(ادامه☝🏻)
دستۀ دومی هم هستند. کسانی که سوابقی دارند که این گمان را که انگیزۀ اصلیشان پول و مقام باشد، سست میکند. به نظر میرسد اینان به آرزوهای کرمِ حسرت خوردۀ مردم ایران در خصوص آزادی و آبادی واقعاً باور دارند، ولی درعینحال انگار هنوز به این هم باور دارند که انتخابات و مشارکت راهی به دهکورهای هست. اینان کسانیاند که از منظر فکری، فکر میکنند همواره راهی هست برای رفتن و همواره کاری هست برای کردن، و از منظر عملی، بعد عمری کار سیاسی نمیتوانند سراغ مشغولیت دیگری بروند یا بازنشسته شوند.
ولی این را نمیگویند. نمیگویند ای مردم، ما طاقت اینکه موضع محکمی بگیریم و به زندان برویم نداریم، ولی آرام و غمگین در گوشهای هم نمیتوانیم بنشینیم. آدمهای مهمی هستیم و باید کاری بکنیم، هیچ کاری نشود کرد بالاخره انتخاباتبازی میکنیم حوصلهمان سر نرود. به جایش قیافۀ عاقل اندر سفیه میگیرند و جوانسری و تندروی و رادیکالیسم و ناامیدی را محکوم میکنند و خود را معتدل و فهیم و ظریفاندیش و باریکبین و دلسوز و اهل عمل وامینمایند.
برای نشان دادن اینکه وجه فکری موضع اینان چه وضعیتی دارد میتوان مثالی زد. فرض کنید کسی در استخدام در و دکانی است. کاری میکند و حقوقی میگیرد. فرض کنید پس از مدتی صاحبکار به او بگوید از اینماه حقوق تو نصف میشود، و ماه بعد بگوید از این پس کار تو دو برابر میشود، و ماه بعد بگوید از این پس سهمی هم از کتک و توهین و تحقیر به تو تعلق خواهد گرفت. در همه این موارد، فرد مزبور میتواند کلاهش را اینطور قاضی کند که اوضاع بد است، من به شدت محتاجم و شغل نایاب است، چارهای جز سوختن و ساختن و رضا به قضا دادن نیست. فرض کنید همۀ این موارد، کاستن حقوق، افزودن کار، و چاشنی کردن آزار و اذیت و اهانت رو به افزایش داشته باشد. و چه بسا صاحبکار هوس کند کارهای دیگری هم با او یا نزدیکانش صورت دهد. سؤال این است که تا کجا این فرد میتواند بگوید طوری نیست، بهتر از بیکاری و گرسنگی است؟ تا بینهایت؟ آیا عقل سلیم ما نمیگوید که بالاخره در یک جایی این آدم میبُرَد و انزوا و قحطی و مرگ را به چنین شغلی ترجیح میدهد.
اما این کردار را از منظر عملی چگونه میتوان فهمید؟ مسلم است که بیکاری، تغییر شغل، یا بازنشسته شدن کاری است سخت. بهویژه که کار کسی فقط حرف زدن باشد، آن هم حرف زدنی که تنها چیزی که در آن مهم نیست نتیجه یا فایده داشتنش باشد. چنین کسانی بایستی به روانشناس و مشاور مراجعه کنند. چون این یک اعتیاد است و مثل هر معتادی که نمیتواند از عادت پر خطا و خسارت خود دست بردارد ضرورت است که به متخصص ترک اعتیاد مراجعه کند.
گمان مبرید آنچه گفتم فقط حامل شال شبهمعتدلانی است که اعتدال را بهانه انتخاباتبازی کردهاند. آنانی که از صبح تا شام به تحلیل امور مشغولاند هم دست کمی ندارند. مسائل ایران چیزی برای تحلیل ندارد. همه چیز روشن است و البته تلخ و بالاتر از تلخ. (چنانکه بارها گفتهام این کشاندن بازی به زمین نادانستن چیزی برای روپوش مشکل اصلی یعنی ناتوانستن است. هرچه کمتر کاری از دستمان برمیآید بیشتر تحلیل میکنیم. هیشکی نمیتونه مث ما تحلیل کنه!) اینها هم از همان دو مشکل رنجورند: از منظر فکری، فکر میکنند غیراخلاقی است اگر هیچ کاری نکنند که هیچ، حتی هیچ حرفی هم نزنند. حتی اگر تحلیلهای هر روزهشان راجع به اوضاع سیاسی کشور، از سنخ کی بد است چی خوب است، کجای کار لنگ است چرا راه تنگ است و .... در این بیت خلاصه شود که:
آنچه در جوی میرود آب است
وآنکه بیدار نیست در خواب است
و البته راست هم میگویند، ولی تکرار بیحاصل مکررات.
و از منظر عملی (که شاید مهمتر هم باشد) طاقت بازنشستگی ندارند. طاقت ندارند بروند روستای پدری ماهیگیری کنند یا غازها را به چرا ببرند. یا هر کاری از این دست که اگر فایده ندارد دستکم زیان هم نزند.
چهار نوع حکومت در جهان وجود دارد. حکومتهای دمکراتیک (مثل غرب)، حکومتهای استبدادی (مثل عربستان)، حکومتهای توتالیتر (مثل کرۀ شمالی)، و دمکراسیهای ضعیف یا فاسد (مثل پاکستان یا روسیه). تکلیف مردم با این حکومتها تا حدودی روشن است. تا جایی که اطلاعات تاریخیام نشان میدهد، هیچ نمونۀ دیگری جز ایران امروز نمیشناسم که یک حکومت تمامیتخواه دمکراسی را مسخره کند و در همان حال برای مشارکت در یک «انتخوابات» تبلیغ کند و کسانی از عقلای مجانین هم آتشبیار این معرکه شوند؛ حالا چه در مقام فعالیت و چه تحلیل.
حتی اگر انتخابات در ایران کاملاً آزاد و رقابتی بود، مادامی که هیچگونه قدرت تصمیم و اقدام مهمی در اختیار انتخابشدگان نیست، هر نوع مشارکتی، و حتی هر نوع تحلیل و اما و اگر در آن، دستانداختن خود و مردم است.
@mardihamorteza
>>Click here to continue<<