاری امور سیاسی را بهانۀ فرار از اعتراف اصلی نکنید. قدری به قضاوت مردم، به قضاوت تاریخ فکر کنید.‌

در رمان «پابرهنه‌ها» اثر استانکو، که راجع به زندگی یک جماعت عقب‌مانده روستایی است، جایی صحنه‌ای را روایت می‌کند که فرد سالخورده‌ای به دادگاه مراجعه کرده و خواهان طلاق است، قاضی از او می‌پرسد که چرا می‌خواهی جدا شوی، جواب می‌دهد بد است و زشت، قاضی می‌گوید چهل سال وقت لازم داشتی تا این را بفهمی!؟

از چنین تمسخری خوف نکنید. حتی چهل سال خود را به کوری زدن، بهتر از تا وقت مرگ چنین کردن است. اعتراف کنید، بخشیده شوید، و با وجدان سبک‌تری به مزار تاریخ بپیوندید. بیایید اعتراف کنید و آن همه بی‌باکی در فکر و عملِ نابودگر را با اندکی شجاعت برای خود را به کوچۀ علی چپ نزدن جبران کنید.
ای غلط‌کردگان، اعتراف کنید که غلط کردید.

@mardihamorteza


>>Click here to continue<<

مرتضی مردیها




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)