آخرین سوت قطار
چه کسی باعث این رنجـشِ خاطـر شده بود
ناگهان بار سفر بست و مسافر شده بود
چمـدانی و... بلـیطی کـه به نام دل او
توی آن باجه ی نفرین شده صادر شده بود
باجه را ریخـت به هم خواهشِ چشمان تَرم
آه! تصـمیم سـفر ثبت دفاتر شده بود
دامنش را به نم اشک گــرفتم که: نـرو
ولی انگار نه انگار که... کافِر شده بود
کفش ها جفت/ سفر تلخ/ و یک حالِ سگـی
که نصیب دل بیچاره ی شــاعر شده بود
آخرین سوت قطار آه! به هم ریخت مرا
او در آن لحظه فقط محو مناظـر شده بود
...و چه پایانِ بدی داشت غزل، هیچ نگفت
چـه کسی باعث آن رنجـش خاطر شده بـود
فرزین خورشید وند
>>Click here to continue<<