(ادامه☝️🏻)
انتخابات هم در این دوران به یک مراسم آرامِ ادای دین به حکومت و شهدا تبدیل شد و چیزی بهکلی فرمایشی، و کسی را جرات آن نبود که بگوید درست که جنگ است، ولی چگونه جنگ معادل حذف همان خردهدمکراسی شد که سال اول پس از ۵۷ بود. پایان جنگ و ارتحال میتوانست چشماندازی به برخی تغییرات باز کند، ولی خوابی بود که تعبیر نشد. علت آن باز هم جنگ!
همه آشنایانِ تاریخ میدانند که در گذشته و حال، بهویژه در ظل حکومتهای خودکامه، نیروهای نظامی و علیالخصوص فرماندهان، پس از پایان جنگ به معضلی بزرگ بدل میشوند. کسانی که در زمان جنگ گاهی لولهنگشان از یک وزیر بیشتر آب میگرفته است، پس از جنگ به یک بیکاره، به یک آدم عادی یا حداکثر یک کارمند بدون مشغولیت تبدیل میشوند. معلوم است فرماندهی که هزاران نفر به فرمان او به حرکت درمیآمدهاند دشوار میتواند چنین وضعیتی را تحمل کند. برای حل این مشکل، بخشی از مدیریت کلان کشور به این سمت رفت که، چنانکه بزرگ آنان گفته بود، «اسلحه را از آنان بگیرند و به جایش بیل به دستشان بدهند» (کنایه از سازندگی)، اما بخش دیگری از قدرت چنان دید که در اینصورت سر او بیکلاه میماند، لذا شروع کرد به صحبت از دشمن و تهدید آن تا به کمک این بشود ازجنگبرگشتهها را همچنان مسلح و در صحنه نگاه داشت، تا جایگزین حمایت مردمی شود که رو به پایان داشت.
توجیه وجود دشمن و دشمنی به بحثهای گذشتۀ ما ربط وثیقی دارد: دشمن عبارت بود از امریکا. اینکه برای چین و برای شوروی امریکا دشمن باشد معلوم بود، ولی برای حکومت ایران چطور؟ ممکن است بگویید رگ و ریشههای همان اندیشهای که ۵۷ ضدامپریالیست از آن برخاست. پاسخم این است که آری و نه. آری، از این جهت که بله، کماکان همان تفکری که اوجش را در اعلامیههای اشغالگران سفارت دیدیم، بر کشور حاکم بود. و نه، از این جهت که در دهۀ دوم پس از ۵۷، رگههای ایدئولوژیک حکومت کمرنگتر شد، چه وجه مارکسیستی چه وجه آیینی. باری، برای نگه داشتن ازجنگبرگشتهها در صحنه و انگیزه دادن به آنها و استفاده از آنها، همچون تنها ابزار بقا، چه دشمنی بهتر از امریکا؛ که گوشها به شنیدن مرگ بر آن عادت کرده بود.
در اوایل جنگ، متأثر از همان تفکر لنینی، که منشأ تمام مشکلات عالم امپریالیسم غرب است، در تبلیغات اینطور شعار داده شد که این جنگ را هم امریکا علیه ایران به راه انداخته است. این حرف همانقدر فاقد دلیل و نشانه بود که کسی بگوید این جنگ را کانادا یا ژاپن علیه ما راه انداخته است. آنچه باعث میشد این خندهدار باشد و آن نه، در ابتدا همان رگۀ قوی کمونیستی ۵۷ بود. باری، در ادامه، باوجودی که هیچ چیز عراق، از اسلحه و تجهیزات تا پول و سیاست، از امریکا نمیآمد (ارتش عراق تمامأ روسی با تکملهای فرانسوی بود) و حتی امریکا در سال ۶۵ با ارسال محمولههای نظامی مهمی چون موشک تاو به ایران و اعزام نمایندهای همراه کیک و انجیل، کوشید رابطۀ دوستی با ایران برقرار کند، باز هم طنین مرگبرامریکا، ادامه یافت؛ یک قسم یادگار کمونیستهای پنجاهوهفتی، و یک قسم هم ضرورتِ داشتنِ دشمن جهت شغلساختن برای از جنگبرگشتهها و پیشگیری از خلع سلاح آنان برای استفادههای مهم مقتضی در آینده. اینسان، مرگ بر امریکا از نو لعاب خورد و با شدت و غلظت بیشتری بوقهای تبلیغات حکومتی را پر کرد.
جنگ همچون یک بختک، یک بدشانسی بزرگ، در ابتدا، کمک کرد تا قبضه کردن قدرت، از سوی چپ آیینی، ممکن یا لااقل آسان شود و، در انتها، در دهۀ دوم، کمک کرد تا نیروی انتظامی-امنیتی بس بزرگتر و با انگیزهتر از گذشته در اختیار هستۀ سخت قدرت باشد و تمامی منافذ تنفس را یکی یکی کور کند و یک تیرانی متکی به رعبی بسازد که در تاریخ کمنظیر است.
@mardihamorteza
>>Click here to continue<<