فصل سوم از زندگیم💟
گفتم: دلش برام تنگ شده
اصلاً تو خودت روت میشه که
اینو بهم بگی ؟
اصلاً چه مادریه که
بعد این همه سال دلش برای دخترش تنگ شده ؟
مسعود سرشو تکون داد و گفت :
یه کم آهستهتر
نمیخوام دخترا راجع به این قضیه چیزی بشنون باشه؟؟
نفس عمیقی کشیدم
تا بتونم یکم خودمو کنترل کنم !
ترانه ؛چی میگفت؟؟
مسعود: من که اول نشناختمش
اما خب ظاهراً اون در مورد ما تحقیق کرده بود
و میدونست که من شوهرتم
اومد جلو و خودشو معرفی کرد!
راستش منم مثل الان تو همین قدر گیج و سردرگم شده بودم
بهش گفتم:
چی میخواد که گفت:
میخواد تورو ببینه😳
ادامه داره...
@kodaknojavan🌿🌷
>>Click here to continue<<