TG Telegram Group & Channel
مخفیگاه | United States America (US)
Create: Update:

نوشتۀ زیر قسمتی از داستان کوتاهی است زیر عنوان "ازدواج سنتی آواز با موسیقی و طلاق دیالکتیکی آنان. این نوشته بطور کامل در سایت ما پست شده است: https://www.writingswithoutborders.com ...................................................................................................................... اصولا هنرها بیان های متفاوتِ احساسات و تفکرات بشری هستند. هنرها هریک الفبا و سیستم های ادراکی خود را برای یافتِ معنا، پرورشِ معنا و بیاناتِ معانیِ دریافتیِ خود را دارا می باشند، که انطباق یا ترکیب آنها با یکدیگر لزومآ به هنروالاتر نمی انجامد. برای مثال، به اقدامِ ساده لوحانهٔ تلفیق شعر با مینیاتورهای قدیمی توجه کنید. موسیقی کلاسیک ایرانی به عنوان بیانِ هنری، برای رشدِ خود، همانقدرباید بیگانه از ترکیب با آواز و صدا تلقی شود، که هنر مجسه سازی و نقاشی با تلفیق با آواز بیگانه تلقی می شوند.

با این افکار، موسیقی، خسته و افسرده با زمزمهٔ غمناکی در دلش به خواب می رود. خواب می بیند که شورت وشَلیته و آرایشِ قاجاریِ خود را به کناری انداخته و آزادانه در پرواز است. انقلابِ پس از انقلاب های ایران را اکنون می بیند. و برای هر کدام آوایی در دل می پروراند. برروی کودتا ها پرواز می کند. دریافتِ ذهنش در آلاتِ مختلف موسیقی به راحتی شکل چند سنفونی می گیرند. تجزیه ایران را، قحطی ها را، ستمِ بی حدِ به زن و کودک را اکنون احساس می کند. افسوس می خورد که چرا تا کنون هیچ یک از این وقایع را موضوع داستانی موسیقایی قرار نداده. با اینکه از قطعهٔ “چکادِ” خود تا حدی راضی است، ولی با خود می گوید، قطعاتِ دیگرم می بایست بیاناتی جسورانه تر، کنجکاوانه تر و با ایده آل های والاتر ازِ تلخ و شیرین زندگی باشند. نه فقط زندانی بودن در چهارجوب محافظه کارانهٔ دستگاه ها.

از بالای فرش های پهن در کنار رود خانه های ایلات می گذرد، از زیباییِ اینهمه کار، اینهمه رنگ میخندد. به یادِ آهنگ زیبا ی کُردی “شیرین، شیرین” می افتد. با خود می گوید که ایکاش صدا مرا در آن آهنگ آزاد می گذاشت تا من آنرا به یک سنفونیِ حماسی، مانند “شهرزاد،” از زندگی “شیرین” و این مردمِ سخت کوش بدل میکردم. ولی حتی در آن چند دقیقهٔ کوتاه در آن آهنگ، من بسیار فراتر از ثنای التماس آمیز مردِ خاطرخواه ِ شیرین صحبت کرده ام. قصد من از ایجاد سرعت در آن آهنگ، القا احساسی فراتر از مرزهای شادی و غم بود. تلاش من گذشتن از مرزهای تعریف شدهٔ روزمره بود و رسیدن به قله ای که از آنجا بتوان به عُمق دره ها نگریست. و هم به سرنوشتِ خود اندیشید. من میتوانستم در دنبالهٔ آن قطعه، مفهومِ انتزاعیِ “قاطعیت ” را بنوازم و وسوسهٔ بازهم بالاتر رفتن ها را نشان دهم. من میخواستم در آن آهنگ، به نواختنِ مفهومِ “تردید” و ترس از لغزش و سرنگونی ها فکر کنم. ولی تصمیمِ صدا برای تعریف از”غنچهٔ لبِ” شیرین و “چشمهای اشکبارِ” مردِ خاطر خواه شیرین، مرا محدود کرد؟ عنوان کردن ناله های مردی که معشوقش او را دوست ندارد، به چه دردی میخورد؟ آیا بزرگ جلوه دادنِ آه و ناله ها، و تظاهر به خلوص نیت از طریق اصرار، خود بی احترامی به حقِ انتخابِ دیگری و نا دیده گرفتن تصمیمِ آزادانهٔ وی نیست؟ و چرا اصلاً بیانِ این نوع ناله ها هنوز اینقدر برای آواز مهم است؟ با خود فکر کرد که اگر”ریمزی کورساکوف” وسط ِ سنفونیِ “شهرزاد” یک دهن آواز هم در تعریف لبهای “شهرزاد” خوانده بود، چه می شد؟ یا بتهون در سنفونی پنج، چهار بیت از “دانته”را در وصفِ جهنم، مرتب اینجا و آنجا هی تکرار میکرد؟

از بالای باغهای میوه و پسته می گذرد. پاییز است. آهنگ زیبای”خزان” را در دل مرور می کند. ناگهان فکر می کند که به راحتی سه فصل دیگر می توان به آن افزود. ولی با داستانی پیچیده تر، و با درکی بغرنجتر. مانند زندگی و فصل های تلاش در آن. بطوری که گفتگوی بین سازها در آن، همیشه موافق هم و همسو با یکدیگر نباشند. بلکه در تضاد با هم و بیانگر تمایلات مختلف انسان باشند. ناخودآگاه یادِ “آیینِ بهار” ساختهٔ اکپرسونیستِ معروف “استراوینسکی”می افتد، که تصویری موسیقایی است در آیین بزرگداشتِ بهار در فرهنگهای ابتدایی روسی. و با قهقهه ای بلند فریاد می زند:”دوستت دارم زندگی”! #بهروز_قربانیان با ما همراه شوید: https://hottg.com/negahideegar

Forwarded from نگاهی دیگر (Behrooz Ghorbanian)
نوشتۀ زیر قسمتی از داستان کوتاهی است زیر عنوان "ازدواج سنتی آواز با موسیقی و طلاق دیالکتیکی آنان. این نوشته بطور کامل در سایت ما پست شده است: https://www.writingswithoutborders.com ...................................................................................................................... اصولا هنرها بیان های متفاوتِ احساسات و تفکرات بشری هستند. هنرها هریک الفبا و سیستم های ادراکی خود را برای یافتِ معنا، پرورشِ معنا و بیاناتِ معانیِ دریافتیِ خود را دارا می باشند، که انطباق یا ترکیب آنها با یکدیگر لزومآ به هنروالاتر نمی انجامد. برای مثال، به اقدامِ ساده لوحانهٔ تلفیق شعر با مینیاتورهای قدیمی توجه کنید. موسیقی کلاسیک ایرانی به عنوان بیانِ هنری، برای رشدِ خود، همانقدرباید بیگانه از ترکیب با آواز و صدا تلقی شود، که هنر مجسه سازی و نقاشی با تلفیق با آواز بیگانه تلقی می شوند.

با این افکار، موسیقی، خسته و افسرده با زمزمهٔ غمناکی در دلش به خواب می رود. خواب می بیند که شورت وشَلیته و آرایشِ قاجاریِ خود را به کناری انداخته و آزادانه در پرواز است. انقلابِ پس از انقلاب های ایران را اکنون می بیند. و برای هر کدام آوایی در دل می پروراند. برروی کودتا ها پرواز می کند. دریافتِ ذهنش در آلاتِ مختلف موسیقی به راحتی شکل چند سنفونی می گیرند. تجزیه ایران را، قحطی ها را، ستمِ بی حدِ به زن و کودک را اکنون احساس می کند. افسوس می خورد که چرا تا کنون هیچ یک از این وقایع را موضوع داستانی موسیقایی قرار نداده. با اینکه از قطعهٔ “چکادِ” خود تا حدی راضی است، ولی با خود می گوید، قطعاتِ دیگرم می بایست بیاناتی جسورانه تر، کنجکاوانه تر و با ایده آل های والاتر ازِ تلخ و شیرین زندگی باشند. نه فقط زندانی بودن در چهارجوب محافظه کارانهٔ دستگاه ها.

از بالای فرش های پهن در کنار رود خانه های ایلات می گذرد، از زیباییِ اینهمه کار، اینهمه رنگ میخندد. به یادِ آهنگ زیبا ی کُردی “شیرین، شیرین” می افتد. با خود می گوید که ایکاش صدا مرا در آن آهنگ آزاد می گذاشت تا من آنرا به یک سنفونیِ حماسی، مانند “شهرزاد،” از زندگی “شیرین” و این مردمِ سخت کوش بدل میکردم. ولی حتی در آن چند دقیقهٔ کوتاه در آن آهنگ، من بسیار فراتر از ثنای التماس آمیز مردِ خاطرخواه ِ شیرین صحبت کرده ام. قصد من از ایجاد سرعت در آن آهنگ، القا احساسی فراتر از مرزهای شادی و غم بود. تلاش من گذشتن از مرزهای تعریف شدهٔ روزمره بود و رسیدن به قله ای که از آنجا بتوان به عُمق دره ها نگریست. و هم به سرنوشتِ خود اندیشید. من میتوانستم در دنبالهٔ آن قطعه، مفهومِ انتزاعیِ “قاطعیت ” را بنوازم و وسوسهٔ بازهم بالاتر رفتن ها را نشان دهم. من میخواستم در آن آهنگ، به نواختنِ مفهومِ “تردید” و ترس از لغزش و سرنگونی ها فکر کنم. ولی تصمیمِ صدا برای تعریف از”غنچهٔ لبِ” شیرین و “چشمهای اشکبارِ” مردِ خاطر خواه شیرین، مرا محدود کرد؟ عنوان کردن ناله های مردی که معشوقش او را دوست ندارد، به چه دردی میخورد؟ آیا بزرگ جلوه دادنِ آه و ناله ها، و تظاهر به خلوص نیت از طریق اصرار، خود بی احترامی به حقِ انتخابِ دیگری و نا دیده گرفتن تصمیمِ آزادانهٔ وی نیست؟ و چرا اصلاً بیانِ این نوع ناله ها هنوز اینقدر برای آواز مهم است؟ با خود فکر کرد که اگر”ریمزی کورساکوف” وسط ِ سنفونیِ “شهرزاد” یک دهن آواز هم در تعریف لبهای “شهرزاد” خوانده بود، چه می شد؟ یا بتهون در سنفونی پنج، چهار بیت از “دانته”را در وصفِ جهنم، مرتب اینجا و آنجا هی تکرار میکرد؟

از بالای باغهای میوه و پسته می گذرد. پاییز است. آهنگ زیبای”خزان” را در دل مرور می کند. ناگهان فکر می کند که به راحتی سه فصل دیگر می توان به آن افزود. ولی با داستانی پیچیده تر، و با درکی بغرنجتر. مانند زندگی و فصل های تلاش در آن. بطوری که گفتگوی بین سازها در آن، همیشه موافق هم و همسو با یکدیگر نباشند. بلکه در تضاد با هم و بیانگر تمایلات مختلف انسان باشند. ناخودآگاه یادِ “آیینِ بهار” ساختهٔ اکپرسونیستِ معروف “استراوینسکی”می افتد، که تصویری موسیقایی است در آیین بزرگداشتِ بهار در فرهنگهای ابتدایی روسی. و با قهقهه ای بلند فریاد می زند:”دوستت دارم زندگی”! #بهروز_قربانیان با ما همراه شوید: https://hottg.com/negahideegar


>>Click here to continue<<

مخفیگاه




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)