وحشت زده در خواب که دیدم خفقان را
یک نیمه شبی ماتم پایان جهان را
حیرت زده از خواب سراسیمه پریدم
دیدم تهِ یک کوچه به دستت چمدان را
با دلهره خود را به سر کوچه کشاندم
تا زود رسانم به تو ته ماندهِ جان را
از ترس نبودت رمق از پیکر من رفت
تا بهر ضمانت سپُرم اشک روان را
صدبار صدایت زدم اما تو ندادی
یک بار فقط با سخنی پاسخ آن را
هر روز از این کوچه گذر میکنم اما
ارزان نکنی قیمت این بار گران را
در پاسخ مردم که چرا رفت؟ به والله
با خود بکشم تا به ابد رنج زمان را
تیغ است و جنون است ،اگر باز نیائی
بر هم بزند حادثه ی کون و مکان را
امشب به غزل با دل مایوس نوشتم
وحشت زده در خواب که دیدم خفقان را
#منصورپیکانپور
༺░⃟░࿇🦋شـعروغـم🦋࿇░⃟░༻
>>Click here to continue<<