Channel: خرد منتقد
.
✅ یک نمونه از فقدان مهارت عبور از زخمها را میتوان در احیا و یادآوری مستمر خاطرات حزین و دردناک هشت سالهی جنگ و در سیاست خارجی ملاحظه کرد.
کدام قوم یا کشور را میتوان نشان داد که تاریخی خونبار نداشته و بر آنان ستم نشده باشد؟ آنان با زخمهای تاریخیشان چه کرده اند؟ در این میان ما چرا نمیتوانیم از گذشته، بیرون بیاییم؟
تاریخ همهی ملتها را که ورق بزنیم، با انواع جنگها، آشوبها و ناملایماتِ سخت، روبرو میشویم. جنگ با ایران نه اولین و نه آخرین جنگ بوده و خواهد بود. اما این ما هستیم که هنوز پس از ۳۵ سال بر موج مظلومیت تاریخی و بر خرابههای به جامانده از آن، شناوریم و میگرییم. به جای آن که آن را به منزلهی درس بزرگ تاریخی واکاوی کنیم و از آن بیاموزیم، هنوز در واکنش احساسی به ستمهایی میاندیشیم که بر ما رفته است.
سیاست خارجی ما نیز بر سیاق وضعیت عمومی فرهنگ مظلومیت، همواره تلاش کرده است نزد افکار جهانی، خود را قربانی و تحت ستم نشان دهد. بیش از آن که اهتمام سیاسی و عقلانی ورزد تا از بن بستها رهایی یابد، به "نمایش مظلومیت" مشغول است. میخواهد به همهی جهانیان نشان دهد که "غرب" در بیش از هفتاد سال پیش در ایران کودتا کرده و پس از آن در طول دورهی رژیم پیشین، ظلمها بر مردم نموده است.
با اتخاذ "نگرش قربانی" و نمایش مظلومیت، خود را از زیر بار مسئولیت پاسخگویی رها میکنند و علت زندگی محنت بار اکنون ساکنان این دیار را به عهدهی ستمکاران همهی تاریخ میاندازند.
در حقیقت، بیش از هر چیزی، ما زندانی زخمهای تاریخیمان شدهایم. این سنت و فرهنگ در احوال همهی ساکنان این دیار نفوذ کرده است. به جای آن که زخمهای تاریخیمان را با داروی خرد بهبود بخشیم و از آنها عبور نماییم، در آنها درجا میزنیم و همین درجا زدن در زخمها و خیره شدن به رنجها، سرنوشت ما را به ویرانی کشانده است. معنای این سخن چنین نیست که گذشته را فراموش کنیم و حتی معنایش این نیست که ستمهای پیشینیان را ببخشیم، زیرا بخشیدن، کنش فرد قربانی است. بلکه معنایش این است که علیرغم همهی امواج بلاهایی که با آن مواجه شدهایم، راهی به رهایی بیاییم و گریبان زندگی مان را از "گذشته" و زخمهای التیامناپذیرش برهانیم.
✍️ علی زمانیان - ...۰۸ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
✅ یک نمونه از فقدان مهارت عبور از زخمها را میتوان در احیا و یادآوری مستمر خاطرات حزین و دردناک هشت سالهی جنگ و در سیاست خارجی ملاحظه کرد.
کدام قوم یا کشور را میتوان نشان داد که تاریخی خونبار نداشته و بر آنان ستم نشده باشد؟ آنان با زخمهای تاریخیشان چه کرده اند؟ در این میان ما چرا نمیتوانیم از گذشته، بیرون بیاییم؟
تاریخ همهی ملتها را که ورق بزنیم، با انواع جنگها، آشوبها و ناملایماتِ سخت، روبرو میشویم. جنگ با ایران نه اولین و نه آخرین جنگ بوده و خواهد بود. اما این ما هستیم که هنوز پس از ۳۵ سال بر موج مظلومیت تاریخی و بر خرابههای به جامانده از آن، شناوریم و میگرییم. به جای آن که آن را به منزلهی درس بزرگ تاریخی واکاوی کنیم و از آن بیاموزیم، هنوز در واکنش احساسی به ستمهایی میاندیشیم که بر ما رفته است.
سیاست خارجی ما نیز بر سیاق وضعیت عمومی فرهنگ مظلومیت، همواره تلاش کرده است نزد افکار جهانی، خود را قربانی و تحت ستم نشان دهد. بیش از آن که اهتمام سیاسی و عقلانی ورزد تا از بن بستها رهایی یابد، به "نمایش مظلومیت" مشغول است. میخواهد به همهی جهانیان نشان دهد که "غرب" در بیش از هفتاد سال پیش در ایران کودتا کرده و پس از آن در طول دورهی رژیم پیشین، ظلمها بر مردم نموده است.
با اتخاذ "نگرش قربانی" و نمایش مظلومیت، خود را از زیر بار مسئولیت پاسخگویی رها میکنند و علت زندگی محنت بار اکنون ساکنان این دیار را به عهدهی ستمکاران همهی تاریخ میاندازند.
در حقیقت، بیش از هر چیزی، ما زندانی زخمهای تاریخیمان شدهایم. این سنت و فرهنگ در احوال همهی ساکنان این دیار نفوذ کرده است. به جای آن که زخمهای تاریخیمان را با داروی خرد بهبود بخشیم و از آنها عبور نماییم، در آنها درجا میزنیم و همین درجا زدن در زخمها و خیره شدن به رنجها، سرنوشت ما را به ویرانی کشانده است. معنای این سخن چنین نیست که گذشته را فراموش کنیم و حتی معنایش این نیست که ستمهای پیشینیان را ببخشیم، زیرا بخشیدن، کنش فرد قربانی است. بلکه معنایش این است که علیرغم همهی امواج بلاهایی که با آن مواجه شدهایم، راهی به رهایی بیاییم و گریبان زندگی مان را از "گذشته" و زخمهای التیامناپذیرش برهانیم.
✍️ علی زمانیان - ...۰۸ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 در فضیلت بهموقع کناره گرفتن
یکی از موضوعاتی که گاه بهنحو روزمره با آن روبرو میشویم و اما کمتر در باب آن میاندیشیم این است که:
❓ چهوقت از کاری که به آن مشغولیم، کنارهجویی کنیم؟ چهوقت از یک رابطه که موجب نگرانی و رنجمان میشود، بیرون بیاییم؟ چهوقت پروژهای را که درحال زیاندهی است، تعطیل کنیم و از آن کناره بگیریم؟ چهوقت گفتوگوی با دیگری را پایان دهیم و یا میهمانی را ترک کنیم؟ چهوقت باید از صندلی قدرت و ریاست پایین بیاییم؟ وقت مناسب برای آنکه صحنه را به دیگران بسپاریم و رخت و بخت خویش را از آن بیرون کشیم، چه وقتی است؟ این وقت مناسب و بهموقع کنارهگیری از...، آیا معیار و محکی هم دارد؟ آیا میشود از قبل متوجه شد که وقتش فرارسیده است که باید کناره بگیریم و از موقعیتی که در آن قرار گرفتهایم بیرون بیاییم؟
وقتی به آنچه از سر گذراندهایم و به مجموعهی ضرر و زیانهایی که متحمل شدهایم و به رنجهایی که کشیدهایم نگاه میکنیم، به صرافت درمییابیم که از یک جایی بهبعد باید از کاری که میکردهایم انصراف میدادیم و کناره میگرفتیم، اما چنین نکردهایم و به همین علت دچار انواع خسارات و مشکلات شدهایم؛ بهنحوی که آرزو میکنیم زمان برگردد، تا بهموقع کناره بگیریم و دامن خود را از مسئله برچینیم. اگر در عالم خیال از کسانی مانند قذافی و صدام حسین بپرسیم که اگر زنده میشدید، چه میکردید و آیا روندی که در آن قرار داشتید را ادامه میدادید، احتمالا خواهند گفت، باید در فلان موقع مناسب از قدرت کناره میگرفتیم تا چنین تحقیر نمیشدیم و چنین به تباهی نمیرسیدیم. یک ورشکستهی مالی نیز خواهد گفت کاش از بازی که هرچه بود باخت بود، بهموقع کناره میگرفتم تا چنین آس و پاس نمیشدم.
یکی از نشانههای آشکار انسان خردمند این است که هوشیارانه میزید و نسبت به افت و خیزها حساسیت لازم را دارد. انسان خردمند میداند که زمانه همواره چنان نخواهد بود که او میپسندد و میخواهد. میداند آدمی در فراز و نشیب سود و زیان گام مینهد، از اینرو متوجه است که یکی از لوازم مواجه شدن با ناپایداری این جهان، بیرون جهیدن از مردابی است که اگر تعلل کند، در آن مدفون خواهد شد. عقل عملی و حکمت انسانی حکم میکند پیش از آن که تمام سرمایهاش را در قمار ببازد، دست از قمار قدرت و ثروت بشوید و درست بهموقع از بازی بیرون بیاید. چرخ گردون رحم ندارد، آنانی را که بهموقع از آن پیاده نمیشوند، صورتشان را بهسختی به سنگ واقعیت میکوبد و به ناگواری از گردونه، به ناکجاآباد پرتاب میکند.
🔽 "بهموقع کنارهگیری"، از دو فضیلت سیراب میشود:
❗️۱. عقلانیت و حکمت
❗️۲. تهذیب نفس و اخلاق
بهعبارتی دیگر، کنارهگیریِ بهموقع، همزمان ناشی از فضیلت عقلانی و فضیلت اخلاقی است. گرچه اخلاق در "بهموقع کنارهگرفتن"، نقش اساسی بازی میکند، اما نباید آن را صرفا به امری اخلاقی و فردی تقلیل داد. از میان عوامل اخلاقی، "قناعت و بسندگی" در کانون، قرار دارد. حرص و طمع، مهمترین مانع اخلاقی بیرون رفتن بهموقع از روندی است که باید کنارش نهیم.
اما بیش از آنکه موضوع به اخلاق ارجاع داشته باشد به خردمندی و دانایی آدمی مربوط است. وقتی شخصی میداند که وقت ترک کردن موقعیت است، این "میداندِ" او بیش از هر چیزی، به عقلانیت و هوشمندی او معطوف است. بهواقع، در اینجا ما با نوعی محاسبهی عقلانی روبرو هستیم. سنجش و آزمودن و محاسبهی دقیق سود و زیان میتواند به ما کمک کند که بفهمیم چه "وقت"، وقت مناسبی برای کناره جستن از قدرت است. اجمالا میتوان نتیجه گرفت که هرگاه زیان ماندن در موقعیت، بیش از سودش باشد، بهتر است ترک تعلق و پیوند نماییم و موقعیت را به دیگری واگذار کنیم.
یکی از ارکان فضیلتِ عقلانی در "بهموقع کنارهجویی"، مهار آرزواندیشی و توجه اکید به واقعیتها است. "واقعیت"، سنگ ترازو و معیار سنجش فهم موقعیت ما است. "واقعیت" به منزلهی داور نهایی، باید سخن آخر را بزند و مشخص کند در چه موقعیتی قرار داریم. همواره باید به هوش بود که واقعیت چه پیامی برای ما مخابره میکند. اما عموم کسانی که میمانند تا زیر بار واقعیتهای ستبر و تلخ خرد شوند، آنانی هستند که بیش از آنکه واقعیت را ملاک فهمشان قرار دهند، آرزواندیشاند و بر اساس خوشایندها و بدآیندهای خود عمل میکنند. چیزی که نمیتوانند بپذیرند این است که واقعیت، اساسا و مطلقا از آرزوی آدمی تبعیت نمیکند. بسیاری از کسانی که به سرنوشت هولناک و سیاهی دچار میشوند از آنرو است که درک از موقعیتشان متکی بر دادههای واقعی نیست.
✔️ آنان که فاقد "فضیلت بهموقع کنارهگرفتن" هستند، بیش از هر علتی، سرنوشت خفتبارشان ثمره و نتیجهی دو علت است:
۱. حرص و طمع
۲. آرزواندیشی و چشم بستن بر واقعیتها
✍️ علی زمانیان - ...۱۱ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
یکی از موضوعاتی که گاه بهنحو روزمره با آن روبرو میشویم و اما کمتر در باب آن میاندیشیم این است که:
❓ چهوقت از کاری که به آن مشغولیم، کنارهجویی کنیم؟ چهوقت از یک رابطه که موجب نگرانی و رنجمان میشود، بیرون بیاییم؟ چهوقت پروژهای را که درحال زیاندهی است، تعطیل کنیم و از آن کناره بگیریم؟ چهوقت گفتوگوی با دیگری را پایان دهیم و یا میهمانی را ترک کنیم؟ چهوقت باید از صندلی قدرت و ریاست پایین بیاییم؟ وقت مناسب برای آنکه صحنه را به دیگران بسپاریم و رخت و بخت خویش را از آن بیرون کشیم، چه وقتی است؟ این وقت مناسب و بهموقع کنارهگیری از...، آیا معیار و محکی هم دارد؟ آیا میشود از قبل متوجه شد که وقتش فرارسیده است که باید کناره بگیریم و از موقعیتی که در آن قرار گرفتهایم بیرون بیاییم؟
وقتی به آنچه از سر گذراندهایم و به مجموعهی ضرر و زیانهایی که متحمل شدهایم و به رنجهایی که کشیدهایم نگاه میکنیم، به صرافت درمییابیم که از یک جایی بهبعد باید از کاری که میکردهایم انصراف میدادیم و کناره میگرفتیم، اما چنین نکردهایم و به همین علت دچار انواع خسارات و مشکلات شدهایم؛ بهنحوی که آرزو میکنیم زمان برگردد، تا بهموقع کناره بگیریم و دامن خود را از مسئله برچینیم. اگر در عالم خیال از کسانی مانند قذافی و صدام حسین بپرسیم که اگر زنده میشدید، چه میکردید و آیا روندی که در آن قرار داشتید را ادامه میدادید، احتمالا خواهند گفت، باید در فلان موقع مناسب از قدرت کناره میگرفتیم تا چنین تحقیر نمیشدیم و چنین به تباهی نمیرسیدیم. یک ورشکستهی مالی نیز خواهد گفت کاش از بازی که هرچه بود باخت بود، بهموقع کناره میگرفتم تا چنین آس و پاس نمیشدم.
یکی از نشانههای آشکار انسان خردمند این است که هوشیارانه میزید و نسبت به افت و خیزها حساسیت لازم را دارد. انسان خردمند میداند که زمانه همواره چنان نخواهد بود که او میپسندد و میخواهد. میداند آدمی در فراز و نشیب سود و زیان گام مینهد، از اینرو متوجه است که یکی از لوازم مواجه شدن با ناپایداری این جهان، بیرون جهیدن از مردابی است که اگر تعلل کند، در آن مدفون خواهد شد. عقل عملی و حکمت انسانی حکم میکند پیش از آن که تمام سرمایهاش را در قمار ببازد، دست از قمار قدرت و ثروت بشوید و درست بهموقع از بازی بیرون بیاید. چرخ گردون رحم ندارد، آنانی را که بهموقع از آن پیاده نمیشوند، صورتشان را بهسختی به سنگ واقعیت میکوبد و به ناگواری از گردونه، به ناکجاآباد پرتاب میکند.
🔽 "بهموقع کنارهگیری"، از دو فضیلت سیراب میشود:
❗️۱. عقلانیت و حکمت
❗️۲. تهذیب نفس و اخلاق
بهعبارتی دیگر، کنارهگیریِ بهموقع، همزمان ناشی از فضیلت عقلانی و فضیلت اخلاقی است. گرچه اخلاق در "بهموقع کنارهگرفتن"، نقش اساسی بازی میکند، اما نباید آن را صرفا به امری اخلاقی و فردی تقلیل داد. از میان عوامل اخلاقی، "قناعت و بسندگی" در کانون، قرار دارد. حرص و طمع، مهمترین مانع اخلاقی بیرون رفتن بهموقع از روندی است که باید کنارش نهیم.
اما بیش از آنکه موضوع به اخلاق ارجاع داشته باشد به خردمندی و دانایی آدمی مربوط است. وقتی شخصی میداند که وقت ترک کردن موقعیت است، این "میداندِ" او بیش از هر چیزی، به عقلانیت و هوشمندی او معطوف است. بهواقع، در اینجا ما با نوعی محاسبهی عقلانی روبرو هستیم. سنجش و آزمودن و محاسبهی دقیق سود و زیان میتواند به ما کمک کند که بفهمیم چه "وقت"، وقت مناسبی برای کناره جستن از قدرت است. اجمالا میتوان نتیجه گرفت که هرگاه زیان ماندن در موقعیت، بیش از سودش باشد، بهتر است ترک تعلق و پیوند نماییم و موقعیت را به دیگری واگذار کنیم.
یکی از ارکان فضیلتِ عقلانی در "بهموقع کنارهجویی"، مهار آرزواندیشی و توجه اکید به واقعیتها است. "واقعیت"، سنگ ترازو و معیار سنجش فهم موقعیت ما است. "واقعیت" به منزلهی داور نهایی، باید سخن آخر را بزند و مشخص کند در چه موقعیتی قرار داریم. همواره باید به هوش بود که واقعیت چه پیامی برای ما مخابره میکند. اما عموم کسانی که میمانند تا زیر بار واقعیتهای ستبر و تلخ خرد شوند، آنانی هستند که بیش از آنکه واقعیت را ملاک فهمشان قرار دهند، آرزواندیشاند و بر اساس خوشایندها و بدآیندهای خود عمل میکنند. چیزی که نمیتوانند بپذیرند این است که واقعیت، اساسا و مطلقا از آرزوی آدمی تبعیت نمیکند. بسیاری از کسانی که به سرنوشت هولناک و سیاهی دچار میشوند از آنرو است که درک از موقعیتشان متکی بر دادههای واقعی نیست.
✔️ آنان که فاقد "فضیلت بهموقع کنارهگرفتن" هستند، بیش از هر علتی، سرنوشت خفتبارشان ثمره و نتیجهی دو علت است:
۱. حرص و طمع
۲. آرزواندیشی و چشم بستن بر واقعیتها
✍️ علی زمانیان - ...۱۱ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 حاکمان و مردمان
تجربهی زیستن در دو جهان متعارض
اختلاف نظر کنونی میان بخش بزرگی از جامعه و حاکمان و صاحبان قدرت مستقر (مثلا در باب حجاب)، به گسست و شکافی عمیق میان آنان منجر شده است. به نحوی که ارتباط میان مردم با حاکمان به سمت و سوی حداکثرِ ممکنِ سوء تفاهم کشیده شده است. حاکمان و اربابان قدرت، علت این وضعیت را به دشمن و نفوذ بدخواهان و مردم نیز عموما علت را به انگیزهی حاکمان و کسب نفع شخصی آنان نسبت میدهند. شکی نیست که بدخواهان و دشمنان ایران، و نیز انگیزهی سودجویانهی حاکمان، بخشی از ماجراست اما همهی داستان را به این دو عامل تقلیل دادن، خطای محض است. خطایی که سبب میشود فهم درستی از تحولات نداشته باشیم و مانع اندیشیدن به مسئله، یافتن راه حل و برون رفت از بحران میشود.
برای فهم درست کدورت مردم با نظام سیاسی و تیرگی اتمسفر کنونی سیاست، باید چالش میان بخش بزرگی از جامعه و نظام سیاسی را در بافت معرفتی و (به تعبیر پیتر برگر) "زیستجهان" افراد درگیر در این مناقشه قرار دهیم و به افق دید و زمینههایی که به نحو ذهنی در آن میزیند، توجه کنیم. اگر از این زوایه به موضوع بنگریم، اختلاف نظر کنونی را بسی عمیقتر و بلکه بحرانیتر مییابیم. به سخن دیگر، مسئله، پیچیدهتر و بغرنجتر از آن است که در ابتدا به نظر میرسد. اختلاف بر سر این که حجاب چگونه باشد، صرفا یکی از نشانه های این بحران است.
✅ عموم شهروندانی که در چهار دههی قبل با حاکمان، تقریبا در یک جهان فرهنگی و معرفتی میزیستند، با تغییر و تحولات اجتماعی از آن جهان مشترک ارزشی و معرفتی مهاجرت کرده و ساکن جهان دیگری شدهاند. بنابراین، رخدادها و تنشهای اکنون، بیش از آن که محصول اختلاف دیدگاه حاکمان و شهروندان باشد، حاصل گسست جهان آنان از یکدیگر است. به تعبیر دیگر، سرچشمهی اکثر اختلافات و سوءتفاهمها را باید در نزاع دو زیست جهان جستجو کرد. چالشی همه جانبه میان دو شیوه از زیستن، دو نحوه از بودن، و دو گونه نگریستن به جهان، انسان و حکومت برقرار است. "بحران حجاب"، تنها نشانه و یا یک مصداق از بحران بزرگتر است که گریبان ساکنان این آب و خاک را گرفته است. مسئلهی اصلی سیاست در ایران "دوپارگی زیستجهان معرفتیِ"حاکمان و محکومان است. پدیدهی "ناهمعصری"، در عمیقترین معنای خود در روابط سیاسی، آشکارا نمایان شده است. مردم و فرمانروایان در "دو جهانِ ناهمعصر" زندگی میکنند.
در تقابل و چالش میان دو جهانِ ناهمعصر حاکمان و شهروندان، به تعبیر "پاتریک شامپاین"(در کتاب کوچکی که در شرح آراء پیربوردیو نوشته است)، جامعه، بحران زده میشود.
🔽 "شامپاین"، سه نشانهی جامعهی بحرانزده را این چنین برمیشمارد:
❗️۱. جامعهای که در آن همه چیز مسئله میشود
❗️۲. هیچ امری با روند عادی پیش نمیرود
❗️۳. وضعیت، مستعد طرح پرسشهای بزرگ و اصلی است
بحرانهای پیدرپی ناشی از ناهماهنگی ساختار سیاسی با ساختار ذهنی، ارزشی، انتظارات و مطالبات مردم رو به افزایش است. زیرا مدام بر شکاف میان جهانها افزوده میگردد. و بدتر این که حکمرانان قصد فهم و ترمیم سوءتفاهم میان خود وشهروندان را ندارند. در چنین وضعیتی است که پرسشها، تردیدها و حتی انکارها تا ریشههای نظام سیاسی نفوذ میکند و مبانی را به نقد میکشد. ناهمعصری نه تنها فهم ساکنان هر یک از این دو جهان را با مشکل روبرو کرده، بلکه سبب فاصلهی عاطفی و مهمتر از آن، کاهش اعتبار معرفتی میان آنان شده است. سخنان اینان برای آنان و متقابلا سخنان آنان برای اینان، از اعتبار و اهمیت افتاده است. هر یک، دیگری را نادیده میگیرد. نادیده گرفتن نه الزاما از سر تخاصم و دشمنی، بلکه عموما به این علت که نمیتوانند دیگری را به درستی فهم کنند و در نهایت آن را مزاحم تلقی میکنند. ناهمافقی و زیستن در دو اتمسفر معرفتی، نگاهشان را به زندگی، انسان، جهان و حتی خداوند تحت تاثیر قرار داده است. از این رو دو تعریف متفاوت از امر مطلوب و نامطلوب دارند. چیزی که نزد اینان مطلوب، خواستنی و با ارزش است، نزد آنان نامطلوب و بی ارزش است و بالعکس. نتیجه آن که ستیز و پیکار نهان و آشکار میان اهالی این دو جهان، وضعیتِ پیچیده و بغرنجی را رقم زده است. راه گفتگوی جدی و موثر میان این دو جهان کم و بیش مسدود است.
❓ویژگیها و مشخصات هر یک از دو جهان مورد نظر چیست؟ چگونه میتوان از فاصلهی میانِ جهانها کاست؟ و در نهایت این مغاک تاریک به کجا میانجامد؟
اینها پرسشهایی است که باید در بارهشان بسیار اندیشید، زیرا آیندهی سیاست ایران و سرنوشت جامعه، در گرو یافتن پاسخی درخور برای این گونه سوالات است.
✍️ علی زمانیان - ...۱۴ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
تجربهی زیستن در دو جهان متعارض
اختلاف نظر کنونی میان بخش بزرگی از جامعه و حاکمان و صاحبان قدرت مستقر (مثلا در باب حجاب)، به گسست و شکافی عمیق میان آنان منجر شده است. به نحوی که ارتباط میان مردم با حاکمان به سمت و سوی حداکثرِ ممکنِ سوء تفاهم کشیده شده است. حاکمان و اربابان قدرت، علت این وضعیت را به دشمن و نفوذ بدخواهان و مردم نیز عموما علت را به انگیزهی حاکمان و کسب نفع شخصی آنان نسبت میدهند. شکی نیست که بدخواهان و دشمنان ایران، و نیز انگیزهی سودجویانهی حاکمان، بخشی از ماجراست اما همهی داستان را به این دو عامل تقلیل دادن، خطای محض است. خطایی که سبب میشود فهم درستی از تحولات نداشته باشیم و مانع اندیشیدن به مسئله، یافتن راه حل و برون رفت از بحران میشود.
برای فهم درست کدورت مردم با نظام سیاسی و تیرگی اتمسفر کنونی سیاست، باید چالش میان بخش بزرگی از جامعه و نظام سیاسی را در بافت معرفتی و (به تعبیر پیتر برگر) "زیستجهان" افراد درگیر در این مناقشه قرار دهیم و به افق دید و زمینههایی که به نحو ذهنی در آن میزیند، توجه کنیم. اگر از این زوایه به موضوع بنگریم، اختلاف نظر کنونی را بسی عمیقتر و بلکه بحرانیتر مییابیم. به سخن دیگر، مسئله، پیچیدهتر و بغرنجتر از آن است که در ابتدا به نظر میرسد. اختلاف بر سر این که حجاب چگونه باشد، صرفا یکی از نشانه های این بحران است.
✅ عموم شهروندانی که در چهار دههی قبل با حاکمان، تقریبا در یک جهان فرهنگی و معرفتی میزیستند، با تغییر و تحولات اجتماعی از آن جهان مشترک ارزشی و معرفتی مهاجرت کرده و ساکن جهان دیگری شدهاند. بنابراین، رخدادها و تنشهای اکنون، بیش از آن که محصول اختلاف دیدگاه حاکمان و شهروندان باشد، حاصل گسست جهان آنان از یکدیگر است. به تعبیر دیگر، سرچشمهی اکثر اختلافات و سوءتفاهمها را باید در نزاع دو زیست جهان جستجو کرد. چالشی همه جانبه میان دو شیوه از زیستن، دو نحوه از بودن، و دو گونه نگریستن به جهان، انسان و حکومت برقرار است. "بحران حجاب"، تنها نشانه و یا یک مصداق از بحران بزرگتر است که گریبان ساکنان این آب و خاک را گرفته است. مسئلهی اصلی سیاست در ایران "دوپارگی زیستجهان معرفتیِ"حاکمان و محکومان است. پدیدهی "ناهمعصری"، در عمیقترین معنای خود در روابط سیاسی، آشکارا نمایان شده است. مردم و فرمانروایان در "دو جهانِ ناهمعصر" زندگی میکنند.
در تقابل و چالش میان دو جهانِ ناهمعصر حاکمان و شهروندان، به تعبیر "پاتریک شامپاین"(در کتاب کوچکی که در شرح آراء پیربوردیو نوشته است)، جامعه، بحران زده میشود.
🔽 "شامپاین"، سه نشانهی جامعهی بحرانزده را این چنین برمیشمارد:
❗️۱. جامعهای که در آن همه چیز مسئله میشود
❗️۲. هیچ امری با روند عادی پیش نمیرود
❗️۳. وضعیت، مستعد طرح پرسشهای بزرگ و اصلی است
بحرانهای پیدرپی ناشی از ناهماهنگی ساختار سیاسی با ساختار ذهنی، ارزشی، انتظارات و مطالبات مردم رو به افزایش است. زیرا مدام بر شکاف میان جهانها افزوده میگردد. و بدتر این که حکمرانان قصد فهم و ترمیم سوءتفاهم میان خود وشهروندان را ندارند. در چنین وضعیتی است که پرسشها، تردیدها و حتی انکارها تا ریشههای نظام سیاسی نفوذ میکند و مبانی را به نقد میکشد. ناهمعصری نه تنها فهم ساکنان هر یک از این دو جهان را با مشکل روبرو کرده، بلکه سبب فاصلهی عاطفی و مهمتر از آن، کاهش اعتبار معرفتی میان آنان شده است. سخنان اینان برای آنان و متقابلا سخنان آنان برای اینان، از اعتبار و اهمیت افتاده است. هر یک، دیگری را نادیده میگیرد. نادیده گرفتن نه الزاما از سر تخاصم و دشمنی، بلکه عموما به این علت که نمیتوانند دیگری را به درستی فهم کنند و در نهایت آن را مزاحم تلقی میکنند. ناهمافقی و زیستن در دو اتمسفر معرفتی، نگاهشان را به زندگی، انسان، جهان و حتی خداوند تحت تاثیر قرار داده است. از این رو دو تعریف متفاوت از امر مطلوب و نامطلوب دارند. چیزی که نزد اینان مطلوب، خواستنی و با ارزش است، نزد آنان نامطلوب و بی ارزش است و بالعکس. نتیجه آن که ستیز و پیکار نهان و آشکار میان اهالی این دو جهان، وضعیتِ پیچیده و بغرنجی را رقم زده است. راه گفتگوی جدی و موثر میان این دو جهان کم و بیش مسدود است.
❓ویژگیها و مشخصات هر یک از دو جهان مورد نظر چیست؟ چگونه میتوان از فاصلهی میانِ جهانها کاست؟ و در نهایت این مغاک تاریک به کجا میانجامد؟
اینها پرسشهایی است که باید در بارهشان بسیار اندیشید، زیرا آیندهی سیاست ایران و سرنوشت جامعه، در گرو یافتن پاسخی درخور برای این گونه سوالات است.
✍️ علی زمانیان - ...۱۴ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 وقتی نظام سیاسی حد خودش را نمیشناسد
در نقد فهم نادرست حاکمان از حجاب
چه در مقام مربی و تعلیم و تربیت باشیم و چه در مقام تصمیمگیر و سیاستگذار، ضروری است دو موقعیت را از هم تفکیک کنیم؛ زیرا منطق و سازوکار این دو موقعیت، از یکدیگر متفاوت است. تفکیک دو موقعیت ساده و کاملا مشهود، که اتفاقا بهخاطر بداهت و آشکارگیاش، معمولا نادیده گرفته میشود و مورد غفلت قرار میگیرد. همین تداخل و عدم تفکیکِ ناشی از غفلت، به نتایج و پیامدهای ناگوار منتهی میگردد.
🔽 در یک مدلسازی ساده، میتوان دو مقام و موقعیت مورد نظر را در موقعیت "کشاورز" و موقعیت "صنعتگر" صورتبندی کنیم.
❗️الف) موقعیتِ کشاورز
کشاورز برای تولید محصولات کشاورزی سه گام برمیدارد: "کاشت"، "داشت" و "برداشت". دانهی برنج و گندم و یا نهال درختی را میکارد، پس از آن با دانش و تجربهای که اندوخته است، با انواع شیوهها و تکنیکها و تمهیدات لازم تلاش میکند فرصت لازم و امکان ضروری را برای دانه فراهم کند تا بهتدریج رشد کند و به محصول مورد نظر تبدیل گردد. درحقیقت کار کشاورز تماما تمهید مقدمه، تهیهی امکانها و مقتضیات و فراهم آوردن شرایط رشد دانه است. کشاورز اما میداند با همهی رنجی که میکشد و کار پرزحمتی که انجام میدهد و با تهیهی همهی لوازم رشد دانه، اما ممکن است دانه به علتهای مختلف رشد نکند. به سخن دیگر، گرچه محصولات کشاورزی با تلاش و همت و رنج کشاورز بهدست میآید؛ اما کشاورز در بهدست آمدن محصولات، بهنحو مستقیم دخالتی ندارد. بهسخن دیگر، درختی که اینک بهبار نشسته است، گرچه با کاشت و داشت کشاورز چنین بهرهای بهدست میدهد، اما فرایند شکلگیری درخت و یا پروسهی بهدست آمدن میوه، پدیدهای طبیعی است که ممکن است با همهی تلاشها بهدست نیاید.
کشاورز "درختکاری" میکند نه "درختسازی". جز این نیز نمیتواند کاری کند. او باید تمام تلاش و دانش خود را برای رشد و نمو دانه انجام دهد، اما همواره دلهره دارد که آیا محصول مورد نظرش بهدست میآید یا نه.
❗️ب) موقعیت صنعتگر
صنعتگر با بهرهمندی از دانش و تخصص و با تکیه بر تجربه، علاوه بر تمهیدات مقدمات بهنحو مستقیم، کالایی را تولید میکند. بهعنوان مثال، یک نجار با فراهم آوردن وسایل، ابزار و برنامهی از پیش تعیین شده، میز و صندلی تولید میکند. کارخانهی ماشینسازی، مشغول ساختن و تولید انبوه ماشین است. صنعتگر بر خلاف کشاورز، کالای مورد نظر خود را خودش با استفاده از مواد اولیه بهنحو مستقیم میسازد. سازندهی کالا است و نه پرورش دهندهی محصولات.
بسیاری از امور انسانی مانند اخلاق، دین، فضیلتمندی، و حتی مهارتهای ورزشی، هنری و بسیاری دیگر، از جنس کاری است که کشاورز انجام میدهد. به این معنا که اگر در مقام مربی و یا سیاستگذار هستیم، کاری که باید انجام دهیم این است که شرایط و امکان رشد و پرورش را فراهم آوریم. چونان یک کشاورز که تنها کاری که میکند فراهم آوردن شرایط رشد گل است. از او کاری دیگر برنمیآید. کشاورز گل را نمیسازد؛ پرورش میدهد. مربی اخلاق، دین و ورزش نمیتواند دیگری را اخلاقی، دیندار و یا ورزشکار بسازند. کار او تمهید مقدمه و در نهایت، پرورش است. با اینهمه، ممکن است به هدفش برسد و ممکن است شکست بخورد.
✅ تا اینجا مقدمهای بود تا این نکته بیان شود که اگر حکومتی بخواهد شهروندانش دیندار شوند، بخواهد زنان، حجاب مورد نظرش را بر سر کنند و اگر بخواهد ارزشهای مورد نظرش را پاسداری نماید، تنها و تنها کاری که باید انجام دهد، ایجاد شرایط و امکان دینورزی و اخلاقی زیستن و محجبه بودن و چیزهایی شبیه اینها است. جز این کاری نمیتواند انجام دهد. همچون زارع، ممکن است با همهی تمهیدات و فراهم آوردن لوازم و تلاشهایی که میکند، به محصول مورد نظرش نرسد؛ که اگر نرسد، هیچ کاری نمیتواند بکند. "ایدهی ساختن"، در طول تاریخ به انواع فجایع دامن زده است.
همانگونه که تجربهی بیش از چهار دهه نشان میدهد، رویکرد ایدئولوژیک به سیاست که رویکردی صنعت گرایانه و "اراده گرایانه" است، محتوم به شکست است. هیچ دانهای بهدستور کشاورز رشد نخواهد کرد و به درخت تبدیل نخواهد شد. هیچ دانش آموزی بهدستور و ارادهی معلم با سواد نخواهد شد. هیچ انسانی بهدستور و یا ارادهی دیگران، دیندار نخواهد شد. هیچ فرزندی بهدستور و ارادهی والدین اخلاقی نخواهد شد. در این ساحتها ارادهی آدمی درهم میشکند و جهان آنگونه نخواهد شد که ما میخواهیم. از ما جز اندکی، صنعتگری برنمیآید، باقی کار پر زحمت، پرورش دادن و با صبوری منتظر گل دادن غنچه است.
✍️ علی زمانیان - ۱۷ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
ادامه 👇👇👇
در نقد فهم نادرست حاکمان از حجاب
چه در مقام مربی و تعلیم و تربیت باشیم و چه در مقام تصمیمگیر و سیاستگذار، ضروری است دو موقعیت را از هم تفکیک کنیم؛ زیرا منطق و سازوکار این دو موقعیت، از یکدیگر متفاوت است. تفکیک دو موقعیت ساده و کاملا مشهود، که اتفاقا بهخاطر بداهت و آشکارگیاش، معمولا نادیده گرفته میشود و مورد غفلت قرار میگیرد. همین تداخل و عدم تفکیکِ ناشی از غفلت، به نتایج و پیامدهای ناگوار منتهی میگردد.
🔽 در یک مدلسازی ساده، میتوان دو مقام و موقعیت مورد نظر را در موقعیت "کشاورز" و موقعیت "صنعتگر" صورتبندی کنیم.
❗️الف) موقعیتِ کشاورز
کشاورز برای تولید محصولات کشاورزی سه گام برمیدارد: "کاشت"، "داشت" و "برداشت". دانهی برنج و گندم و یا نهال درختی را میکارد، پس از آن با دانش و تجربهای که اندوخته است، با انواع شیوهها و تکنیکها و تمهیدات لازم تلاش میکند فرصت لازم و امکان ضروری را برای دانه فراهم کند تا بهتدریج رشد کند و به محصول مورد نظر تبدیل گردد. درحقیقت کار کشاورز تماما تمهید مقدمه، تهیهی امکانها و مقتضیات و فراهم آوردن شرایط رشد دانه است. کشاورز اما میداند با همهی رنجی که میکشد و کار پرزحمتی که انجام میدهد و با تهیهی همهی لوازم رشد دانه، اما ممکن است دانه به علتهای مختلف رشد نکند. به سخن دیگر، گرچه محصولات کشاورزی با تلاش و همت و رنج کشاورز بهدست میآید؛ اما کشاورز در بهدست آمدن محصولات، بهنحو مستقیم دخالتی ندارد. بهسخن دیگر، درختی که اینک بهبار نشسته است، گرچه با کاشت و داشت کشاورز چنین بهرهای بهدست میدهد، اما فرایند شکلگیری درخت و یا پروسهی بهدست آمدن میوه، پدیدهای طبیعی است که ممکن است با همهی تلاشها بهدست نیاید.
کشاورز "درختکاری" میکند نه "درختسازی". جز این نیز نمیتواند کاری کند. او باید تمام تلاش و دانش خود را برای رشد و نمو دانه انجام دهد، اما همواره دلهره دارد که آیا محصول مورد نظرش بهدست میآید یا نه.
❗️ب) موقعیت صنعتگر
صنعتگر با بهرهمندی از دانش و تخصص و با تکیه بر تجربه، علاوه بر تمهیدات مقدمات بهنحو مستقیم، کالایی را تولید میکند. بهعنوان مثال، یک نجار با فراهم آوردن وسایل، ابزار و برنامهی از پیش تعیین شده، میز و صندلی تولید میکند. کارخانهی ماشینسازی، مشغول ساختن و تولید انبوه ماشین است. صنعتگر بر خلاف کشاورز، کالای مورد نظر خود را خودش با استفاده از مواد اولیه بهنحو مستقیم میسازد. سازندهی کالا است و نه پرورش دهندهی محصولات.
بسیاری از امور انسانی مانند اخلاق، دین، فضیلتمندی، و حتی مهارتهای ورزشی، هنری و بسیاری دیگر، از جنس کاری است که کشاورز انجام میدهد. به این معنا که اگر در مقام مربی و یا سیاستگذار هستیم، کاری که باید انجام دهیم این است که شرایط و امکان رشد و پرورش را فراهم آوریم. چونان یک کشاورز که تنها کاری که میکند فراهم آوردن شرایط رشد گل است. از او کاری دیگر برنمیآید. کشاورز گل را نمیسازد؛ پرورش میدهد. مربی اخلاق، دین و ورزش نمیتواند دیگری را اخلاقی، دیندار و یا ورزشکار بسازند. کار او تمهید مقدمه و در نهایت، پرورش است. با اینهمه، ممکن است به هدفش برسد و ممکن است شکست بخورد.
✅ تا اینجا مقدمهای بود تا این نکته بیان شود که اگر حکومتی بخواهد شهروندانش دیندار شوند، بخواهد زنان، حجاب مورد نظرش را بر سر کنند و اگر بخواهد ارزشهای مورد نظرش را پاسداری نماید، تنها و تنها کاری که باید انجام دهد، ایجاد شرایط و امکان دینورزی و اخلاقی زیستن و محجبه بودن و چیزهایی شبیه اینها است. جز این کاری نمیتواند انجام دهد. همچون زارع، ممکن است با همهی تمهیدات و فراهم آوردن لوازم و تلاشهایی که میکند، به محصول مورد نظرش نرسد؛ که اگر نرسد، هیچ کاری نمیتواند بکند. "ایدهی ساختن"، در طول تاریخ به انواع فجایع دامن زده است.
همانگونه که تجربهی بیش از چهار دهه نشان میدهد، رویکرد ایدئولوژیک به سیاست که رویکردی صنعت گرایانه و "اراده گرایانه" است، محتوم به شکست است. هیچ دانهای بهدستور کشاورز رشد نخواهد کرد و به درخت تبدیل نخواهد شد. هیچ دانش آموزی بهدستور و ارادهی معلم با سواد نخواهد شد. هیچ انسانی بهدستور و یا ارادهی دیگران، دیندار نخواهد شد. هیچ فرزندی بهدستور و ارادهی والدین اخلاقی نخواهد شد. در این ساحتها ارادهی آدمی درهم میشکند و جهان آنگونه نخواهد شد که ما میخواهیم. از ما جز اندکی، صنعتگری برنمیآید، باقی کار پر زحمت، پرورش دادن و با صبوری منتظر گل دادن غنچه است.
✍️ علی زمانیان - ۱۷ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
ادامه 👇👇👇
چالش، بحران و بلکه بنبست نگران کنندهای که اکنون با آن روبرو هستیم، ناشی از آن است که اربابان تصمیم و آنانکه بر سریر قدرت تکیه زدهاند، خود را در مقام مهندس و صنعتگر میبینند و با رویکردی "اراده گرایانه" قصد "ساختن" همه چیز را دارند. از اینرو در آرزوی محال "تمدن سازی"، فرهنگسازی"، انسانسازی" و هرگونه "ساختن دیگر"، جان ملتی را بر لب آوردهاند و سرمایهها بیهوده هدر رفته است. تمدن، فرهنگ، انسان، اخلاق و نیز حجاب را با اراده و عزم از پیش تعیین شده نمیسازند، بلکه همهی اینان محصول و نتیجهی خاصی از زیستن و تجربههای انباشت شدهی تاریخی است.
بیشتر آشفتگیهای اکنون، نتیجهی جابهجا کردن "پرورش" با "ساختن" است. به این علت است که حاکمان که باید در کار فراهم آوردن مقدمات و شرایط رشد باشند، از تفکیک ساده و پیش پا افتادهی "صنعتگری" و "کشاورزی" عاجزند. چنین وضعیتی، بیش از اینکه نتیجهی زیادهخواهی باشد، ثمرهی جهل نسبت به توان آدمی برای تغییر، از طریق فرمان و دستور است. همانگونه که آمد، هیچ درختی به دستور کشاورز، به گل نمینشیند، و هیچ بانویی به دستور و فرمان و ترس از مجازات، باحجاب نخواهد شد. بسیاری از امور جهان، از حیطهی ارادهی آدمی بیرون است.
✅ وقتی خداوند بهصراحت به پیامبر میگوید: پس تذكّر بده كه همانا تو تذكّر دهندهاى، و بر آنان سيطره و تسلّطى ندارى (غاشیه ۲۱ و ۲۲)، احتمالا معنایش این است که حتی اگر پیامبر باشی، برخی امور مانند ایمان آوردن از جنس اموری نیست که بشود با فرمان و تسلط بر دیگری آن را ایجاد کرد.
امام علی هم در توصیهای حکیمانه آوردهاست: "خداوند رحمت کند مردى را که اندازۀ خود را بشناسد و از آن تجاوز نکند."
❓ چگونه میتوان حد و اندازهی خود را فهمید؟
اول اینکه امور پرورشی را با ساختنیها اشتباه نگیریم. به سخن دیگر، حد و مرز اراده را در آنجا که کارگر نیست متوقف نماییم. بسیاری از امور جهان به مثابهی واقعیتی ستبر، تن به فرمان این و آن نمیدهند. آنجا صرفا ساحت اثربخشی است و نه اراده ورزی صنعت گرایانه.
ثانیا، در امور ساختنی نیز امکانات و توانمندیها و محدودیتهای عملی خود را بشناسیم و نسبت به خویش دچار گزافهپنداری نشویم.
بهتعبیر مولانا:
آرزو میخواه، لیک اندازه خواه
برنتابد کوه را یک برگ کاه
✔️ خوشا مردمانی که تحت نظامی زندگی میکنند که حد خودش را میشناسد و از آن تجاوز نمیکند.
✍️ علی زمانیان - ۱۷ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
بیشتر آشفتگیهای اکنون، نتیجهی جابهجا کردن "پرورش" با "ساختن" است. به این علت است که حاکمان که باید در کار فراهم آوردن مقدمات و شرایط رشد باشند، از تفکیک ساده و پیش پا افتادهی "صنعتگری" و "کشاورزی" عاجزند. چنین وضعیتی، بیش از اینکه نتیجهی زیادهخواهی باشد، ثمرهی جهل نسبت به توان آدمی برای تغییر، از طریق فرمان و دستور است. همانگونه که آمد، هیچ درختی به دستور کشاورز، به گل نمینشیند، و هیچ بانویی به دستور و فرمان و ترس از مجازات، باحجاب نخواهد شد. بسیاری از امور جهان، از حیطهی ارادهی آدمی بیرون است.
✅ وقتی خداوند بهصراحت به پیامبر میگوید: پس تذكّر بده كه همانا تو تذكّر دهندهاى، و بر آنان سيطره و تسلّطى ندارى (غاشیه ۲۱ و ۲۲)، احتمالا معنایش این است که حتی اگر پیامبر باشی، برخی امور مانند ایمان آوردن از جنس اموری نیست که بشود با فرمان و تسلط بر دیگری آن را ایجاد کرد.
امام علی هم در توصیهای حکیمانه آوردهاست: "خداوند رحمت کند مردى را که اندازۀ خود را بشناسد و از آن تجاوز نکند."
❓ چگونه میتوان حد و اندازهی خود را فهمید؟
اول اینکه امور پرورشی را با ساختنیها اشتباه نگیریم. به سخن دیگر، حد و مرز اراده را در آنجا که کارگر نیست متوقف نماییم. بسیاری از امور جهان به مثابهی واقعیتی ستبر، تن به فرمان این و آن نمیدهند. آنجا صرفا ساحت اثربخشی است و نه اراده ورزی صنعت گرایانه.
ثانیا، در امور ساختنی نیز امکانات و توانمندیها و محدودیتهای عملی خود را بشناسیم و نسبت به خویش دچار گزافهپنداری نشویم.
بهتعبیر مولانا:
آرزو میخواه، لیک اندازه خواه
برنتابد کوه را یک برگ کاه
✔️ خوشا مردمانی که تحت نظامی زندگی میکنند که حد خودش را میشناسد و از آن تجاوز نمیکند.
✍️ علی زمانیان - ۱۷ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 "حجاب" از منظر سوم
نقدی کوتاه بر گفتگوها و مناظرهها
در باب حجاب اجباری، قانونی و یا الزامی، به ویژه در یک سال اخیر، گفتگوها و مناظرههای متعددی میان موافقان و مخالفان حجابِ اجباری درگرفته است. در این مناظرهها هر یک از طرفین گفتگو، با بیان دلایل و استدلالات و با تکیه بر مرجعِ مشروعیتبخش مورد نظرشان موافقت و مخالفت خود را صورت بندی کردند. فارغ از قوت و ضعف هر یک و یا درست و نادرستی استدلالها، میتوان همهی این مناظرهها و گفتگوها را در دو محور و یا دو سنخ متفاوت صورتبندی نمود. به سخن دیگر، این مناظرهها تقابل دو رویکرد را نمایندگی میکند.
گرچه گفتگوها و مناظرهها چندان منقح و منسجم نیست. یعنی هر یک از طرفین گاه از رویکرد اول و گاه از رویکرد دوم بهره گرفتهاند، اما اگر بخواهیم نوعی سنخ شناسی از مبادی گفتار آنان ارائه دهیم، این گونه است که در دو رویکرد زیر قرار میگیرد و دیدگاه سوم، آشکارا مغفول مانده است.
❗️۱. رویکرد دینمحور
کسانی که از این رویکرد استفاده میکنند، میکوشند تا با تکیه بر دین و کلام خداوند، دخالت دولت را در امر حجاب و حتی تحمیل کردن آن به بانوان، موجه نمایند. اینان با تاسی و توسل به منابع دینی، تلاش میکنند بگویند حجاب، باید الزامی و قانونی باشد و میتوان بی حجابی را جرم تلقی کرد و برای آن مجازات تعیین کرد، زیرا حجاب، حکم خداوند است و از این رو بی حجابی، معصیت کبیره است. بنابراین ما مومنان وظیفه داریم پاسدار احکام خداوند باشیم و هر آن چه دستور داده است اجرا کنیم و دیگران را نیز مجبور به اطاعت نمایییم تا جهان بر وفق حکم خدا پیش برود.
این رویکرد در افراطیترین حالت ممکن و نهایت منطقی، راه به بنیادگرایی دینی و خشونت میبرد.
❗️۲. رویکرد جامعهمحور
اهالی این رویکرد تلاش میکنند مخالفت خود را با جرمانگاری بیحجابی از منظر گرایش و نگرش اجتماعی مطرح نمایند. به این معنا که از نظر اینان، مردم، منبع مشروعیتبخش قوانیناند و اگر اکثریت جامعه مخالف چیزی باشند، دولت حق ندارد آن را به قانون تبدیل کرده و به جامعه تحمیل نماید. به همین علت است که با تکیه بر برخی آمارها و منابع پژوهشی نشان میدهند اکثریت جامعه با حجاب اجباری مخالف هستند، پس نباید حجاب، به بانوان تحمیل شود. در این منظر اگر اکثریت جامعه با حجاب اجباری موافق باشند، حکومت وظیفه دارد وفق نظر اکثریت، حجاب را اجباری نماید.
این رویکرد در افراطیترین حالت ممکن و در نهایت منطقی، راه به استبداد اکثریت میبرد.
محل اصلی نزاع این دو رویکرد پیشگفته، کم و بیش تقابل حکم خدا (اگر خداوند در باب تحمیل حجاب به بانوان حکمی داده باشد) و خواست جامعه (اگر اکثریت جامعه مخالف تحمیل حجاب باشند)، است.
❗️۳. رویکرد انسانمحور
مطابق با این رویکرد، در هر گونه سیاستگذاری اجتماعی و نظام حکمرانی صرفا باید به حقوق بنیادین انسانها بنگرند و انسان را مبنای مشروعیتبخش تلقی نمایند.
خلاصهی این رویکرد این است که هر گونه وضع قانون و جعل مقررات و باید و نبایدهای حقوقی نباید با حقوق بنیادین و مبنایی انسان مغایرت داشته باشد. در این دیدگاه، فرض بر این است که آدمی دارای حقوق ذاتی و فینفسه است. حقوقی که نه با نام خدا و نه به بهانهی رای و نظر اکثریت جامعه، نمیتوان آدمیان را از آن محروم نمود. همان که "لارنس هینمن" در کتاب "رویکردی کثرتگرایانه به نظریهی اخلاق"، از آن به عنوان حقوقِ غیرقابل مذاکره یاد میکند. مانند حق حیات، حق آزادی و پیگیری سعادت و خوشبختی.
از نظر "گریفیین" نیز (در کتاب حقوق بشر)، آدمیان دارای حق خود مختاری و آزادیاند. یعنی آدمیان مختارند خودشان مسیر زندگی شان را انتخاب کنند، به نحوی که دیگران نتوانند آنها را از پیگیری برداشتی که از زندگی ارزشمند دارند، باز دارند.
رویکرد انسانمحور بر "فردگرایی" و نوعی آتونومی و خودمختاری و بر پای خود ایستادن استوار است. در این رویکرد، حق انتخاب و اختیار در سبک زندگی و پوشش و حتی حقی که امروزه از آن به عنوانِ"حق ناحق بودن" نام میبرند، مورد توجه قرار میگیرد.
در این دیدگاه، حجاب به عنوان حق پوشش، جزو حقوق ذاتی انسان و غیرقابل مذاکره و رایگیری است.
این رویکرد در افراطیترین حالت و در نهایت منطقی خود، به آنارشی منتهی میشود. به نحوی که در حالت ماکزیمم، جامعه، ناممکن میگردد.
✅ بنابر حالت سهگانهای که شرح داده شد، در برابر سه مسئله قرار گرفتهایم. مثلثی با اضلاع سه گانهی زیر:
الف) بنیادگرایی دینی،
ب) استبداد اکثریت
ج) آنارشی
❓ چه باید کرد که در دام بنیادگرایی، استبداد اکثریت و آنارشی گرفتار نشویم؟
با چه معیاری میتوان به نحو موجه و پذیرفتنی در بارهی حد و مرز قانونگذاری در باب حجاب و پوشش سخن گفت.؟
✍️ علی زمانیان - ۱۹ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
نقدی کوتاه بر گفتگوها و مناظرهها
در باب حجاب اجباری، قانونی و یا الزامی، به ویژه در یک سال اخیر، گفتگوها و مناظرههای متعددی میان موافقان و مخالفان حجابِ اجباری درگرفته است. در این مناظرهها هر یک از طرفین گفتگو، با بیان دلایل و استدلالات و با تکیه بر مرجعِ مشروعیتبخش مورد نظرشان موافقت و مخالفت خود را صورت بندی کردند. فارغ از قوت و ضعف هر یک و یا درست و نادرستی استدلالها، میتوان همهی این مناظرهها و گفتگوها را در دو محور و یا دو سنخ متفاوت صورتبندی نمود. به سخن دیگر، این مناظرهها تقابل دو رویکرد را نمایندگی میکند.
گرچه گفتگوها و مناظرهها چندان منقح و منسجم نیست. یعنی هر یک از طرفین گاه از رویکرد اول و گاه از رویکرد دوم بهره گرفتهاند، اما اگر بخواهیم نوعی سنخ شناسی از مبادی گفتار آنان ارائه دهیم، این گونه است که در دو رویکرد زیر قرار میگیرد و دیدگاه سوم، آشکارا مغفول مانده است.
❗️۱. رویکرد دینمحور
کسانی که از این رویکرد استفاده میکنند، میکوشند تا با تکیه بر دین و کلام خداوند، دخالت دولت را در امر حجاب و حتی تحمیل کردن آن به بانوان، موجه نمایند. اینان با تاسی و توسل به منابع دینی، تلاش میکنند بگویند حجاب، باید الزامی و قانونی باشد و میتوان بی حجابی را جرم تلقی کرد و برای آن مجازات تعیین کرد، زیرا حجاب، حکم خداوند است و از این رو بی حجابی، معصیت کبیره است. بنابراین ما مومنان وظیفه داریم پاسدار احکام خداوند باشیم و هر آن چه دستور داده است اجرا کنیم و دیگران را نیز مجبور به اطاعت نمایییم تا جهان بر وفق حکم خدا پیش برود.
این رویکرد در افراطیترین حالت ممکن و نهایت منطقی، راه به بنیادگرایی دینی و خشونت میبرد.
❗️۲. رویکرد جامعهمحور
اهالی این رویکرد تلاش میکنند مخالفت خود را با جرمانگاری بیحجابی از منظر گرایش و نگرش اجتماعی مطرح نمایند. به این معنا که از نظر اینان، مردم، منبع مشروعیتبخش قوانیناند و اگر اکثریت جامعه مخالف چیزی باشند، دولت حق ندارد آن را به قانون تبدیل کرده و به جامعه تحمیل نماید. به همین علت است که با تکیه بر برخی آمارها و منابع پژوهشی نشان میدهند اکثریت جامعه با حجاب اجباری مخالف هستند، پس نباید حجاب، به بانوان تحمیل شود. در این منظر اگر اکثریت جامعه با حجاب اجباری موافق باشند، حکومت وظیفه دارد وفق نظر اکثریت، حجاب را اجباری نماید.
این رویکرد در افراطیترین حالت ممکن و در نهایت منطقی، راه به استبداد اکثریت میبرد.
محل اصلی نزاع این دو رویکرد پیشگفته، کم و بیش تقابل حکم خدا (اگر خداوند در باب تحمیل حجاب به بانوان حکمی داده باشد) و خواست جامعه (اگر اکثریت جامعه مخالف تحمیل حجاب باشند)، است.
❗️۳. رویکرد انسانمحور
مطابق با این رویکرد، در هر گونه سیاستگذاری اجتماعی و نظام حکمرانی صرفا باید به حقوق بنیادین انسانها بنگرند و انسان را مبنای مشروعیتبخش تلقی نمایند.
خلاصهی این رویکرد این است که هر گونه وضع قانون و جعل مقررات و باید و نبایدهای حقوقی نباید با حقوق بنیادین و مبنایی انسان مغایرت داشته باشد. در این دیدگاه، فرض بر این است که آدمی دارای حقوق ذاتی و فینفسه است. حقوقی که نه با نام خدا و نه به بهانهی رای و نظر اکثریت جامعه، نمیتوان آدمیان را از آن محروم نمود. همان که "لارنس هینمن" در کتاب "رویکردی کثرتگرایانه به نظریهی اخلاق"، از آن به عنوان حقوقِ غیرقابل مذاکره یاد میکند. مانند حق حیات، حق آزادی و پیگیری سعادت و خوشبختی.
از نظر "گریفیین" نیز (در کتاب حقوق بشر)، آدمیان دارای حق خود مختاری و آزادیاند. یعنی آدمیان مختارند خودشان مسیر زندگی شان را انتخاب کنند، به نحوی که دیگران نتوانند آنها را از پیگیری برداشتی که از زندگی ارزشمند دارند، باز دارند.
رویکرد انسانمحور بر "فردگرایی" و نوعی آتونومی و خودمختاری و بر پای خود ایستادن استوار است. در این رویکرد، حق انتخاب و اختیار در سبک زندگی و پوشش و حتی حقی که امروزه از آن به عنوانِ"حق ناحق بودن" نام میبرند، مورد توجه قرار میگیرد.
در این دیدگاه، حجاب به عنوان حق پوشش، جزو حقوق ذاتی انسان و غیرقابل مذاکره و رایگیری است.
این رویکرد در افراطیترین حالت و در نهایت منطقی خود، به آنارشی منتهی میشود. به نحوی که در حالت ماکزیمم، جامعه، ناممکن میگردد.
✅ بنابر حالت سهگانهای که شرح داده شد، در برابر سه مسئله قرار گرفتهایم. مثلثی با اضلاع سه گانهی زیر:
الف) بنیادگرایی دینی،
ب) استبداد اکثریت
ج) آنارشی
❓ چه باید کرد که در دام بنیادگرایی، استبداد اکثریت و آنارشی گرفتار نشویم؟
با چه معیاری میتوان به نحو موجه و پذیرفتنی در بارهی حد و مرز قانونگذاری در باب حجاب و پوشش سخن گفت.؟
✍️ علی زمانیان - ۱۹ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 از نوح بیاموزید
نقل است که حضرت نوح، چهار پسر داشت. یکی از پسران نوح به نام کنعان به پیامبری پدرش ایمان نیاورد. از او چندان اطلاعی در متون دینی نیامده است. "تنها تصویری که از پسر نوح در قرآن کریم وجود دارد، لحظهای است که طوفان آغاز شده و پسر نوح خارج از کشتی است. بنا به روایت قرآن، نوح پسرش را دعوت میکند تا سوار کشتی شود؛ اما پسر قبول نمیکند و میگوید بالای کوهی میروم تا از طوفان در امان باشم. نوح بار دیگر از پسر دعوت به سوار شدن در کشتی میکند و میگوید این طوفان عذابی است که کسی نمیتواند از آن فرار کند مگر اینکه خداوند بخواهد. خداوند در این هنگام با موجی میان نوح و پسرش فاصله میاندازد و در نهایت پسر نوح در طوفان غرق میشود"(پایگاه اینترنتی ویکی شیعه).
✅ به تعبیر سعدی:
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
یا در بیت دیگر آورده است:
چو کنعان را طبیعت بیهنر بود
پیمبرزادگی قدرش نیفزود
پیش از وقوع طوفان و بهقصد نجات کنعان، پدر به فرزند خود میگوید: "یا بُنَی ارْکبْ مَعَنا وَ لا تَکنْ مَعَ الْکافِرِینَ". و نوح با اندوه شدید برای نجات فرزندش دست بهدامان خدا شد و از او طلب رحم و شفقت و کمک کرد که اجابت نشد. کشتی نجات و رستگاری مسیر خود را رفت و پسر نوح در طوفان غرق شد.
✅ این تنها قصهی نوح و پسرش نیست. قصهی همهی کسانی است که دلشان برای رستگاری دیگران میسوزد و میخواهند نجاتشان دهند، اما لازم است بهیاد داشتهباشند که در این "خودنوحپنداری"، باید همچون پیامبر خدا عمل کنند. یادآوری این قصه برای این ضرورت دارد که پیام مهمی برای همهی دینداران دارد. اینکه دیگری و حتی اگر آن دیگری، فرزند آدمی باشد، از اختیار و حق انتخاب میان خیر و شر برخوردار است. او آزاد است نجات یابد و آزاد است خود را در طوفان غرق کند. او اختیار دارد سوار کشتی شود یا نشود، همانگونه که کنعان چنین کرد و پدرش که پیامبر بود، او را بهزور و اجبار، مجبور به سوار شدن به کشتی نکرد. این درحالی بود که نوح میتوانست از برادرانش و دیگران بخواهد و امر کند که کنعان را از موی سر بگیرند و کشانکشان بر زمین بکشند و اگر لازم شد با او خشونت بورزند و او را سوار کشتی کنند. اما نوح این کار را نکرد. با اینکه بهعنوان یک پدر، شدیدا اندوهگین بود و دست به دعا و کمک از خدا برداشت؛ اما تنها کاری که کرد این بود که با شفقت تمام پسرش را دعوت به همراهی کند و بگوید: ای پسرم با ما بیا و سوار کشتی شو.
کشتی میرفت و کنعان جلوی چشم پدر غرق شد؛ و لابد پدر در دل، اندوهی عظیم، و بر چشم، اشکی جاری داشت. نوح هیچ نبود جز یک نگاه مضطرب و هیچ نکرد جز یک دعوت مشفقانه؛ تا به همهی دینداران در طول تاریخ بگوید: من که پیامبر هستم حتی برای نجات فرزندم، او را مجبور نکردم و اختیار انسانیاش را از او نستاندم.
✔️ و بگوید: رستگاری با فرمان و خشونت و جریمه و زندان و محرومیت از زندگی اجتماعی بهدست نمیآید.
و بگوید، حتی اگر پیامبر باشید حق ندارید اختیار آدمیان را برای چگونه زیستنشان، سلب کنید؛ زیرا که خدا، انسان را آزاد آفرید.
✍️ علی زمانیان - ۲۰ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
نقل است که حضرت نوح، چهار پسر داشت. یکی از پسران نوح به نام کنعان به پیامبری پدرش ایمان نیاورد. از او چندان اطلاعی در متون دینی نیامده است. "تنها تصویری که از پسر نوح در قرآن کریم وجود دارد، لحظهای است که طوفان آغاز شده و پسر نوح خارج از کشتی است. بنا به روایت قرآن، نوح پسرش را دعوت میکند تا سوار کشتی شود؛ اما پسر قبول نمیکند و میگوید بالای کوهی میروم تا از طوفان در امان باشم. نوح بار دیگر از پسر دعوت به سوار شدن در کشتی میکند و میگوید این طوفان عذابی است که کسی نمیتواند از آن فرار کند مگر اینکه خداوند بخواهد. خداوند در این هنگام با موجی میان نوح و پسرش فاصله میاندازد و در نهایت پسر نوح در طوفان غرق میشود"(پایگاه اینترنتی ویکی شیعه).
✅ به تعبیر سعدی:
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
یا در بیت دیگر آورده است:
چو کنعان را طبیعت بیهنر بود
پیمبرزادگی قدرش نیفزود
پیش از وقوع طوفان و بهقصد نجات کنعان، پدر به فرزند خود میگوید: "یا بُنَی ارْکبْ مَعَنا وَ لا تَکنْ مَعَ الْکافِرِینَ". و نوح با اندوه شدید برای نجات فرزندش دست بهدامان خدا شد و از او طلب رحم و شفقت و کمک کرد که اجابت نشد. کشتی نجات و رستگاری مسیر خود را رفت و پسر نوح در طوفان غرق شد.
✅ این تنها قصهی نوح و پسرش نیست. قصهی همهی کسانی است که دلشان برای رستگاری دیگران میسوزد و میخواهند نجاتشان دهند، اما لازم است بهیاد داشتهباشند که در این "خودنوحپنداری"، باید همچون پیامبر خدا عمل کنند. یادآوری این قصه برای این ضرورت دارد که پیام مهمی برای همهی دینداران دارد. اینکه دیگری و حتی اگر آن دیگری، فرزند آدمی باشد، از اختیار و حق انتخاب میان خیر و شر برخوردار است. او آزاد است نجات یابد و آزاد است خود را در طوفان غرق کند. او اختیار دارد سوار کشتی شود یا نشود، همانگونه که کنعان چنین کرد و پدرش که پیامبر بود، او را بهزور و اجبار، مجبور به سوار شدن به کشتی نکرد. این درحالی بود که نوح میتوانست از برادرانش و دیگران بخواهد و امر کند که کنعان را از موی سر بگیرند و کشانکشان بر زمین بکشند و اگر لازم شد با او خشونت بورزند و او را سوار کشتی کنند. اما نوح این کار را نکرد. با اینکه بهعنوان یک پدر، شدیدا اندوهگین بود و دست به دعا و کمک از خدا برداشت؛ اما تنها کاری که کرد این بود که با شفقت تمام پسرش را دعوت به همراهی کند و بگوید: ای پسرم با ما بیا و سوار کشتی شو.
کشتی میرفت و کنعان جلوی چشم پدر غرق شد؛ و لابد پدر در دل، اندوهی عظیم، و بر چشم، اشکی جاری داشت. نوح هیچ نبود جز یک نگاه مضطرب و هیچ نکرد جز یک دعوت مشفقانه؛ تا به همهی دینداران در طول تاریخ بگوید: من که پیامبر هستم حتی برای نجات فرزندم، او را مجبور نکردم و اختیار انسانیاش را از او نستاندم.
✔️ و بگوید: رستگاری با فرمان و خشونت و جریمه و زندان و محرومیت از زندگی اجتماعی بهدست نمیآید.
و بگوید، حتی اگر پیامبر باشید حق ندارید اختیار آدمیان را برای چگونه زیستنشان، سلب کنید؛ زیرا که خدا، انسان را آزاد آفرید.
✍️ علی زمانیان - ۲۰ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 نقد حجاب اجباری با "رویکرد انسانمحوری"
درنوبت پبشین سه رویکرد اساسی ( رویکرد دینمحور، جامعهمحور و انسانمحور)، در باب حجاب اجباری، بهاختصار توضیح داده شد؛ و نیز بهنحو موجز آمد که رویکرد انسانمحور، برای آدمیان، حقوق ذاتی و بنیانی قائل است؛ حقوقی که رای و نظر اکثریت جامعه، در آن نافذ نیست و بلکه تماما بیرون از این معادلات است. در این دیدگاه، اصل، بر فردگرایی و صیانت حقوق انسانها است و از تجاوز جامعه به ساحت حقوق مبنایی آدمیان(که در قالب رای حداکثر بازنمایی میشود)، جلوگیری میشود. بنابراین، طبق این رویکرد، آدمیان حق انتخاب و اختیار پوشش و حجاب خود را دارند و نباید این حق را به رای مردم و تصویب مجلس قانونگذاری گذاشت. در غیر این صورت با مفهومی با عنوان "استبداد اکثریت" مواجه میشویم.
✅ "استبداد اکثریت"، مفهومی است که عموما برای توصیف وضعیتی بهکار میرود که در آن، با وضع قانون، آزادیِ گروهِ اقلیت را محدود میسازند. اما از این مفهوم، در بیان معنای دوم هم میتوان استفاده کرد. معنای دوم معطوف است به موقعیتی که یک حکومت با بهانهی مصلحت جامعه، حقوق اولیه و بنیادین شهروندان را نادیده میانگارد. بهدیگر سخن، در جایی که نباید وارد شود، قانونگذاری میکند و رأی مردم را بهمیان میآورد. نمونهی اخیر را در گفتار برخی از موافقان حجاب اجباری میتوان یافت که با تکیه بر نتایج نظرسنجیها، اجباری شدن حجاب را توجیه میکنند. بهفرض صحت سخنانشان مبنی بر این که اکثریت مردم با حجای اجباری موافقاند، اما هنوز میتوان بر این دیدگاه پای فشرد که اجبار کردن زنان به حجاب، موجه نیست. زیرا حجاب، ذیل مفهوم پوشش قرار میگیرد و انتخاب سبک زندگی و پوشش، حق بنیادین انسان است؛ و حق طبیعی و بنیادین انسان را نمیشود به رای عمومی گذاشت. اصلا این حق، قابل مذاکره نیست.
شکی نیست که برای سامان دموکراتیک جامعه، رجوع به آراء عمومی و خواست اجتماعی، ضرورتی اجتنابناپذیر است. دستِکم یکی از معانی دموکراسی، توجه به نگرش جامعه و رای تکتک افراد جامعه است. اما این پرسش نیز حائز اهمیت است که در چه موضوعاتی نباید به رای عمومی مراجعه شود؟
✅ ادعای نوشتهی حاضر این است که نباید حقوق بنیادین انسان را به رای گذاشت؛ و اساسا رای و نظر جامعه (خواه اقلیت و خواه اکثریت)، در این دسته از حقوق نافذ نیست.
اما آیا هیچ ضابطه و معیاری برای میزان لازم پوشش وجود ندارد؟
جلوتر از چهار معیار برای تعیین حدودی آزادی پوشش سخن خواهیم گفت اما پیش از آن، باید یک پیشفرض مهم را در میان آورد؛ این که هرگونه معیار برای تعیین حدود پوشش، نباید با حق آزادی فردی، اختیار و حق انتخاب سبک زندگی افراد منافات داشته باشد؛ اگر محدودیتی هم برقرار میشود، باید درجهت تقویت حقوق انسانها جهتگیری شده باشد.
🔽 برای رسیدن به این مقصود دو شرط لازم است:
❗️الف) نیازمند اصلاح نگرشهایی هستیم که میان شیوهی پوشش و هویت جمعی از یک سو و پوشش و بقاء جامعه از سوی دیگر، ربط و نسبت برقرار میکنند. نیازمند نگرشی هستیم که "تفسیری مضیق از حقوق انسان" و "تفسیری موسع از بقاء جامعه" دارد. (در ادامهی بحث و در نوشتهی بعدی، به این مورد بهنحو مبسوط پرداخته میشود و آنجا مشخص میشود منظور چیست).
❗️ب) مدارا، شرط لازم جامعهای است که میخواهد از آزادیهای فردی محافظت نماید و افراد در کنار یکدیگر و اما متفاوت از یکدیگر زندگی کنند. از اینرو تعیین حد و مرزها نباید متعرض حقوق پایهای و بنیادین آدمیان باشد.
✍️ علی زمانیان - ۲۲ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
ادامه👇👇👇
درنوبت پبشین سه رویکرد اساسی ( رویکرد دینمحور، جامعهمحور و انسانمحور)، در باب حجاب اجباری، بهاختصار توضیح داده شد؛ و نیز بهنحو موجز آمد که رویکرد انسانمحور، برای آدمیان، حقوق ذاتی و بنیانی قائل است؛ حقوقی که رای و نظر اکثریت جامعه، در آن نافذ نیست و بلکه تماما بیرون از این معادلات است. در این دیدگاه، اصل، بر فردگرایی و صیانت حقوق انسانها است و از تجاوز جامعه به ساحت حقوق مبنایی آدمیان(که در قالب رای حداکثر بازنمایی میشود)، جلوگیری میشود. بنابراین، طبق این رویکرد، آدمیان حق انتخاب و اختیار پوشش و حجاب خود را دارند و نباید این حق را به رای مردم و تصویب مجلس قانونگذاری گذاشت. در غیر این صورت با مفهومی با عنوان "استبداد اکثریت" مواجه میشویم.
✅ "استبداد اکثریت"، مفهومی است که عموما برای توصیف وضعیتی بهکار میرود که در آن، با وضع قانون، آزادیِ گروهِ اقلیت را محدود میسازند. اما از این مفهوم، در بیان معنای دوم هم میتوان استفاده کرد. معنای دوم معطوف است به موقعیتی که یک حکومت با بهانهی مصلحت جامعه، حقوق اولیه و بنیادین شهروندان را نادیده میانگارد. بهدیگر سخن، در جایی که نباید وارد شود، قانونگذاری میکند و رأی مردم را بهمیان میآورد. نمونهی اخیر را در گفتار برخی از موافقان حجاب اجباری میتوان یافت که با تکیه بر نتایج نظرسنجیها، اجباری شدن حجاب را توجیه میکنند. بهفرض صحت سخنانشان مبنی بر این که اکثریت مردم با حجای اجباری موافقاند، اما هنوز میتوان بر این دیدگاه پای فشرد که اجبار کردن زنان به حجاب، موجه نیست. زیرا حجاب، ذیل مفهوم پوشش قرار میگیرد و انتخاب سبک زندگی و پوشش، حق بنیادین انسان است؛ و حق طبیعی و بنیادین انسان را نمیشود به رای عمومی گذاشت. اصلا این حق، قابل مذاکره نیست.
شکی نیست که برای سامان دموکراتیک جامعه، رجوع به آراء عمومی و خواست اجتماعی، ضرورتی اجتنابناپذیر است. دستِکم یکی از معانی دموکراسی، توجه به نگرش جامعه و رای تکتک افراد جامعه است. اما این پرسش نیز حائز اهمیت است که در چه موضوعاتی نباید به رای عمومی مراجعه شود؟
✅ ادعای نوشتهی حاضر این است که نباید حقوق بنیادین انسان را به رای گذاشت؛ و اساسا رای و نظر جامعه (خواه اقلیت و خواه اکثریت)، در این دسته از حقوق نافذ نیست.
اما آیا هیچ ضابطه و معیاری برای میزان لازم پوشش وجود ندارد؟
جلوتر از چهار معیار برای تعیین حدودی آزادی پوشش سخن خواهیم گفت اما پیش از آن، باید یک پیشفرض مهم را در میان آورد؛ این که هرگونه معیار برای تعیین حدود پوشش، نباید با حق آزادی فردی، اختیار و حق انتخاب سبک زندگی افراد منافات داشته باشد؛ اگر محدودیتی هم برقرار میشود، باید درجهت تقویت حقوق انسانها جهتگیری شده باشد.
🔽 برای رسیدن به این مقصود دو شرط لازم است:
❗️الف) نیازمند اصلاح نگرشهایی هستیم که میان شیوهی پوشش و هویت جمعی از یک سو و پوشش و بقاء جامعه از سوی دیگر، ربط و نسبت برقرار میکنند. نیازمند نگرشی هستیم که "تفسیری مضیق از حقوق انسان" و "تفسیری موسع از بقاء جامعه" دارد. (در ادامهی بحث و در نوشتهی بعدی، به این مورد بهنحو مبسوط پرداخته میشود و آنجا مشخص میشود منظور چیست).
❗️ب) مدارا، شرط لازم جامعهای است که میخواهد از آزادیهای فردی محافظت نماید و افراد در کنار یکدیگر و اما متفاوت از یکدیگر زندگی کنند. از اینرو تعیین حد و مرزها نباید متعرض حقوق پایهای و بنیادین آدمیان باشد.
✍️ علی زمانیان - ۲۲ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
ادامه👇👇👇
.
🔽 پس از در میان آوردن پیشفرضها، میتوان چهار معیار را برای اندیشیدن به حدود لازم پوشش مطرح کرد:
۱. حقوق اساسی انسان
۲. عقلانیت معاصر
۳. شهود اخلاقی
۴. قرارداد اجتماعی
پس از تحولات بزرگی که از دورهی رنسانس آغاز گردید، حقوق انسان، مورد توجه و تاکید متفکرین قرار گرفت. در این جا "حقوق" به تعبیر "لارنس هینمن"، به مجموعهی حقهای انسان اطلاق میشود که به دلیل مقام انسانیاش، شایستگی داشتناش را دارد و این حقها را نمیتوان از او سلب نمود. شاید مهمترین حق انسان، فرمانروایی بر خویش و تعریفی است که از یک زندگی خوب دارد و پیگیری عملی آن چه به نظر او سعادت و خوشبختی به حساب میآید. همان که بعدا در "اعلامیه حقوق بشر" انعکاس یافت.
➖ طبق اولین معیار، بایدها و نبایدهای قانونی نباید با حقوق ذاتی و بنیادین انسانها در تعارض باشد. دقیقا به همین علت است که قانون حجاب، با مقاومت اجتماعی روبرو شده است زیرا اجبار نوع پوشش از سوی حکومت، نقض آشکار حق پایهای فرمانروایی بر خویش تلقی میگردد.
➖ عقلانیت عصری، به پذیرفتنیها و بدیهیاتی اشاره میکند که طی قرنها تجربهی زیسته به دست آمده و بتدریج در حافظهی تاریخی یک ملت ثبت شده است. تجربهای دامنهدار در بازهی طولانی هر عصر و دورهای که با رخدادها و فراز و نشیبها مواجه شدهاند و از میان طوفان حوادث راهی به آینده گشودهاند. عقل انسان مدرن یا "عقلانیت معاصر"، نیز نتیجهی پنجه درافکندن انسان امروزی است با معضلات و مشکلات و تجربهای که در میانه فراهم آورده است.
هرگونه سیاستگذاری باید با عقلانیتِ معاصر انسانی که اکنون میزید سازگار باشد. مقاومتی که اکنون در باب اجبار به حجاب در ایران مشاهده میکنیم به ما نشان میدهد که این گونه رفتارهای اجبارگونه، تهی از ویژگی "معاصرت" و "عقلانیت عصری" است.
➖ همین گونه است که انسان امروزی شهودِ اخلاقی متفاوتی از دورههای پیشین تاریخ خود دارد. از این رو داوری و نگرشاش نسبت به مسائل مختلف، با داوری پیشینیان متفاوت است. به رسمیت شناختن شهود اخلاقی "انسانِ اکنون"، پیشنیاز تعاملات و مناسبات اجتماعی مطلوب و یکی از منابع معتبر قانونگذاری محسوب میشود. بیتوجهی به درک اجتماعی از اخلاق، مسیر توافق و زندگی صلحآمیز را سد میکند.
قانونی که شهود اخلاقی مردمان را نادیده میگیرد، عملا شکست میخورد.
➖ و در نهایت، قرارداد اجتماعی، مبنای زیرین هر گونه سیاستگذاری در سامانهی اجتماعی است. اما باید توجه داشت که قرارداد اجتماعی، پیش فرضی پنهان در خود دارد. و آن، وجود اجتماع آزاد است که افراد بتوانند خواستها، نیازها و افکار و ایدههای خود را به آسانی بیان کنند. "آزادیِ خودابرازیِ"شهروندان، مقدمه ضروری شکلگیری قرارداد اجتماعی است. قراردادی که از اجتماع بسته و ممنوع از بیان و محدود از "خود ابرازی" برمیخیزد، آن چیزی نیست که در موضوع قرارداد اجتماعی مورد بحث واقع میشود. بدیهی است که قرارداد باید بر اساس اختیار و انتخاب افراد باشد تا عملا با چالش روبرو نگردد
✔️ نکتهی آخر:
آنچه امروز در لایحه حجاب و عفاف مشاهده میکنیم، در حقیقت دستاندازی مستقیم دولت به ساحت شخصی شهروندان است و آشکارا با عقلانیت و شهود اخلاقی عموم مردمان این مرز و بوم مغایرت دارد.
✍️ علی زمانیان - ۲۲ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔽 پس از در میان آوردن پیشفرضها، میتوان چهار معیار را برای اندیشیدن به حدود لازم پوشش مطرح کرد:
۱. حقوق اساسی انسان
۲. عقلانیت معاصر
۳. شهود اخلاقی
۴. قرارداد اجتماعی
پس از تحولات بزرگی که از دورهی رنسانس آغاز گردید، حقوق انسان، مورد توجه و تاکید متفکرین قرار گرفت. در این جا "حقوق" به تعبیر "لارنس هینمن"، به مجموعهی حقهای انسان اطلاق میشود که به دلیل مقام انسانیاش، شایستگی داشتناش را دارد و این حقها را نمیتوان از او سلب نمود. شاید مهمترین حق انسان، فرمانروایی بر خویش و تعریفی است که از یک زندگی خوب دارد و پیگیری عملی آن چه به نظر او سعادت و خوشبختی به حساب میآید. همان که بعدا در "اعلامیه حقوق بشر" انعکاس یافت.
➖ طبق اولین معیار، بایدها و نبایدهای قانونی نباید با حقوق ذاتی و بنیادین انسانها در تعارض باشد. دقیقا به همین علت است که قانون حجاب، با مقاومت اجتماعی روبرو شده است زیرا اجبار نوع پوشش از سوی حکومت، نقض آشکار حق پایهای فرمانروایی بر خویش تلقی میگردد.
➖ عقلانیت عصری، به پذیرفتنیها و بدیهیاتی اشاره میکند که طی قرنها تجربهی زیسته به دست آمده و بتدریج در حافظهی تاریخی یک ملت ثبت شده است. تجربهای دامنهدار در بازهی طولانی هر عصر و دورهای که با رخدادها و فراز و نشیبها مواجه شدهاند و از میان طوفان حوادث راهی به آینده گشودهاند. عقل انسان مدرن یا "عقلانیت معاصر"، نیز نتیجهی پنجه درافکندن انسان امروزی است با معضلات و مشکلات و تجربهای که در میانه فراهم آورده است.
هرگونه سیاستگذاری باید با عقلانیتِ معاصر انسانی که اکنون میزید سازگار باشد. مقاومتی که اکنون در باب اجبار به حجاب در ایران مشاهده میکنیم به ما نشان میدهد که این گونه رفتارهای اجبارگونه، تهی از ویژگی "معاصرت" و "عقلانیت عصری" است.
➖ همین گونه است که انسان امروزی شهودِ اخلاقی متفاوتی از دورههای پیشین تاریخ خود دارد. از این رو داوری و نگرشاش نسبت به مسائل مختلف، با داوری پیشینیان متفاوت است. به رسمیت شناختن شهود اخلاقی "انسانِ اکنون"، پیشنیاز تعاملات و مناسبات اجتماعی مطلوب و یکی از منابع معتبر قانونگذاری محسوب میشود. بیتوجهی به درک اجتماعی از اخلاق، مسیر توافق و زندگی صلحآمیز را سد میکند.
قانونی که شهود اخلاقی مردمان را نادیده میگیرد، عملا شکست میخورد.
➖ و در نهایت، قرارداد اجتماعی، مبنای زیرین هر گونه سیاستگذاری در سامانهی اجتماعی است. اما باید توجه داشت که قرارداد اجتماعی، پیش فرضی پنهان در خود دارد. و آن، وجود اجتماع آزاد است که افراد بتوانند خواستها، نیازها و افکار و ایدههای خود را به آسانی بیان کنند. "آزادیِ خودابرازیِ"شهروندان، مقدمه ضروری شکلگیری قرارداد اجتماعی است. قراردادی که از اجتماع بسته و ممنوع از بیان و محدود از "خود ابرازی" برمیخیزد، آن چیزی نیست که در موضوع قرارداد اجتماعی مورد بحث واقع میشود. بدیهی است که قرارداد باید بر اساس اختیار و انتخاب افراد باشد تا عملا با چالش روبرو نگردد
✔️ نکتهی آخر:
آنچه امروز در لایحه حجاب و عفاف مشاهده میکنیم، در حقیقت دستاندازی مستقیم دولت به ساحت شخصی شهروندان است و آشکارا با عقلانیت و شهود اخلاقی عموم مردمان این مرز و بوم مغایرت دارد.
✍️ علی زمانیان - ۲۲ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 سرنوشت نظام به مویی بند است
مطابق با "لایحهی عفاف و حجاب"، دهها میلیون نفر در ایران زندگی میکنند که هر یک از این جمعیت به آسانی، مستعد جرم و در معرض بدحجابی و بیحجابی هستند. نمایاندن موی سر در ملاعام و در تیررس چشمان همگان قرار دادن گیسوانی که باید پوشیده بمانند، جرم تلقی شده و متعاقب آن، مجرم باید مجازات شود. از آن که تار مویی بیرونزده از روسری و ریخته بر پیشانی دارد تا آن که عطای حجاب را به لقایش بخشیده و به کلی نقاب از رخ برداشته است، همگی مجرمانی هستند که این روزها قرار است مجازاتشان را معلوم کنند. و نه فقط آنها را که مجازات همه کسانی را که با اینها مماشات و مدارا کنند.
✅ با یک حساب سرانگشتی، این روزها تحت لایحه حجاب و عفاف، قرار است برای حدود هشتاد میلیون ایرانی فهرستی از مجازات را معلوم کنند. برای زنان به نام بیحجاب و بدحجاب و برای مردان به جرم مماشات، همکاری و ارتباط با بدحجاب و بیحجاب. در این لایحه، شاقول و معیار جرم را گیسوی زنان تعیین کردهاند. از این پس هر ایرانی، در این که با این معیار چه میکند، میتواند این سوی مجرمیت و یا آن سوی برائت قرار گیرد.
نظام سیاسی، سرنوشت خود و ملتاش را به تار موی زنان بسته است. به نحوی که اگر نسیمی بوزد و مویی افشان شود، ارکان نظام به لرزه میافتد. مجلسیان و دولتیان و نظامیان و قاضیان، یک جا جمع شدهاند تا تکلیفشان را با گیسوان زنانی معلوم کنند که روسری را برنمیتابند و گاهی از گوشهای بیرون میزند و هوای آزادی در سرشان میپیچد. آنچه امروز در جریان است، تعیین مجازات برای آنانی است که "تاب مستوری ندارند" و "ببندی در ز روزن سربرآرند"
✅ نظام، سرنوشت و آیندهی خود را به مویی گره زده است که کنترلاش ناممکن است. وقتی یک نظام سیاسی، بود و نبود خود را و هویت و هستیاش را با مویی تاخت میزند، در حقیقت، خواسته است که هر تار مویی را سنگری در مقابلش معنا کند و هر بیحجاب، جبههای در برابرش بگشاید. و بر این نکته نیندیشیده که کدام نظام با چه توان و قدرتی میتواند در برابر جبههای به وسعتی چنین وسیع مقاومت کند؟
اکنون، نظام در میدانگاهی فراهم آمده از توهم "ارادهگرایی تمامعیار"، خود را در جدال و ستیزی بی پایان گرفتار کرده است. پیکاری میان گیسوان زنان از یک سو و نظامیان و قاضیان از سوی دیگر در گرفته است و حاکمان، حساب این را نکردهاند که تعداد تارهای موی زنان بسی بیشتر از سپاهیان و لشگر نظامیان اوست. و همین ندانستن، او را به مصافی بیپایان کشانده است.
خیال تصرف در جهانی که در اختیار آدمی نیست، حاکمان را در چنبرهای از امرِ محال گرفتار کرده و آنان که خود را "مبسوطالید" میدانند، حوزهی عمل خود را نه در فضای ممکنات و امکانات که بر گسترهای از محالات گستردهاند و در پستوخانهی پنهان، خیال خام "لایحه" میپزند.
چه توصیهی حکیمانهای فرمود مولوی که:
آرزو میخواه لیک اندازه خواه
برنتابد کوه را یک برگ کاه
✍️ علی زمانیان - ۲۵ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
مطابق با "لایحهی عفاف و حجاب"، دهها میلیون نفر در ایران زندگی میکنند که هر یک از این جمعیت به آسانی، مستعد جرم و در معرض بدحجابی و بیحجابی هستند. نمایاندن موی سر در ملاعام و در تیررس چشمان همگان قرار دادن گیسوانی که باید پوشیده بمانند، جرم تلقی شده و متعاقب آن، مجرم باید مجازات شود. از آن که تار مویی بیرونزده از روسری و ریخته بر پیشانی دارد تا آن که عطای حجاب را به لقایش بخشیده و به کلی نقاب از رخ برداشته است، همگی مجرمانی هستند که این روزها قرار است مجازاتشان را معلوم کنند. و نه فقط آنها را که مجازات همه کسانی را که با اینها مماشات و مدارا کنند.
✅ با یک حساب سرانگشتی، این روزها تحت لایحه حجاب و عفاف، قرار است برای حدود هشتاد میلیون ایرانی فهرستی از مجازات را معلوم کنند. برای زنان به نام بیحجاب و بدحجاب و برای مردان به جرم مماشات، همکاری و ارتباط با بدحجاب و بیحجاب. در این لایحه، شاقول و معیار جرم را گیسوی زنان تعیین کردهاند. از این پس هر ایرانی، در این که با این معیار چه میکند، میتواند این سوی مجرمیت و یا آن سوی برائت قرار گیرد.
نظام سیاسی، سرنوشت خود و ملتاش را به تار موی زنان بسته است. به نحوی که اگر نسیمی بوزد و مویی افشان شود، ارکان نظام به لرزه میافتد. مجلسیان و دولتیان و نظامیان و قاضیان، یک جا جمع شدهاند تا تکلیفشان را با گیسوان زنانی معلوم کنند که روسری را برنمیتابند و گاهی از گوشهای بیرون میزند و هوای آزادی در سرشان میپیچد. آنچه امروز در جریان است، تعیین مجازات برای آنانی است که "تاب مستوری ندارند" و "ببندی در ز روزن سربرآرند"
✅ نظام، سرنوشت و آیندهی خود را به مویی گره زده است که کنترلاش ناممکن است. وقتی یک نظام سیاسی، بود و نبود خود را و هویت و هستیاش را با مویی تاخت میزند، در حقیقت، خواسته است که هر تار مویی را سنگری در مقابلش معنا کند و هر بیحجاب، جبههای در برابرش بگشاید. و بر این نکته نیندیشیده که کدام نظام با چه توان و قدرتی میتواند در برابر جبههای به وسعتی چنین وسیع مقاومت کند؟
اکنون، نظام در میدانگاهی فراهم آمده از توهم "ارادهگرایی تمامعیار"، خود را در جدال و ستیزی بی پایان گرفتار کرده است. پیکاری میان گیسوان زنان از یک سو و نظامیان و قاضیان از سوی دیگر در گرفته است و حاکمان، حساب این را نکردهاند که تعداد تارهای موی زنان بسی بیشتر از سپاهیان و لشگر نظامیان اوست. و همین ندانستن، او را به مصافی بیپایان کشانده است.
خیال تصرف در جهانی که در اختیار آدمی نیست، حاکمان را در چنبرهای از امرِ محال گرفتار کرده و آنان که خود را "مبسوطالید" میدانند، حوزهی عمل خود را نه در فضای ممکنات و امکانات که بر گسترهای از محالات گستردهاند و در پستوخانهی پنهان، خیال خام "لایحه" میپزند.
چه توصیهی حکیمانهای فرمود مولوی که:
آرزو میخواه لیک اندازه خواه
برنتابد کوه را یک برگ کاه
✍️ علی زمانیان - ۲۵ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 گذار تاریخ از "جامعهمحوری" به "انسانمحوری"
(بخش اول)
✔️ در خطاب به کسانی که هنوز در "عصر جامعهمحوری" زندگی میکنند.
در نوشتهی پیشین، به تغییر و تحول بزرگی اشاره شد که دورهی قبل و پس از رنسانس را از یکدیگر تفکیک کرد. به گونهای که عصری و دورهای از زندگی انسان به پایان رسید و عصر و دورهای جدید آغاز گردید.
آن تحول بنیادین و پارادایم شیفت و ظهور دورهی جدید، عبارت است:
✅ گذر از "تفسیری مضیق از حقوق انسان" و "تفسیری موسع از بقا جامعه" به "تفسیر موسع از حقوق انسان" و "تفسیری مضیق از بقا جامعه".
❓این تغییر و تبدل چیست و چه چیزی را توضیح میدهد؟
برای شرح جابجایی و انتقال از دورهای به دورهی دیگر در باب انسان، ابتدا باید مقدمهای هر چند کوتاه آورده شود.
"اصل بقا" یا "صیانت نفس"، اصل دیرپای تاریخی است که برای جملگی انسانها در دورههای مختلف تاریخی اهمیت کانونی داشته و دارد. اما آدمیان به فراست دریافته بودند که بقا و تداوم حیات انسان، در گرو بقا جمع و گروهی است که در آن زندگی میکنند. بنابر این باید به تداوم اجتماع نیز به اندازهی بقا خود اهمیت بدهند. اگر به روند زندگی انسانی در طول تاریخ نظری بیفکنیم، بتدریج ایدهها و اندیشههایی با نامهای مختلف برای حفظ سرزمین، فرهنگ و حفظ اجتماع شکل گرفته است. در حقیقت قرار بود بقا جامعه، در خدمت بقا فرد فرد کسانی باشد که در یک کلونی با یکدیگر میزیستهاند. اکنون نیز چنین است.
از سوی دیگر، آدمیان دریافتند که لازمهی زندگیِ جمعی (مانند خانواده، طایفه، قبیله و روستا و شهر)، لاجرم دست برداشتن از بخشی از آزادیهای فردی است. زیرا گروهی زندگی کردن، همواره مستعد تزاحم میان حقوق فردفرد اعضا گروه مانند حق آزادی، حق انتخاب و اختیار با بقا اجتماع و گروه است. آدمی وقتی در گروه زندگی میکند، نمیتواند به آن چه میخواهد برسد، بنابراین، آزادیهایش محدودتر و از بخشی از حقوق فردیاش محروم میگردد. این همان نظریهی "ماکیاول" است که در باب ضرورت شکلگیری دولت آورده است. در نظر ماکیاول، انسان، گرگ انسان است. اما همین انسانی که گرگی در درون خود دارد، نمیتواند به تنهایی زندگی کند. از این رو برای آن که بتواند با سایر انسانها در یک جامعه زندگی کند، لازم است از بخشهایی از آزادی و قدرت خود دست بردارد و آن را در سامانهی جدیدی به نام حکومت مستقر نماید. و به آن چه به تعبیر "ماکس وبر" (جامعه شناس آلمانی)، از آن به "اقتدار رسمی" نام میبرد، تن دردهد.
تشکیل اجتماعاتی مانند طایفه، قبیله و "امت"، و سپس برساختن مفهوم جامعه، ضرورتی برای بقا آدمی بود که بدون آن، زندگی آدمی ناممکن و یا دست کم بسیار دشوار و سخت میشد.
✅ اما بتدریج جامعه، هویتی مستقل یافت و به جای آن که خادم ساکنان شود و بقا اهالی را تضمین نماید، مخدوم انسان شد و تدوام هستیاش از بودن آدمیان مهمتر گردید. بعد از آن بود که بقا جامعه، در مرکز و محور توجه قرار گرفت. به نحوی که معیار سنجش درستی و نادرستی هر رفتاری با بقا و مصلحت جامعه سنجیده میشد. کار درست آن بود که در نهایت به قدرت و بقا جامعه کمک کند و کار نادرست آن بود که بقا و مصلحت جامعه را به خطر افکند. و چه بسیار آدمیان در طول تاریخ برای هویت ذهنی و برساختهی خویش و برای مصلحت جامعه، جانشان را از دست دادند. مردند تا جامعه بماند و بقا آن تضمین گردد.
در گفتمان جامعهمحورِ پیشارنسانس، وحدت، یکپارچگی، انسجام و بقا قبیله، گروه و امت را از طریق همسانی، همرنگی و یکسانی افراد جستجو میکردند. از این رو نسبت به هر گونه "امر متفاوت" چه در حوزهی باورها و اعتقادات، و چه رفتارها و کنشها و یا حتی هر گونه تفاوت در ظاهر و پوشش و سبک زندگی آدمیان واکنش خشمآلود نشان میدادند. در این گفتمان، تفاوت در باور و رفتار، وحدت شکن بود و بقا اجتماع را به خطر میانداخت، پس باید به شدیدترین وجه با آن مقابله کرد.
در دورهی "جامعهمحور" همبستگی بر مبنای شباهت آدمیان به یکدیگر تعریف و هر گونه تفاوت سرکوب میشد. اما رنسانس از راه رسید و ما با خیزش جریانهای انسانمحور روبرو میشویم.
✍️ علی زمانیان - ۲۷ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
(بخش اول)
✔️ در خطاب به کسانی که هنوز در "عصر جامعهمحوری" زندگی میکنند.
در نوشتهی پیشین، به تغییر و تحول بزرگی اشاره شد که دورهی قبل و پس از رنسانس را از یکدیگر تفکیک کرد. به گونهای که عصری و دورهای از زندگی انسان به پایان رسید و عصر و دورهای جدید آغاز گردید.
آن تحول بنیادین و پارادایم شیفت و ظهور دورهی جدید، عبارت است:
✅ گذر از "تفسیری مضیق از حقوق انسان" و "تفسیری موسع از بقا جامعه" به "تفسیر موسع از حقوق انسان" و "تفسیری مضیق از بقا جامعه".
❓این تغییر و تبدل چیست و چه چیزی را توضیح میدهد؟
برای شرح جابجایی و انتقال از دورهای به دورهی دیگر در باب انسان، ابتدا باید مقدمهای هر چند کوتاه آورده شود.
"اصل بقا" یا "صیانت نفس"، اصل دیرپای تاریخی است که برای جملگی انسانها در دورههای مختلف تاریخی اهمیت کانونی داشته و دارد. اما آدمیان به فراست دریافته بودند که بقا و تداوم حیات انسان، در گرو بقا جمع و گروهی است که در آن زندگی میکنند. بنابر این باید به تداوم اجتماع نیز به اندازهی بقا خود اهمیت بدهند. اگر به روند زندگی انسانی در طول تاریخ نظری بیفکنیم، بتدریج ایدهها و اندیشههایی با نامهای مختلف برای حفظ سرزمین، فرهنگ و حفظ اجتماع شکل گرفته است. در حقیقت قرار بود بقا جامعه، در خدمت بقا فرد فرد کسانی باشد که در یک کلونی با یکدیگر میزیستهاند. اکنون نیز چنین است.
از سوی دیگر، آدمیان دریافتند که لازمهی زندگیِ جمعی (مانند خانواده، طایفه، قبیله و روستا و شهر)، لاجرم دست برداشتن از بخشی از آزادیهای فردی است. زیرا گروهی زندگی کردن، همواره مستعد تزاحم میان حقوق فردفرد اعضا گروه مانند حق آزادی، حق انتخاب و اختیار با بقا اجتماع و گروه است. آدمی وقتی در گروه زندگی میکند، نمیتواند به آن چه میخواهد برسد، بنابراین، آزادیهایش محدودتر و از بخشی از حقوق فردیاش محروم میگردد. این همان نظریهی "ماکیاول" است که در باب ضرورت شکلگیری دولت آورده است. در نظر ماکیاول، انسان، گرگ انسان است. اما همین انسانی که گرگی در درون خود دارد، نمیتواند به تنهایی زندگی کند. از این رو برای آن که بتواند با سایر انسانها در یک جامعه زندگی کند، لازم است از بخشهایی از آزادی و قدرت خود دست بردارد و آن را در سامانهی جدیدی به نام حکومت مستقر نماید. و به آن چه به تعبیر "ماکس وبر" (جامعه شناس آلمانی)، از آن به "اقتدار رسمی" نام میبرد، تن دردهد.
تشکیل اجتماعاتی مانند طایفه، قبیله و "امت"، و سپس برساختن مفهوم جامعه، ضرورتی برای بقا آدمی بود که بدون آن، زندگی آدمی ناممکن و یا دست کم بسیار دشوار و سخت میشد.
✅ اما بتدریج جامعه، هویتی مستقل یافت و به جای آن که خادم ساکنان شود و بقا اهالی را تضمین نماید، مخدوم انسان شد و تدوام هستیاش از بودن آدمیان مهمتر گردید. بعد از آن بود که بقا جامعه، در مرکز و محور توجه قرار گرفت. به نحوی که معیار سنجش درستی و نادرستی هر رفتاری با بقا و مصلحت جامعه سنجیده میشد. کار درست آن بود که در نهایت به قدرت و بقا جامعه کمک کند و کار نادرست آن بود که بقا و مصلحت جامعه را به خطر افکند. و چه بسیار آدمیان در طول تاریخ برای هویت ذهنی و برساختهی خویش و برای مصلحت جامعه، جانشان را از دست دادند. مردند تا جامعه بماند و بقا آن تضمین گردد.
در گفتمان جامعهمحورِ پیشارنسانس، وحدت، یکپارچگی، انسجام و بقا قبیله، گروه و امت را از طریق همسانی، همرنگی و یکسانی افراد جستجو میکردند. از این رو نسبت به هر گونه "امر متفاوت" چه در حوزهی باورها و اعتقادات، و چه رفتارها و کنشها و یا حتی هر گونه تفاوت در ظاهر و پوشش و سبک زندگی آدمیان واکنش خشمآلود نشان میدادند. در این گفتمان، تفاوت در باور و رفتار، وحدت شکن بود و بقا اجتماع را به خطر میانداخت، پس باید به شدیدترین وجه با آن مقابله کرد.
در دورهی "جامعهمحور" همبستگی بر مبنای شباهت آدمیان به یکدیگر تعریف و هر گونه تفاوت سرکوب میشد. اما رنسانس از راه رسید و ما با خیزش جریانهای انسانمحور روبرو میشویم.
✍️ علی زمانیان - ۲۷ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 گذار تاریخ از "جامعهمحوری" به "انسانمحوری"
(بخش دوم)
دورهی "جامعهمرکزی" تا عهد رنسانس و کمی پس از آن ادامه یافت. اما پس از رنسانس و با خیزش جریان انسانگرا، آرام آرام در ایدهی "جامعهمرکزی" تزلزل ایجاد شد. از این جا به بعد است که مفهوم "انسان" مورد توجه قرار میگیرد. به عنوان مثال، فیلسوفی مانند کانت (فیلسوف قرن هیجدهم آلمان)، بر اهمیت هر انسان به تنهایی به عنوان یک هدف برای خود و به طور مستقل از هدفها و خواستههای دیگران پرداخت. و براین باور بود که انسان به مثابهی هدف غایی و نه به عنوان وسیلهای برای تحقق هدفها و مقاصد دیگران، باید محترم شمرده شود. در حقیقت آن چه کانت بر آن تاکید و توجه داشت، به چرخشی نو و جابجایی سوژهی با اهمیت در تاریخ منجر گردید و آن چرخش، از اجتماعِ مهم به انسانِ مهم بود. در حقیقت رنسانس، سلسله مراتب اولویت و ارجحیت تاریخی را واژگون کرد. به نحوی که از "جامعهمرکزی" به "انسانمرکزی" منتقل شد و "حق انسان" نسبت به "بقا جامعه" اهمیت بالاتری یافت.
✅ پس از این چرخش تاریخی از "جامعهمرکزی" به "انسانمرکزی" است که ما با مفهوم جدیدی با عنوان "تکثرگرایی" روبرو میشویم. تکثرگرایی، مفهومی است که به تنوع و تفاوتهای مختلف در جوامع، فرهنگها، اعتقادات و نظریات اشاره دارد و به عنوان یک اصل اجتماعی یا فلسفی، بر تفاوتها و تنوعها تاکید میکند. در تکثرگرایی با پذیرش تفاوت در باورها، سبک زندگی و شیوهی زیستن و تعریف از خوشبختی و سعادت روبرو میشویم. پس از آن، کلانروایتهای تاریخی و دینی شکسته شده و خردهروایتهای فردی به رسمیت شناخته میشود. در گفتمان "انسانمحوری" است که انسانها هر یک، حق و اختیار دارند بر اساس برداشت شخصیشان از خوشبختی و سعادت زندگی کنند. این که چه پوششی و در چه سطحی داشته باشند، زندگیشان را بر اساس باورهای دینی و غیردینی خود سامان دهند و نمونههایی از این دست، حق آدمی تلقی گردید.
هر چه به تاریخ امروزین نزدیکتر میشویم؛ به فهرست حقوق مبنایی و پایهای انسان افزوده شده و از دستاندازیهای جامعه به ساحت فردی و دایرهی حقوق خصوصی افراد کاسته شده میشود. این فرایند نه الزاما به علت اخلاقیتر شدن انسان امروز نسبت به انسان دیروز است، بلکه معطوف به تغییراتی است که در ساختار و سامان اجتماعی رخ داد. با این توضیح که بتدریج عناصر حفظ و بقا جامعه و اجتماعات به نحوی سامان یافت که بتواند پذیرای تکثر و تنوع انواع سبکهای زندگی افراد باشد بدون آنکه حفظ و بقا جامعه به خطر بیفتد. به سخن دیگر تکثر، مخل بقا و مصلحت جامعه نگردد. یعنی اگر در جوامع سنتی، همرنگی دینی و یا همگونگی زیست اجتماعی به مثابه ی شرط لازم برای بقا جامعه تلقی میشد، امروزه بقا جامعه به دین، سبک زندگی، باورهای افراد، شکلهای متفاوت پوشش و زیست فردی وابسته نیست.
در جهان سنتیِ جمعگرایانه، گفتمانی غالب بود که در آن، هرگونه تفاوت، به منزلهی برهمزنندهی نظم و یا مخل هویت و انسجام اجتماعی معنا میشد. از این رو "امر متفاوت" سرکوب شده و مجال ظهور هرگونه متفاوت زیستن از آدمیان سلب میگردید. اما در گفتمان امروزی، تکثر و تفاوت، به رسمیت شناخته شده و نظم، انسجام و بقا جامعه به گونهای پیکربندی شده است که دگراندیشی و دگرزیستی و تکثر در زیستن فردی، لطمهای به بقا جامعه نمیزند. در چنین زمینهی اجتماعی است که فردگرایی امکان و فرصت رشد دارد.
✍️ علی زمانیان - ۲۷ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
(بخش دوم)
دورهی "جامعهمرکزی" تا عهد رنسانس و کمی پس از آن ادامه یافت. اما پس از رنسانس و با خیزش جریان انسانگرا، آرام آرام در ایدهی "جامعهمرکزی" تزلزل ایجاد شد. از این جا به بعد است که مفهوم "انسان" مورد توجه قرار میگیرد. به عنوان مثال، فیلسوفی مانند کانت (فیلسوف قرن هیجدهم آلمان)، بر اهمیت هر انسان به تنهایی به عنوان یک هدف برای خود و به طور مستقل از هدفها و خواستههای دیگران پرداخت. و براین باور بود که انسان به مثابهی هدف غایی و نه به عنوان وسیلهای برای تحقق هدفها و مقاصد دیگران، باید محترم شمرده شود. در حقیقت آن چه کانت بر آن تاکید و توجه داشت، به چرخشی نو و جابجایی سوژهی با اهمیت در تاریخ منجر گردید و آن چرخش، از اجتماعِ مهم به انسانِ مهم بود. در حقیقت رنسانس، سلسله مراتب اولویت و ارجحیت تاریخی را واژگون کرد. به نحوی که از "جامعهمرکزی" به "انسانمرکزی" منتقل شد و "حق انسان" نسبت به "بقا جامعه" اهمیت بالاتری یافت.
✅ پس از این چرخش تاریخی از "جامعهمرکزی" به "انسانمرکزی" است که ما با مفهوم جدیدی با عنوان "تکثرگرایی" روبرو میشویم. تکثرگرایی، مفهومی است که به تنوع و تفاوتهای مختلف در جوامع، فرهنگها، اعتقادات و نظریات اشاره دارد و به عنوان یک اصل اجتماعی یا فلسفی، بر تفاوتها و تنوعها تاکید میکند. در تکثرگرایی با پذیرش تفاوت در باورها، سبک زندگی و شیوهی زیستن و تعریف از خوشبختی و سعادت روبرو میشویم. پس از آن، کلانروایتهای تاریخی و دینی شکسته شده و خردهروایتهای فردی به رسمیت شناخته میشود. در گفتمان "انسانمحوری" است که انسانها هر یک، حق و اختیار دارند بر اساس برداشت شخصیشان از خوشبختی و سعادت زندگی کنند. این که چه پوششی و در چه سطحی داشته باشند، زندگیشان را بر اساس باورهای دینی و غیردینی خود سامان دهند و نمونههایی از این دست، حق آدمی تلقی گردید.
هر چه به تاریخ امروزین نزدیکتر میشویم؛ به فهرست حقوق مبنایی و پایهای انسان افزوده شده و از دستاندازیهای جامعه به ساحت فردی و دایرهی حقوق خصوصی افراد کاسته شده میشود. این فرایند نه الزاما به علت اخلاقیتر شدن انسان امروز نسبت به انسان دیروز است، بلکه معطوف به تغییراتی است که در ساختار و سامان اجتماعی رخ داد. با این توضیح که بتدریج عناصر حفظ و بقا جامعه و اجتماعات به نحوی سامان یافت که بتواند پذیرای تکثر و تنوع انواع سبکهای زندگی افراد باشد بدون آنکه حفظ و بقا جامعه به خطر بیفتد. به سخن دیگر تکثر، مخل بقا و مصلحت جامعه نگردد. یعنی اگر در جوامع سنتی، همرنگی دینی و یا همگونگی زیست اجتماعی به مثابه ی شرط لازم برای بقا جامعه تلقی میشد، امروزه بقا جامعه به دین، سبک زندگی، باورهای افراد، شکلهای متفاوت پوشش و زیست فردی وابسته نیست.
در جهان سنتیِ جمعگرایانه، گفتمانی غالب بود که در آن، هرگونه تفاوت، به منزلهی برهمزنندهی نظم و یا مخل هویت و انسجام اجتماعی معنا میشد. از این رو "امر متفاوت" سرکوب شده و مجال ظهور هرگونه متفاوت زیستن از آدمیان سلب میگردید. اما در گفتمان امروزی، تکثر و تفاوت، به رسمیت شناخته شده و نظم، انسجام و بقا جامعه به گونهای پیکربندی شده است که دگراندیشی و دگرزیستی و تکثر در زیستن فردی، لطمهای به بقا جامعه نمیزند. در چنین زمینهی اجتماعی است که فردگرایی امکان و فرصت رشد دارد.
✍️ علی زمانیان - ۲۷ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
.
🔵 گذار تاریخ از "جامعهمحوری" به "انسانمحوری"
(بخش سوم و پایانی)
✅ در فضای تکثرگرایی مدرن، متفاوت زیستن و دگراندیشی نه تنها امر نابهنجار شناخته نمیشود بلکه آن را نوعی فضیلت فردی قلمداد میکنند. بی جهت نیست که امروزه "تئوری اصالت"، "فردیت" و "تحقق خویش" مورد اقبال عموم قرار گرفته است. "دگراندیشی" و "دگرزیستی" مجاز شناخته شده و هر گونه "دگربودگی"، خطری برای بقا جامعه و هویت و حیات اجتماعی تلقی نمی.گردد. هویت یکپارچهی سنتی که مبنای حراست از جامعه تلقی میشد، امروزه (به تعبیر داریوش شایگان)، به "هویت چهل تکه" تبدیل شده است. این مفهوم (که به عنوان یک رویکرد تازهای در تفسیر و درک هویت انسانی و جوامع به کار گرفته میشود)، برای تاکید بر پیچیدگی و تنوع هویت انسانها و جوامع است و نشان میدهد که هویت افراد یا جوامع از تکساحتی و یکبعدی خارج شده و شامل ترکیبی از عوامل مختلف و متنوع را شکل دادهاند.
ترغیب آدمیان به "برای خود زیستن"، "خود را محقق کردن" و "متفاوت زیستن" نشان میدهد که امروزه، "امر متفاوت"، آسیبی به تداوم و بقا جامعه وارد نمیکند. دقیقا در میانهی چنین زمانه ای است که فهرست حقوق مبنایی و بنیادین آدمیان (یا همان حقوق غیرقابل مذاکره)، هر چه بیشتر گسترده میشود. آن چه در جهان مدرن رخ داده است این است که به چنان سامانی از جامعه برسند که تفاوت و تنوع در افراد، لطمهای به جامعه وارد نکند. این ساختاربندی جدید، میدان پهناوری برای تنوع و تکثر باورها، اهداف، اعمال و چگونه زیستن آدمیان ایجاد نموده است.
برای خلق چنین سامانه و جامعهای که تکثر مزاحم بقا جامعه نباشد، گذار از "تفسیر موسع از بقا جامعه" و "تفسیر مضیق از حقوق انسان" به "تفسیر موسع از حقوق انسان" و "تفسیر مضیق از بقا جامعه" ضرورت تام و تمام داشت.
✅ برخلاف جوامع جمعگرای سنتی که تفسیری بسیار مضیق از حقوق انسان و تفسیری کلان و گسترده از بقا جامعه داشتند، امروزه عموما در جوامع مدرن، با حقوق انسان، گشاده دستانه مواجه میشوند و تفسیر مضیق از بقا اجتماع دارند. در اینجا "تفسیر مضیق" به معنای تفسیر تنگ و محدودیتدار از حقوق انسان و "تفسیری موسع" به معنای تفسیر گسترده و کلان از مفهوم بقاء جامعه است.
✍️ علی زمانیان - ۲۷ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 گذار تاریخ از "جامعهمحوری" به "انسانمحوری"
(بخش سوم و پایانی)
✅ در فضای تکثرگرایی مدرن، متفاوت زیستن و دگراندیشی نه تنها امر نابهنجار شناخته نمیشود بلکه آن را نوعی فضیلت فردی قلمداد میکنند. بی جهت نیست که امروزه "تئوری اصالت"، "فردیت" و "تحقق خویش" مورد اقبال عموم قرار گرفته است. "دگراندیشی" و "دگرزیستی" مجاز شناخته شده و هر گونه "دگربودگی"، خطری برای بقا جامعه و هویت و حیات اجتماعی تلقی نمی.گردد. هویت یکپارچهی سنتی که مبنای حراست از جامعه تلقی میشد، امروزه (به تعبیر داریوش شایگان)، به "هویت چهل تکه" تبدیل شده است. این مفهوم (که به عنوان یک رویکرد تازهای در تفسیر و درک هویت انسانی و جوامع به کار گرفته میشود)، برای تاکید بر پیچیدگی و تنوع هویت انسانها و جوامع است و نشان میدهد که هویت افراد یا جوامع از تکساحتی و یکبعدی خارج شده و شامل ترکیبی از عوامل مختلف و متنوع را شکل دادهاند.
ترغیب آدمیان به "برای خود زیستن"، "خود را محقق کردن" و "متفاوت زیستن" نشان میدهد که امروزه، "امر متفاوت"، آسیبی به تداوم و بقا جامعه وارد نمیکند. دقیقا در میانهی چنین زمانه ای است که فهرست حقوق مبنایی و بنیادین آدمیان (یا همان حقوق غیرقابل مذاکره)، هر چه بیشتر گسترده میشود. آن چه در جهان مدرن رخ داده است این است که به چنان سامانی از جامعه برسند که تفاوت و تنوع در افراد، لطمهای به جامعه وارد نکند. این ساختاربندی جدید، میدان پهناوری برای تنوع و تکثر باورها، اهداف، اعمال و چگونه زیستن آدمیان ایجاد نموده است.
برای خلق چنین سامانه و جامعهای که تکثر مزاحم بقا جامعه نباشد، گذار از "تفسیر موسع از بقا جامعه" و "تفسیر مضیق از حقوق انسان" به "تفسیر موسع از حقوق انسان" و "تفسیر مضیق از بقا جامعه" ضرورت تام و تمام داشت.
✅ برخلاف جوامع جمعگرای سنتی که تفسیری بسیار مضیق از حقوق انسان و تفسیری کلان و گسترده از بقا جامعه داشتند، امروزه عموما در جوامع مدرن، با حقوق انسان، گشاده دستانه مواجه میشوند و تفسیر مضیق از بقا اجتماع دارند. در اینجا "تفسیر مضیق" به معنای تفسیر تنگ و محدودیتدار از حقوق انسان و "تفسیری موسع" به معنای تفسیر گسترده و کلان از مفهوم بقاء جامعه است.
✍️ علی زمانیان - ۲۷ /۰۵/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 "بحران مجازات" (بخش اول)
"بحران مجازات" چیست و چرا به وجود میآید؟
شکی نیست که هرگونه نظام حکمرانی برای حراست از نظم، انضباط، انسجام و تداوم حیات جامعه و حفظ قدرت، ناچار از بهکارگیری حدی از مجازات و تنبیه است. اصلا نظام حقوقی و کیفری، بدون تعیین تنبیه و مجازات و جریمه ممکن نیست. اما این که چه مجازاتی در کدام گستره و شدت و با چه شاخصهایی موجه است، مسئلهای پیچیده است.
به راستی حد و مرز مقبول و مشروع تنبیه و مجازات را کجا میتوان ترسیم کرد؟
✅ هدف مجازات چیست؟
عموم حکومتها، یکی از اهداف چهارگانهی زیر را در کانون توجه و محور اصلی رفتار مجازاتگرایانهی خود قرار میدهند. از این رو حکومتها را میتوان بر اساس هدف، شیوه، شدت و گسترهی مجازاتهایی که در نظام حقوقی خود مقرر میدارند، صورتبندی کرد. نکتهی قابل توجه در این سنخشناسی، این است که کدام یک از مفاهیم چهارگانهی زیر را در مرکز و محوز مجازات خود قرار میدهند. مثلا در یک حکومت دینی، هدف اصلی مجازات را اطاعت و اجرای فرامین الهی است. ناگفته نماند که هر نوع حکومتی اهداف متعددی از نظام تنبیه و مجازات دارد اما باید توجه کرد که کدام یک از این اهداف در مرکز توجه و مبنای اصلی تصمیم و عمل قرار میگیرد.
🔽 چهار هدف مجازات عبارت است از:
1. پیشگیری
2. اجرای فرمان الهی
3. اجرای عدالت
4. گرفتن انتقام
تنبیه و مجازات با هدف پیشگیری، همان است که از آن با عنوان "نقش بازدارندگی" مجازات یاد میکنند. به سخن دیگر، تنبیه و مجازات وجود دارد تا اولا شخص خطاکار را از تکرار رفتار نامطلوب، پشیمان کند و ثانیا، دیگران را از ارتکاب به جرم بترسانند. بنابراین، مجازات و تنبیه میخواهد نقش بازدارندهای را ایفا کند که در نهایت به کاهش معنادار جرم کمک نماید.
اما آیا همواره چنین است که تنبیه و مجازات دارای نقش بازدارنده است؟ در چه موقعیت هایی، مجازات و تنبیه، ناکارکرد و یا کژکارکرد میشود؟
🔽 بازدارندگی مجازات به دو عامل وابسته است:
الف) قدرت پشیمان ساختن خاطیان
ب) قدرت ترساندن غیر خاطیان
اگر نظام قضایی و سیستم مجازات، نه قدرت پشیمان کردن خاطیان را داشته باشد و نه قدرت این که غیر خاطیان را از ارتکاب فعل مورد نظر بترساند، پدیده ای سر بر میآورد با عنوان: "بحران مجازات".
بحران مجازات در درجهی اول، ناظر است ناکارآمدی و یا کم اثر شدن قدرت مجازات در کاهش جرم. و در درجه دوم و در موقعیت حاد آن، مجازات نه تنها کارکرد خود را از دست میدهد بلکه "کژکارکرد" میشود. این سخن بدان معناست که مجازات و تنبیه، شخص خاطی (از نظر حکومت را) به "قهرمان" (از نظر مردم)، تبدیل میکند. به عنوان مثال، دستگیری و زندانی شدن بانویی که از نظر حکومت، با کشف حجاب، قانون شکنی نموده و رفتار نامطلوب داشته است، سبب میشود نزد تعداد قابل توجهی افراد جامعه، به یک قهرمان تبدیل گردد. جرمانگاری نابجا و مجازات نامشروع سبب میگردد قبح مجازات و تخلف از دست برود. تا جایی که قانونشکن( از نظر حکومت)، پس از تحمل مجازات، گردن فرازتر و شهروند بهتری (از نظر جامعه)، شناخته میگردد.
✅ "ّبحران مجازات" در زیرمجموعهی بحران بزرگتری قرار دارد که عالمان سیاست از آن با عنوان "بحران اقتدار" یاد میکنند.
اقتدار در چیست؟. «در اقتدار، توجیه و استدلالی نهفته است که آن را از شکل قدرت عریان (زور) خارج میسازد و برای موضوع قدرت پذیرفتنی میکند». (حسین بشیریه) یک حکومتِ با اقتدار، حکومتی است که شهرونداناش، استدلال حکومت را برای توجیه فرامین، دستورات و نظام جزایی، مشروع و پذیرفتنی بیابند و خودخواسته از آن اطاعت کنند. بحران اقتدار به نحو کلی، وقتی است که فرمان حکومت، مشروعیتاش را از دست میدهد و در میان جامعه نافذ نیست، ناشنیدهاش میگیرند، از آن تخطی میکنند، و از این بابت، دچار تعارض اخلاقی و یا سرزنشهای اجتماعی نمیشوند.
در زمانه ی بحرانِ اقتدار، نه تنها فرمان حکومت نادیده گرفته میشود، بلکه به مجازاتی که برای تمرد و نافرمانی تصویب میشود نیز اعتنایی نمیورزند. اعتبار فرمان که از دست برود، به ناچار زور عریان به میدان میآید. اما زور عریان نیز پس از چندی کارکردش را از دست میدهد.
حکمرانانی که میخواهند کسری مشروعیت فرمان حاکم و یا مشروعیت قانون را با تشدید تنبیه و مجازات تامین کنند، خود را در وضعیت حاد و پیچیدهی چرخهی فزایندهی خشونت گرفتار میکنند. تنبیه و مجازاتِ بیشتر، مشروعیت را بیشتر دچار فرسایش میکند و فرمان و قانون را با چالش بیشتر در فراز و فرود قرار میدهد. تمرد اجتماعی از قانون، حکومت را به رفتار تندتر سوق میدهد و رفتار تند، مشروعیت را نابود میکند. و این دایره و چرخه همچنان سریعتر حرکت میکند.
✍️ علی زمانیان - ۰۲ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
"بحران مجازات" چیست و چرا به وجود میآید؟
شکی نیست که هرگونه نظام حکمرانی برای حراست از نظم، انضباط، انسجام و تداوم حیات جامعه و حفظ قدرت، ناچار از بهکارگیری حدی از مجازات و تنبیه است. اصلا نظام حقوقی و کیفری، بدون تعیین تنبیه و مجازات و جریمه ممکن نیست. اما این که چه مجازاتی در کدام گستره و شدت و با چه شاخصهایی موجه است، مسئلهای پیچیده است.
به راستی حد و مرز مقبول و مشروع تنبیه و مجازات را کجا میتوان ترسیم کرد؟
✅ هدف مجازات چیست؟
عموم حکومتها، یکی از اهداف چهارگانهی زیر را در کانون توجه و محور اصلی رفتار مجازاتگرایانهی خود قرار میدهند. از این رو حکومتها را میتوان بر اساس هدف، شیوه، شدت و گسترهی مجازاتهایی که در نظام حقوقی خود مقرر میدارند، صورتبندی کرد. نکتهی قابل توجه در این سنخشناسی، این است که کدام یک از مفاهیم چهارگانهی زیر را در مرکز و محوز مجازات خود قرار میدهند. مثلا در یک حکومت دینی، هدف اصلی مجازات را اطاعت و اجرای فرامین الهی است. ناگفته نماند که هر نوع حکومتی اهداف متعددی از نظام تنبیه و مجازات دارد اما باید توجه کرد که کدام یک از این اهداف در مرکز توجه و مبنای اصلی تصمیم و عمل قرار میگیرد.
🔽 چهار هدف مجازات عبارت است از:
1. پیشگیری
2. اجرای فرمان الهی
3. اجرای عدالت
4. گرفتن انتقام
تنبیه و مجازات با هدف پیشگیری، همان است که از آن با عنوان "نقش بازدارندگی" مجازات یاد میکنند. به سخن دیگر، تنبیه و مجازات وجود دارد تا اولا شخص خطاکار را از تکرار رفتار نامطلوب، پشیمان کند و ثانیا، دیگران را از ارتکاب به جرم بترسانند. بنابراین، مجازات و تنبیه میخواهد نقش بازدارندهای را ایفا کند که در نهایت به کاهش معنادار جرم کمک نماید.
اما آیا همواره چنین است که تنبیه و مجازات دارای نقش بازدارنده است؟ در چه موقعیت هایی، مجازات و تنبیه، ناکارکرد و یا کژکارکرد میشود؟
🔽 بازدارندگی مجازات به دو عامل وابسته است:
الف) قدرت پشیمان ساختن خاطیان
ب) قدرت ترساندن غیر خاطیان
اگر نظام قضایی و سیستم مجازات، نه قدرت پشیمان کردن خاطیان را داشته باشد و نه قدرت این که غیر خاطیان را از ارتکاب فعل مورد نظر بترساند، پدیده ای سر بر میآورد با عنوان: "بحران مجازات".
بحران مجازات در درجهی اول، ناظر است ناکارآمدی و یا کم اثر شدن قدرت مجازات در کاهش جرم. و در درجه دوم و در موقعیت حاد آن، مجازات نه تنها کارکرد خود را از دست میدهد بلکه "کژکارکرد" میشود. این سخن بدان معناست که مجازات و تنبیه، شخص خاطی (از نظر حکومت را) به "قهرمان" (از نظر مردم)، تبدیل میکند. به عنوان مثال، دستگیری و زندانی شدن بانویی که از نظر حکومت، با کشف حجاب، قانون شکنی نموده و رفتار نامطلوب داشته است، سبب میشود نزد تعداد قابل توجهی افراد جامعه، به یک قهرمان تبدیل گردد. جرمانگاری نابجا و مجازات نامشروع سبب میگردد قبح مجازات و تخلف از دست برود. تا جایی که قانونشکن( از نظر حکومت)، پس از تحمل مجازات، گردن فرازتر و شهروند بهتری (از نظر جامعه)، شناخته میگردد.
✅ "ّبحران مجازات" در زیرمجموعهی بحران بزرگتری قرار دارد که عالمان سیاست از آن با عنوان "بحران اقتدار" یاد میکنند.
اقتدار در چیست؟. «در اقتدار، توجیه و استدلالی نهفته است که آن را از شکل قدرت عریان (زور) خارج میسازد و برای موضوع قدرت پذیرفتنی میکند». (حسین بشیریه) یک حکومتِ با اقتدار، حکومتی است که شهرونداناش، استدلال حکومت را برای توجیه فرامین، دستورات و نظام جزایی، مشروع و پذیرفتنی بیابند و خودخواسته از آن اطاعت کنند. بحران اقتدار به نحو کلی، وقتی است که فرمان حکومت، مشروعیتاش را از دست میدهد و در میان جامعه نافذ نیست، ناشنیدهاش میگیرند، از آن تخطی میکنند، و از این بابت، دچار تعارض اخلاقی و یا سرزنشهای اجتماعی نمیشوند.
در زمانه ی بحرانِ اقتدار، نه تنها فرمان حکومت نادیده گرفته میشود، بلکه به مجازاتی که برای تمرد و نافرمانی تصویب میشود نیز اعتنایی نمیورزند. اعتبار فرمان که از دست برود، به ناچار زور عریان به میدان میآید. اما زور عریان نیز پس از چندی کارکردش را از دست میدهد.
حکمرانانی که میخواهند کسری مشروعیت فرمان حاکم و یا مشروعیت قانون را با تشدید تنبیه و مجازات تامین کنند، خود را در وضعیت حاد و پیچیدهی چرخهی فزایندهی خشونت گرفتار میکنند. تنبیه و مجازاتِ بیشتر، مشروعیت را بیشتر دچار فرسایش میکند و فرمان و قانون را با چالش بیشتر در فراز و فرود قرار میدهد. تمرد اجتماعی از قانون، حکومت را به رفتار تندتر سوق میدهد و رفتار تند، مشروعیت را نابود میکند. و این دایره و چرخه همچنان سریعتر حرکت میکند.
✍️ علی زمانیان - ۰۲ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 "بحران مجازات" (بخش دوم و پایانی)
حکومتها در هنگام "بحران مجازات" چه میکنند؟
وقتی گروه پرشماری از آحاد یک جامعه، قانونی را نادیده میگیرند و از آن عبور میکنند، برچسب هنجارشکن و یا عنصر ضد اجتماعی زدن به آنها موجه نیست. به جای آن باید در باب چرایی سقوط مشروعیت قانون نزد این افراد تامل کرد. به سخن دیگر، پاسخ به چرایی چنین رفتارهایی را باید از جامعهشناسی پرسید و نه از روانشناسی و یا اخلاق. زیرا رفتار اجتماعی، علت اجتماعی دارد. بینش جامعهشناختی به ما یاد میدهد که کنش جمعی، در زمینهها و علل اجتماعی و نه فردی شکل میگیرد. به عنوان مثال اگر جمعیت کثیری از مردمان، قانون حجاب را موجه نمی.دانند و آن را برنمیتابند، واکنش قضایی و برخوردهای انفرادی با این اشخاص اشتباه و خطای محض است.
نظام حکمرانی، باید بیش و پیش از هر اقدامی در برابر آن چه قانونشکنی جمعی مینامد، برای این پرسش، پاسخی درخور و قانع کننده بیابد که چرا مثلا قانون حجاب نزد بسیاری از شهروندان موجه نیست. چرا سرپیچی از آن، چنین پرفزون شده است؟ چرا مجازات و تنبیه بانوانی که حجاب مورد نظر حکومت را رعایت نمیکنند، وجه کارکردیاش را از دست داده و بیش از آن که کنشی انتظامبخش و در خدمت نظم و صیانت از جامعه تفسیر شود، کنشی انتقام جویانه و غیرعادلانه فهمیده میشود؟
هر گونه تشدید مجازاتی که نزد افکار عمومی موجه نباشد، مجازات را به ضد خودش تبدیل کرده و مفهوم قانونیاش را به معنای سرکوب و خشونت تبدیل میکند.
🔻بحران مجازات دلایل متعددی دارد. از میان عوامل و دلایل مختلف، دو علت، تناسب بیشتری با این نوشته دارد که عبارت است از:
✔️ ۱. ورود نظام حکمرانی و تعیین "باید و نباید" در ساحت و گسترهای که از نظر مردم پذیرفتنی نباشد.
✔️ ۲. مجازات تعیین شده نزد عموم مردم، غیر عادلانه و غیر منصفانه ارزیابی شده و آن را متناسب با جرم ندانند.
✅ دو عامل پیش گفته بر آن است که بگوید: حضور فرمانروایانهی حکومت در جایی که نباید باشد، سبب محدود شدن آزادی، ارادهورزی و انتخاب سبک زندگی شهروندان میشود و بنابراین، حضوری غیر موجه است. همچنین، وقتی بیشترینِ افراد یک جامعه، مجازاتی را غیرعادلانه و نامنصفانه تلقی کنند، بتدریج این احساس، رشد میکند که آن چه وجود دارد "نظام عذابی" است نه "نظام قضایی". و فرق بزرگی است میان این دو مفهوم که نیازمند نوشتار دیگری است.
حکومتها معمولا هنگامی که با بحران مجازات مواجه میشوند، "رویکردِ حداکثری به مجازات و تنبیه" را در پیش میگیرند. رویکرد حداکثری به مجازات و تنبیه بر این پیشفرض استوار است که مجازات، تنها و تنها علت اطاعت از قانون است. بنابراین مجازات اگر شدت یابد، مشکل حل خواهد شد. این در حالی است که اثر و کارکرد بازدارندگی مجازات، به مجموعهای از علل وابسته است. یکی از آن علتها، مشروعیت مجازات نزد شهروندان است. شدت مجازات نمیتواند جایگزین مناسبی برای مشروعیتِ قانون تلقی شود.
از یک منظر، "رویکرد حداکثری به مجازات"، به علت کسری مشروعیت مجازاتی است که حکومت روا میدارد. یعنی چون مشروعیت کاهش مییابد، حکومت مجبور است بر شدت مجازات بیفزاید. درست مانند زمانی است که ارزش پول ملی کاهش مییابد، دولت ناچار است اسکناس بیشتری را تولید و چاپ کند. اسکناسهای بیپشتوانهای که بر وخامت اوضاع میافزاید. تشدید مجازات هم چیزی شبیه چاپ بیشتر پول برای تامین کسری مشروعیت است.
✔️ تشدید مجازات، تنبیه و جریمه، نه تنها نظام حکمرانی را به مقصود خود نمیرساند بلکه به بالا گرفتن نزاع منتهی میشود و در نهایت، میدانی از مشاجره، پیکار و اعتراضهایی را میگشاید که "هیچاش کناره نیست".
✍️ علی زمانیان - ۰۲ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
حکومتها در هنگام "بحران مجازات" چه میکنند؟
وقتی گروه پرشماری از آحاد یک جامعه، قانونی را نادیده میگیرند و از آن عبور میکنند، برچسب هنجارشکن و یا عنصر ضد اجتماعی زدن به آنها موجه نیست. به جای آن باید در باب چرایی سقوط مشروعیت قانون نزد این افراد تامل کرد. به سخن دیگر، پاسخ به چرایی چنین رفتارهایی را باید از جامعهشناسی پرسید و نه از روانشناسی و یا اخلاق. زیرا رفتار اجتماعی، علت اجتماعی دارد. بینش جامعهشناختی به ما یاد میدهد که کنش جمعی، در زمینهها و علل اجتماعی و نه فردی شکل میگیرد. به عنوان مثال اگر جمعیت کثیری از مردمان، قانون حجاب را موجه نمی.دانند و آن را برنمیتابند، واکنش قضایی و برخوردهای انفرادی با این اشخاص اشتباه و خطای محض است.
نظام حکمرانی، باید بیش و پیش از هر اقدامی در برابر آن چه قانونشکنی جمعی مینامد، برای این پرسش، پاسخی درخور و قانع کننده بیابد که چرا مثلا قانون حجاب نزد بسیاری از شهروندان موجه نیست. چرا سرپیچی از آن، چنین پرفزون شده است؟ چرا مجازات و تنبیه بانوانی که حجاب مورد نظر حکومت را رعایت نمیکنند، وجه کارکردیاش را از دست داده و بیش از آن که کنشی انتظامبخش و در خدمت نظم و صیانت از جامعه تفسیر شود، کنشی انتقام جویانه و غیرعادلانه فهمیده میشود؟
هر گونه تشدید مجازاتی که نزد افکار عمومی موجه نباشد، مجازات را به ضد خودش تبدیل کرده و مفهوم قانونیاش را به معنای سرکوب و خشونت تبدیل میکند.
🔻بحران مجازات دلایل متعددی دارد. از میان عوامل و دلایل مختلف، دو علت، تناسب بیشتری با این نوشته دارد که عبارت است از:
✔️ ۱. ورود نظام حکمرانی و تعیین "باید و نباید" در ساحت و گسترهای که از نظر مردم پذیرفتنی نباشد.
✔️ ۲. مجازات تعیین شده نزد عموم مردم، غیر عادلانه و غیر منصفانه ارزیابی شده و آن را متناسب با جرم ندانند.
✅ دو عامل پیش گفته بر آن است که بگوید: حضور فرمانروایانهی حکومت در جایی که نباید باشد، سبب محدود شدن آزادی، ارادهورزی و انتخاب سبک زندگی شهروندان میشود و بنابراین، حضوری غیر موجه است. همچنین، وقتی بیشترینِ افراد یک جامعه، مجازاتی را غیرعادلانه و نامنصفانه تلقی کنند، بتدریج این احساس، رشد میکند که آن چه وجود دارد "نظام عذابی" است نه "نظام قضایی". و فرق بزرگی است میان این دو مفهوم که نیازمند نوشتار دیگری است.
حکومتها معمولا هنگامی که با بحران مجازات مواجه میشوند، "رویکردِ حداکثری به مجازات و تنبیه" را در پیش میگیرند. رویکرد حداکثری به مجازات و تنبیه بر این پیشفرض استوار است که مجازات، تنها و تنها علت اطاعت از قانون است. بنابراین مجازات اگر شدت یابد، مشکل حل خواهد شد. این در حالی است که اثر و کارکرد بازدارندگی مجازات، به مجموعهای از علل وابسته است. یکی از آن علتها، مشروعیت مجازات نزد شهروندان است. شدت مجازات نمیتواند جایگزین مناسبی برای مشروعیتِ قانون تلقی شود.
از یک منظر، "رویکرد حداکثری به مجازات"، به علت کسری مشروعیت مجازاتی است که حکومت روا میدارد. یعنی چون مشروعیت کاهش مییابد، حکومت مجبور است بر شدت مجازات بیفزاید. درست مانند زمانی است که ارزش پول ملی کاهش مییابد، دولت ناچار است اسکناس بیشتری را تولید و چاپ کند. اسکناسهای بیپشتوانهای که بر وخامت اوضاع میافزاید. تشدید مجازات هم چیزی شبیه چاپ بیشتر پول برای تامین کسری مشروعیت است.
✔️ تشدید مجازات، تنبیه و جریمه، نه تنها نظام حکمرانی را به مقصود خود نمیرساند بلکه به بالا گرفتن نزاع منتهی میشود و در نهایت، میدانی از مشاجره، پیکار و اعتراضهایی را میگشاید که "هیچاش کناره نیست".
✍️ علی زمانیان - ۰۲ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 از "آسیه" بیاموزید
نقل است که آسیه همسر فرعون بود و یکی از چهار زن مقدس در جهان اسلام. در "ویکی فقه" بهنقل از تفسیر احسن الحدیث (ج۸ ص۱۵)، آمده است که:"
✅ ۱. "آسیه دختر مزاحم از بنی اسرائیل بود، فرعون او را به زنی گرفت، او از نسل انبیاء بود بر مؤمنان رحم میکرد و احسان مینمود." و آنچنان که در "خصال شیخ صدوق"، آمده است:
"برترین زنان اهل بهشت چهار نفرند: "خدیجه" دختر خویلد و "فاطمه" دختر محمد (صلیاللهعلیهوآله) و "مریم" دختر عمران و "آسیه" دختر مزاحم، همسر فرعون"
از زندگی آسیه چندان نقل تاریخی نمانده است؛ اما از منظر متون دینی شکی نیست که آسیه همسر کسی بوده که نام او به بدی در قرآن آورده شده است. فرعونی که در برابر خدا کفر و تکبر ورزید، و نسبت به مردم ظلم و ستم روا داشت. آسیه میدانست که همسرش رانده شدهی درگاه خداوندی و مورد غضب الهی است. از کفر و تمرد او خبر داشت. کفر او را میدید اما هم چنان همسر او ماند و بی آنکه احساس کند رابطهاش با فرعون، بهخاطر کفر و جنگ با خدا حرام است، به زندگیاش با او ادامه داد. نقل قابل معتبر و قابل اطمینانی از اینکه بهخاطر کفر و تکبر فرعون از او جدا شده و با او ناسازگاری کردهباشد در دسترس نیست. او ماند، با فرعون زندگی کرد و خداوند بر او دستور و تکلیفی بار نکرد که از چنین فردِ کافرکیشی فاصله بگیرد.
✅ ۲. حاکمان مصدرنشین امروز ایران اما از جامعهی اسلامی میخواهند که زنان بیحجاب را از خود برانند، به آنها چیزی نفروشند، به اداره راهشان ندهند، و مردان مسلمان دوربین بهدست از آنان عکسبرداری کنند و به مقامات گزارش دهند. و هرکس چنین نکند مورد عقوبت قانونی قرار میگیرد.
حداکثر گناه زنان بیحجاب (از منظر فقهی)، این است که یکی از تکالیف دینیشان را بجا نیاوردهاند. اما آنها همچنان مسلمان و دیندارند. نه کفر میورزند و نه به جنگ با خدا برخواستهاند. نه فرعوناند و نه دیگران را مورد ظلم و ستم قرار دادهاند.
❓(گرچه این مقایسه چندان موجه نیست اما از باب روشن شدن موضوع)، چگونه است که آسیه با فرعون که آشکارا کفر و تکبر داشت، زندگی کرد و او را از خود نراند، اما چرا اربابان قدرت انتظار دارند و دستور میدهند که با مسلمانی که یکی از وظایف دینی را رعایت نمیکند، چنین رفتار کنند؟
دستور و اجبار حکومت به دیگران در قطع ارتباط با زنان بیحجاب و طرد آنها، پایه در کدام منبع دینی دارد؟
از آسیه، یکی از چهار زن قدیس بیاموزید که حساب و کتابِ کفر و طغیانِ فرعون را به خدا واگذار کرد و حتی بهخاطر حفظ ایمانش رفتاری را که امروزه از شهروندان، انتظار دارید، انجام نداد و همچنان یکی از چهار زن برتر اهل بهشت ماند.
✔️ محاسبه و سنجش کفر و ایمان دیگران را به خداوند بسپریم، که فقط او داور روز موعود است.
✍️ علی زمانیان - ۰۶ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
نقل است که آسیه همسر فرعون بود و یکی از چهار زن مقدس در جهان اسلام. در "ویکی فقه" بهنقل از تفسیر احسن الحدیث (ج۸ ص۱۵)، آمده است که:"
✅ ۱. "آسیه دختر مزاحم از بنی اسرائیل بود، فرعون او را به زنی گرفت، او از نسل انبیاء بود بر مؤمنان رحم میکرد و احسان مینمود." و آنچنان که در "خصال شیخ صدوق"، آمده است:
"برترین زنان اهل بهشت چهار نفرند: "خدیجه" دختر خویلد و "فاطمه" دختر محمد (صلیاللهعلیهوآله) و "مریم" دختر عمران و "آسیه" دختر مزاحم، همسر فرعون"
از زندگی آسیه چندان نقل تاریخی نمانده است؛ اما از منظر متون دینی شکی نیست که آسیه همسر کسی بوده که نام او به بدی در قرآن آورده شده است. فرعونی که در برابر خدا کفر و تکبر ورزید، و نسبت به مردم ظلم و ستم روا داشت. آسیه میدانست که همسرش رانده شدهی درگاه خداوندی و مورد غضب الهی است. از کفر و تمرد او خبر داشت. کفر او را میدید اما هم چنان همسر او ماند و بی آنکه احساس کند رابطهاش با فرعون، بهخاطر کفر و جنگ با خدا حرام است، به زندگیاش با او ادامه داد. نقل قابل معتبر و قابل اطمینانی از اینکه بهخاطر کفر و تکبر فرعون از او جدا شده و با او ناسازگاری کردهباشد در دسترس نیست. او ماند، با فرعون زندگی کرد و خداوند بر او دستور و تکلیفی بار نکرد که از چنین فردِ کافرکیشی فاصله بگیرد.
✅ ۲. حاکمان مصدرنشین امروز ایران اما از جامعهی اسلامی میخواهند که زنان بیحجاب را از خود برانند، به آنها چیزی نفروشند، به اداره راهشان ندهند، و مردان مسلمان دوربین بهدست از آنان عکسبرداری کنند و به مقامات گزارش دهند. و هرکس چنین نکند مورد عقوبت قانونی قرار میگیرد.
حداکثر گناه زنان بیحجاب (از منظر فقهی)، این است که یکی از تکالیف دینیشان را بجا نیاوردهاند. اما آنها همچنان مسلمان و دیندارند. نه کفر میورزند و نه به جنگ با خدا برخواستهاند. نه فرعوناند و نه دیگران را مورد ظلم و ستم قرار دادهاند.
❓(گرچه این مقایسه چندان موجه نیست اما از باب روشن شدن موضوع)، چگونه است که آسیه با فرعون که آشکارا کفر و تکبر داشت، زندگی کرد و او را از خود نراند، اما چرا اربابان قدرت انتظار دارند و دستور میدهند که با مسلمانی که یکی از وظایف دینی را رعایت نمیکند، چنین رفتار کنند؟
دستور و اجبار حکومت به دیگران در قطع ارتباط با زنان بیحجاب و طرد آنها، پایه در کدام منبع دینی دارد؟
از آسیه، یکی از چهار زن قدیس بیاموزید که حساب و کتابِ کفر و طغیانِ فرعون را به خدا واگذار کرد و حتی بهخاطر حفظ ایمانش رفتاری را که امروزه از شهروندان، انتظار دارید، انجام نداد و همچنان یکی از چهار زن برتر اهل بهشت ماند.
✔️ محاسبه و سنجش کفر و ایمان دیگران را به خداوند بسپریم، که فقط او داور روز موعود است.
✍️ علی زمانیان - ۰۶ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 تبعید به حاشیه
در نقد موج جدید اخراج اساتید از دانشگاه
اخراج، نماد درماندگی در مدیریت کسانی است که متفاوت میاندیشند و مسیر منتقدانهای را پیش گرفتهاند. نشاندهندهی ضعف و عجزی است در برابر آنان که در اندیشیدن، "خودآیین"اند. اخراج، یعنی قدرت، همه را بهرنگ خود و بهاندازهی قامت خویش میخواهد. برای اندیشیدن و تفکر، و حتی برای علم، استاندارد تعیین میکند. جغرافیایی ترسیم میکند و همه را ملزم میکند در همان مرزها گام بردارند؛ اما همیشه، همان نمیشود که میخواهد. بنابراین گاهی برای تنظیم امور و اعمال قدرت، دست به اخراج میبرد؛ و این، نه نشانهی توانایی، بلکه واکنشی از سر درماندگی در برابر واقعیتی است که توان رام کردن و مدیریتش را ندارد.
✅ اخراجِ از دانشگاه، رفتار خودتخریبگرایانهی سیستمی است که در مسیر ویرانی خویش گام میزند؛ زیرا نتیجهی قهری و جبری اخراج، "تهیشدگی" است. از دست دادن سرمایههایی است که چند دهه در خلق آن هزینه کرده است. استاد دانشگاه، صرفا یک شخص شاغل نیست، دانش و تجربهی اندوخته شدهای است که طی سالیان طولانی و در گذر از فراز و نشیب به ثمر نشسته است. کدام عقل سلیم، دست رد بر سینهی کسانی میزند که میتوانند سیستم را جهت اصلاح امور، حل مشکلات و رفع مسائل کمک کنند؟
هرگونه اخراج در هر سازمان و ساختاری، اساسا از دست دادن سرمایهای است که دستِکم بهراحتی جایگزین ندارد. و اما اخراج استاد دانشگاه، تو گویی آتش زدن به انبان معرفت، دانش و علم است.
✅ اخراج، فرایند "تهیشدگی" نظام سیاسی از خردمندان و دانشمندان است؛ و همانگونه که آمد، کنش خودتخریبی محسوب میشود.
خودتخریبی به دوگونه رخ میدهد:
❗️ اولا؛ انسداد جریان "گردش نخبگان"؛
و آن، وقتی است که ورود و حضور سرآمدان، در فرایند قدرت و تصمیمگیری، مسدود و یا محدود گردد. در انسداد "گردش نخبگان"، سیستم سیاسی، نمیتواند از تواناییها، ایدههای نو و اندیشهورزان جدید بهره ببرد.
❗️ ثانیا؛ پرتاب کردن نخبگان از درون سیستم به بیرون از سیستم.
تبعید از متن به حاشیه، نادیده گرفتن میوهی درخت معرفتی است که برای بهدست آوردنش چند دهه تلاش شده است.
اخراج و حاشیهنشینی اساتید، فرایندی است که جز تباهی و فروبستگی، راه بهجایی نمیبرد. اخراج، در هر سازمان دیگر، بهمعنای از دست دادن نیروی انساني و کاهش توانایی سازمانی است و اما اخراج از دانشگاه، از دست دادن امکانهای جدید برای اندیشیدن و فهم کردن مسئلهها و مسدود شدن راه توسعه است.
با اخراج جمع کثیری از دانشگاه، در چند دههی اخیر، عملا امکانهای بسیاری از تفکر و تعقل، و روزنههایی برای برون رفت از انسداد تاریخی، یکی پس از دیگری از دست رفت. بهحاشیه راندهشدگان، یا از کشور خارج شدند و یا در تنگناهایی که بر آنان تحمیل شد، در حاشیهی جامعه، عمر میگذرانند؛ چونان درختان پربار و بری که بر این سرزمین بالیدند و اما بهوقت میوه دادن، مهاجرت کردند. (یا مهاجرت به بیرون و یا مهاجرت به درون). یا در گوشهای و حاشیهای در کار به سامان کردن زندگی روزمرهی خویش مشغول شدند و زود به پاییز رسیدند.
✅ هجرت اندیشه، انزوا و حاشیهنشینی عالمان، خاموش شدن شمع تفکر خلاق و در یک کلام "تهی شدن" یک نظام از معرفت و دانش، نتیجهی جبری مواجههی بیپروا با خردمندان جامعه است. وقتی تعداد تبعید شدگان به حاشیه، فزونی میگیرد، بهتدریج، وزن معرفتی و دانایی حاشیه بیشتر شده و نسبت به متن، افزایش مییابد. با تجمع عالمان، روشنفکران، متفکران اجتماعی و سرآمدان سیاست در بیرون از دایرهی قدرت، حاشیه، متن میشود و متن، حاشیه. این جابجایی و انتقال از متن به حاشیه، توازن سیاست را در هم میریزد. علاوه بر برهم خوردن توازن سیاسی و معرفتی، گروه مرجع جامعه از متن به حاشیه منتقل میگردد. در چنین حالتی است که نزاع و چالشی میان حاشیه و متن شکل میگیرد. پیکاری که در نهایت، بهنفع حاشیه نشینان تمام خواهد شد.
✔️ هنگامی که تصمیمات و کنشهای نابخردانهی نظام سیاسی افزایش مییابد، بهتدریج، مشروعیت عقلانی نظام تصمیمگیری از دست میرود. پس از این، هر نوع تصمیمگیری و سیاستگزاری، با مقاومت اجتماعی و ممانعت جامعه مواجه خواهد شد. احترام قانون از دست میرود و شرایط ناگوار و سختی در جامعه شکل میگیرد.
✍️ علی زمانیان - ۰۸ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
در نقد موج جدید اخراج اساتید از دانشگاه
اخراج، نماد درماندگی در مدیریت کسانی است که متفاوت میاندیشند و مسیر منتقدانهای را پیش گرفتهاند. نشاندهندهی ضعف و عجزی است در برابر آنان که در اندیشیدن، "خودآیین"اند. اخراج، یعنی قدرت، همه را بهرنگ خود و بهاندازهی قامت خویش میخواهد. برای اندیشیدن و تفکر، و حتی برای علم، استاندارد تعیین میکند. جغرافیایی ترسیم میکند و همه را ملزم میکند در همان مرزها گام بردارند؛ اما همیشه، همان نمیشود که میخواهد. بنابراین گاهی برای تنظیم امور و اعمال قدرت، دست به اخراج میبرد؛ و این، نه نشانهی توانایی، بلکه واکنشی از سر درماندگی در برابر واقعیتی است که توان رام کردن و مدیریتش را ندارد.
✅ اخراجِ از دانشگاه، رفتار خودتخریبگرایانهی سیستمی است که در مسیر ویرانی خویش گام میزند؛ زیرا نتیجهی قهری و جبری اخراج، "تهیشدگی" است. از دست دادن سرمایههایی است که چند دهه در خلق آن هزینه کرده است. استاد دانشگاه، صرفا یک شخص شاغل نیست، دانش و تجربهی اندوخته شدهای است که طی سالیان طولانی و در گذر از فراز و نشیب به ثمر نشسته است. کدام عقل سلیم، دست رد بر سینهی کسانی میزند که میتوانند سیستم را جهت اصلاح امور، حل مشکلات و رفع مسائل کمک کنند؟
هرگونه اخراج در هر سازمان و ساختاری، اساسا از دست دادن سرمایهای است که دستِکم بهراحتی جایگزین ندارد. و اما اخراج استاد دانشگاه، تو گویی آتش زدن به انبان معرفت، دانش و علم است.
✅ اخراج، فرایند "تهیشدگی" نظام سیاسی از خردمندان و دانشمندان است؛ و همانگونه که آمد، کنش خودتخریبی محسوب میشود.
خودتخریبی به دوگونه رخ میدهد:
❗️ اولا؛ انسداد جریان "گردش نخبگان"؛
و آن، وقتی است که ورود و حضور سرآمدان، در فرایند قدرت و تصمیمگیری، مسدود و یا محدود گردد. در انسداد "گردش نخبگان"، سیستم سیاسی، نمیتواند از تواناییها، ایدههای نو و اندیشهورزان جدید بهره ببرد.
❗️ ثانیا؛ پرتاب کردن نخبگان از درون سیستم به بیرون از سیستم.
تبعید از متن به حاشیه، نادیده گرفتن میوهی درخت معرفتی است که برای بهدست آوردنش چند دهه تلاش شده است.
اخراج و حاشیهنشینی اساتید، فرایندی است که جز تباهی و فروبستگی، راه بهجایی نمیبرد. اخراج، در هر سازمان دیگر، بهمعنای از دست دادن نیروی انساني و کاهش توانایی سازمانی است و اما اخراج از دانشگاه، از دست دادن امکانهای جدید برای اندیشیدن و فهم کردن مسئلهها و مسدود شدن راه توسعه است.
با اخراج جمع کثیری از دانشگاه، در چند دههی اخیر، عملا امکانهای بسیاری از تفکر و تعقل، و روزنههایی برای برون رفت از انسداد تاریخی، یکی پس از دیگری از دست رفت. بهحاشیه راندهشدگان، یا از کشور خارج شدند و یا در تنگناهایی که بر آنان تحمیل شد، در حاشیهی جامعه، عمر میگذرانند؛ چونان درختان پربار و بری که بر این سرزمین بالیدند و اما بهوقت میوه دادن، مهاجرت کردند. (یا مهاجرت به بیرون و یا مهاجرت به درون). یا در گوشهای و حاشیهای در کار به سامان کردن زندگی روزمرهی خویش مشغول شدند و زود به پاییز رسیدند.
✅ هجرت اندیشه، انزوا و حاشیهنشینی عالمان، خاموش شدن شمع تفکر خلاق و در یک کلام "تهی شدن" یک نظام از معرفت و دانش، نتیجهی جبری مواجههی بیپروا با خردمندان جامعه است. وقتی تعداد تبعید شدگان به حاشیه، فزونی میگیرد، بهتدریج، وزن معرفتی و دانایی حاشیه بیشتر شده و نسبت به متن، افزایش مییابد. با تجمع عالمان، روشنفکران، متفکران اجتماعی و سرآمدان سیاست در بیرون از دایرهی قدرت، حاشیه، متن میشود و متن، حاشیه. این جابجایی و انتقال از متن به حاشیه، توازن سیاست را در هم میریزد. علاوه بر برهم خوردن توازن سیاسی و معرفتی، گروه مرجع جامعه از متن به حاشیه منتقل میگردد. در چنین حالتی است که نزاع و چالشی میان حاشیه و متن شکل میگیرد. پیکاری که در نهایت، بهنفع حاشیه نشینان تمام خواهد شد.
✔️ هنگامی که تصمیمات و کنشهای نابخردانهی نظام سیاسی افزایش مییابد، بهتدریج، مشروعیت عقلانی نظام تصمیمگیری از دست میرود. پس از این، هر نوع تصمیمگیری و سیاستگزاری، با مقاومت اجتماعی و ممانعت جامعه مواجه خواهد شد. احترام قانون از دست میرود و شرایط ناگوار و سختی در جامعه شکل میگیرد.
✍️ علی زمانیان - ۰۸ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
از عبدالمطلب بیاموزید
نقل است که ابرهه (یکی از مشهورترین فرمانروایان مسیحی یمن و صاحب فیل)، از مردم حبشه بود و در حدود سال ۵۳۰ م، به فرمانروایی رسید.
ابرهه بهعلت بیحرمتی یکی از اعراب به کلیسایی که ساخته بود، تصمیم گرفت کعبه را تخریب و منهدم کند.
در آن زمان، عبدالمطلب پردهدار کعبه و مدافع حرم خدواند بود. وقتی شنید که ابرهه با سپاهی بزرگ برای حمله به کعبه در راه است با خدا راز و نیاز کرد و گفت:
" بارالها، هر کس از آنچه دارد دفاع میکند، تو نیز از خانهات که مظهر جلال تو است دفاع کن و نگذار با صلیبشان به کعبهی تو تجاوز نموده و حرمت آن را هتک کنند."
لشگر ابرهه در راه مکه به شترانی از قریش برخورده و آنها را بهغنیمت گرفتند که در میان آنها دویست شتر عبدالمطلب نیز بود. وقتی این خبر به عبدالمطلب رسید از شهر خارج شد و به اقامتگاه لشگر ابرهه رفت و از دربان ابرهه، اجازهی ملاقات با او را خواست. عبدالمطلب مردی تنومند و زیبا بود، همینکه چشم ابرهه به او افتاد، وی را مورد احترام قرار داد و با او روی زمین نشست،
و پرسید: چه حاجتی داری؟
عبدالمطلب گفت: من دویست شترم را میخواهم که لشگریان تو بهغنیمت بردهاند.
ابرهه گفت: با دیدن تو شیفتهات شدم، اما سخنت تو را از نظرم انداخت. چون من آمدهام تا خانهی عزت و شرف و معبد دینی شما را ویران کنم؛ تو دربارهی خانهی دینیات هیچ سخن نمیگویی و از آن، هیچ دفاعی نمیکنی و دربارهی شترانت سخن میگویی و از مال شخصیات دفاع میکنی؟
عبدالمطلب در پاسخ گفت: من با تو دربارهی مال خودم سخن میگویم که اختیار آن را دارم و موظف بر حفظ آن هستم؛ این خانه هم برای خود صاحبی دارد که از آن دفاع خواهد کرد و حفظ آن بهعهدهی من نیست."
عبدالمطلب که مستقیما مسؤل حفظ حرم کبریایی بود، اما حفاظت از آن را به خدا سپرد و در پیشتران خود شد. در هیچ کجای قرآن و روایات هم نیامده که خداوند، کار عبدالمطلب را به زشتی یاد کرده باشد.
از عبدالمطلب بیاموزید و حفاظت و حمایت از حقوق مسلمانان جهان را به خدا بسپرید و شتران مردم خویش را حراست کنید تا در دیگر سرزمینها سرگردان و تلف نشوند.
✔️ خداوند برای احقاق حق خود، از شما تواناتر است؛ نگران نباشید.
✍️ علی زمانیان - ۱۱ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
نقل است که ابرهه (یکی از مشهورترین فرمانروایان مسیحی یمن و صاحب فیل)، از مردم حبشه بود و در حدود سال ۵۳۰ م، به فرمانروایی رسید.
ابرهه بهعلت بیحرمتی یکی از اعراب به کلیسایی که ساخته بود، تصمیم گرفت کعبه را تخریب و منهدم کند.
در آن زمان، عبدالمطلب پردهدار کعبه و مدافع حرم خدواند بود. وقتی شنید که ابرهه با سپاهی بزرگ برای حمله به کعبه در راه است با خدا راز و نیاز کرد و گفت:
" بارالها، هر کس از آنچه دارد دفاع میکند، تو نیز از خانهات که مظهر جلال تو است دفاع کن و نگذار با صلیبشان به کعبهی تو تجاوز نموده و حرمت آن را هتک کنند."
لشگر ابرهه در راه مکه به شترانی از قریش برخورده و آنها را بهغنیمت گرفتند که در میان آنها دویست شتر عبدالمطلب نیز بود. وقتی این خبر به عبدالمطلب رسید از شهر خارج شد و به اقامتگاه لشگر ابرهه رفت و از دربان ابرهه، اجازهی ملاقات با او را خواست. عبدالمطلب مردی تنومند و زیبا بود، همینکه چشم ابرهه به او افتاد، وی را مورد احترام قرار داد و با او روی زمین نشست،
و پرسید: چه حاجتی داری؟
عبدالمطلب گفت: من دویست شترم را میخواهم که لشگریان تو بهغنیمت بردهاند.
ابرهه گفت: با دیدن تو شیفتهات شدم، اما سخنت تو را از نظرم انداخت. چون من آمدهام تا خانهی عزت و شرف و معبد دینی شما را ویران کنم؛ تو دربارهی خانهی دینیات هیچ سخن نمیگویی و از آن، هیچ دفاعی نمیکنی و دربارهی شترانت سخن میگویی و از مال شخصیات دفاع میکنی؟
عبدالمطلب در پاسخ گفت: من با تو دربارهی مال خودم سخن میگویم که اختیار آن را دارم و موظف بر حفظ آن هستم؛ این خانه هم برای خود صاحبی دارد که از آن دفاع خواهد کرد و حفظ آن بهعهدهی من نیست."
عبدالمطلب که مستقیما مسؤل حفظ حرم کبریایی بود، اما حفاظت از آن را به خدا سپرد و در پیشتران خود شد. در هیچ کجای قرآن و روایات هم نیامده که خداوند، کار عبدالمطلب را به زشتی یاد کرده باشد.
از عبدالمطلب بیاموزید و حفاظت و حمایت از حقوق مسلمانان جهان را به خدا بسپرید و شتران مردم خویش را حراست کنید تا در دیگر سرزمینها سرگردان و تلف نشوند.
✔️ خداوند برای احقاق حق خود، از شما تواناتر است؛ نگران نباشید.
✍️ علی زمانیان - ۱۱ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 پسران به جای پدران
مهاجرت بهمنزلهی راهحل چهارم
دربارهی مهاجرت، علل و عوامل و پیامدها و نتایج آن، مکتوبات و گفتارهایی روشناییبخش وجود دارد. برای فهم این پدیدهی اجتماعی، باید به هریک از این منابع مراجعه کرد و ابعاد و اضلاع آن را واکاوی نمود. در بیان و توضیح عوامل موثر بر مهاجرت، اما یک عامل کمتر مورد توجه و تدقیق قرار گرفته است. این نوشته بر آن است که بر این نکتهی فراموش شده، انگشت تاکید گذاشته و آن را برجسته نماید.
✅ ساکنان سالهای منتهی به انقلاب ۵۷، از وضع خود ناخرسند بودند و برای رسیدن به تغییر دلخواه و تاسیس نظام مطلوبشان، دست به انقلاب بردند و رژیم سیاسی مستقر را فروریختند و برای تحقق آرمانهایشان هزینههای گزاف دادند تا به آنچه میخواستند برسند. مهمترین هزینهای که دادند، خودِ زندگی بود. آنان تلاشها کردند و مصائب و مشکلات را تحمل نمودند و از هدف خود دست برنداشتند. با این همه اما، بهتدریج و با گذر زمان، احساس کردند کوششها و هزینهها راه به جایی نمیبرد و آرمانها یکایک دود میشوند و بههوا میروند.
بسیاری از انقلابیون، در یک ارزیابی کلی، حس کردند نهتنها به مطلوبشان نرسیدند که زندگیشان را نیز از دست دادند. پس از آن، موجی از تردید و پرسش، و سپس ناکامی آغاز گردید و زمزمهای پنهان از پشیمانی و ناخرسندی، درمیان این نسل، شکل گرفت. سالها گذشته بود و جوانان انقلاب، به میانسالی رسیده و خانواده تشکیل میدادند و صاحب فرزندانی میشدند. آنان بی آنکه بخواهند، احساس پشیمانی و نارضایتی خود را در جریان "جامعهپذیری سیاسی"، به فرزندان منتقل کردند اما نسلی را تربیت کردند که بدون آنکه انقلاب را دیده باشد، از آن ناخرسند بود. نسلی که مانند نسل پدران، احساس تعلق به آن انقلاب نداشت و نیز چون والدین، ملاحظات و سنگینی وظایف زندگی را بر دوش نمیکشید.
🔽 این نسل برای اصلاح وضع موجود، سه گزینهی سوخته و ناکارامد، و سه راهحل به بنبست رسیده را پیش روی خود داشت:
❗️۱. فرزندان انقلابیون، از پدرانشان شنیده بودند که انقلاب، راهحل مناسبی برای رسیدن به مطلوبهایشان نبوده است؛ از اینرو، "انقلاب" را از فهرست "کنش برای اصلاح و نجات" حذف نمودند و به انقلاب، نه به مثابهی راهی به رهایی که مسیری به فروبستگی مینگرند.
❗️۲. از سوی دیگر دریافته بودند و کما اینکه تجربه کرده بودند که با روشهای مدنی و نافرمانی مسالمتآمیز نیز نمیتواند حکومت را مجبور کنند تن به خواستههایشان بدهد.
❗️۳. از سوی دیگر، با تجربهی کشورهای خاورمیانه مواجه میشدندکه مردمانش قصد داشتند با خشونت، نظام سیاسیشان را تغییر دهند؛ اما نتیجهای جز ویرانی و تباهی و جنگ داخلی در بر نداشت.
بنابراین به راهحل چهارم روی آورد و آن، "مهاجرت" بود. میل به مهاجرت فرزندان، جایگزین آرمان پدران شد. پدرانی که نه دلی خوش به ماندن داشتند و نه پایی توانا برای رفتن. درحقیقت، فرزندان با مهاجرت، آرزوی والدین را تحقق بخشیدند. زیرا والدین، در میانسالی با وزن سنگین زندگی، امکان رفتن را از دست داده بودند.
"مهاجرت"، گزینهای نبود که یکباره به ذهن جوانان رسیده باشد، نهالی بود که در خانواده کاشته شده و والدین آن را آبیاری کرده بودند. میل به مهاجرت، ثمرهی تغییر و تحولات خانواده و احساس در بنبست بودن والدین بود. از اینرو، گویی دو نسل، هم درد و هممسئله شدند. دو نسلی که در برابر درد مشترکشان، دو واکنش متفاوت نشان دادند؛
یکی ماند و دیگری رفت.
آنکه ماند، پای رفتنش نبود، اما میدانست تا کنون اگر از دور ماندن آرمانهایش رنج میبرد، از اکنون نیز باید رنج دوری فرزندان را بردوش بکشد. این رنج را پذیرفت تا شاید فرزندان را از چرخهی رنج برهاند.
✅ خانواده در ایران، هنوز عنصر مهم و بلکه مهمترین عامل شکلگیری ارزشهای سیاسی در کودکان تلقی میشود. فرزندان، میوههای درخت خانواده محسوب میشوند. جهتگیریها و طرز تلقیهای والدین در فرایندی آرام و عموما ناخواسته و ناآگاهانه به فرزندان منتقل میشود. از این رو اگر با نسلی روبرو هستیم که هنوز دورهی نوجوانی خود را طی نکرده اما شدید ناخرسند است؛ باید بدانیم که این ناخرسندی، مردهریگ خانوادهی اوست. میل به مهاجرت و میل به کنار نهادن حجاب در نسل کنونی، بهنحو اغلب، در خانواده نهادینه شده و انعکاس میل والدینی است که ملاحظات زندگی، دست و پایشان را بسته است و نمیتوانند برای رسیدن به خواستهشان هزینههای گزاف بپردازند.
✔️ تکمله:
بهگمانم، تا زمانی که نهاد خانواده بهصورت استحکام یافتهی کنونی، مستقر است، بهترین شیوه در آیندهپژوهشی نسلی در ایران، خانوادهپژوهی است. زیرا آینده، آن چیزی است که اکنون در خانوادهها جریان دارد و فرزندان، ترجمان عملی نگرشها و ارزشهای والدین خویش میشوند.
✍️ علی زمانیان - ۱۲ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
مهاجرت بهمنزلهی راهحل چهارم
دربارهی مهاجرت، علل و عوامل و پیامدها و نتایج آن، مکتوبات و گفتارهایی روشناییبخش وجود دارد. برای فهم این پدیدهی اجتماعی، باید به هریک از این منابع مراجعه کرد و ابعاد و اضلاع آن را واکاوی نمود. در بیان و توضیح عوامل موثر بر مهاجرت، اما یک عامل کمتر مورد توجه و تدقیق قرار گرفته است. این نوشته بر آن است که بر این نکتهی فراموش شده، انگشت تاکید گذاشته و آن را برجسته نماید.
✅ ساکنان سالهای منتهی به انقلاب ۵۷، از وضع خود ناخرسند بودند و برای رسیدن به تغییر دلخواه و تاسیس نظام مطلوبشان، دست به انقلاب بردند و رژیم سیاسی مستقر را فروریختند و برای تحقق آرمانهایشان هزینههای گزاف دادند تا به آنچه میخواستند برسند. مهمترین هزینهای که دادند، خودِ زندگی بود. آنان تلاشها کردند و مصائب و مشکلات را تحمل نمودند و از هدف خود دست برنداشتند. با این همه اما، بهتدریج و با گذر زمان، احساس کردند کوششها و هزینهها راه به جایی نمیبرد و آرمانها یکایک دود میشوند و بههوا میروند.
بسیاری از انقلابیون، در یک ارزیابی کلی، حس کردند نهتنها به مطلوبشان نرسیدند که زندگیشان را نیز از دست دادند. پس از آن، موجی از تردید و پرسش، و سپس ناکامی آغاز گردید و زمزمهای پنهان از پشیمانی و ناخرسندی، درمیان این نسل، شکل گرفت. سالها گذشته بود و جوانان انقلاب، به میانسالی رسیده و خانواده تشکیل میدادند و صاحب فرزندانی میشدند. آنان بی آنکه بخواهند، احساس پشیمانی و نارضایتی خود را در جریان "جامعهپذیری سیاسی"، به فرزندان منتقل کردند اما نسلی را تربیت کردند که بدون آنکه انقلاب را دیده باشد، از آن ناخرسند بود. نسلی که مانند نسل پدران، احساس تعلق به آن انقلاب نداشت و نیز چون والدین، ملاحظات و سنگینی وظایف زندگی را بر دوش نمیکشید.
🔽 این نسل برای اصلاح وضع موجود، سه گزینهی سوخته و ناکارامد، و سه راهحل به بنبست رسیده را پیش روی خود داشت:
❗️۱. فرزندان انقلابیون، از پدرانشان شنیده بودند که انقلاب، راهحل مناسبی برای رسیدن به مطلوبهایشان نبوده است؛ از اینرو، "انقلاب" را از فهرست "کنش برای اصلاح و نجات" حذف نمودند و به انقلاب، نه به مثابهی راهی به رهایی که مسیری به فروبستگی مینگرند.
❗️۲. از سوی دیگر دریافته بودند و کما اینکه تجربه کرده بودند که با روشهای مدنی و نافرمانی مسالمتآمیز نیز نمیتواند حکومت را مجبور کنند تن به خواستههایشان بدهد.
❗️۳. از سوی دیگر، با تجربهی کشورهای خاورمیانه مواجه میشدندکه مردمانش قصد داشتند با خشونت، نظام سیاسیشان را تغییر دهند؛ اما نتیجهای جز ویرانی و تباهی و جنگ داخلی در بر نداشت.
بنابراین به راهحل چهارم روی آورد و آن، "مهاجرت" بود. میل به مهاجرت فرزندان، جایگزین آرمان پدران شد. پدرانی که نه دلی خوش به ماندن داشتند و نه پایی توانا برای رفتن. درحقیقت، فرزندان با مهاجرت، آرزوی والدین را تحقق بخشیدند. زیرا والدین، در میانسالی با وزن سنگین زندگی، امکان رفتن را از دست داده بودند.
"مهاجرت"، گزینهای نبود که یکباره به ذهن جوانان رسیده باشد، نهالی بود که در خانواده کاشته شده و والدین آن را آبیاری کرده بودند. میل به مهاجرت، ثمرهی تغییر و تحولات خانواده و احساس در بنبست بودن والدین بود. از اینرو، گویی دو نسل، هم درد و هممسئله شدند. دو نسلی که در برابر درد مشترکشان، دو واکنش متفاوت نشان دادند؛
یکی ماند و دیگری رفت.
آنکه ماند، پای رفتنش نبود، اما میدانست تا کنون اگر از دور ماندن آرمانهایش رنج میبرد، از اکنون نیز باید رنج دوری فرزندان را بردوش بکشد. این رنج را پذیرفت تا شاید فرزندان را از چرخهی رنج برهاند.
✅ خانواده در ایران، هنوز عنصر مهم و بلکه مهمترین عامل شکلگیری ارزشهای سیاسی در کودکان تلقی میشود. فرزندان، میوههای درخت خانواده محسوب میشوند. جهتگیریها و طرز تلقیهای والدین در فرایندی آرام و عموما ناخواسته و ناآگاهانه به فرزندان منتقل میشود. از این رو اگر با نسلی روبرو هستیم که هنوز دورهی نوجوانی خود را طی نکرده اما شدید ناخرسند است؛ باید بدانیم که این ناخرسندی، مردهریگ خانوادهی اوست. میل به مهاجرت و میل به کنار نهادن حجاب در نسل کنونی، بهنحو اغلب، در خانواده نهادینه شده و انعکاس میل والدینی است که ملاحظات زندگی، دست و پایشان را بسته است و نمیتوانند برای رسیدن به خواستهشان هزینههای گزاف بپردازند.
✔️ تکمله:
بهگمانم، تا زمانی که نهاد خانواده بهصورت استحکام یافتهی کنونی، مستقر است، بهترین شیوه در آیندهپژوهشی نسلی در ایران، خانوادهپژوهی است. زیرا آینده، آن چیزی است که اکنون در خانوادهها جریان دارد و فرزندان، ترجمان عملی نگرشها و ارزشهای والدین خویش میشوند.
✍️ علی زمانیان - ۱۲ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
🔵 آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟
نقد یک ایدهی ناصواب در توجیه اخراج اساتید دانشگاه
✅ یکی از جملات پرتکراری را که از زبان بسیاری از اربابان قدرت میشنویم این است که "کجای دنیا اینگونه است که..."
کسانی که از این جمله استفاده میکنند میخواهند به ما بگویند کاری که ما میکنیم موجه است، زیرا همه جای دنیا اینگونه عمل میکنند. بهعبارتی دیگر، گویی میخواهند بگویند چون همه جای دنیا اینگونه عمل میکنند، پس کار درستی است و ما هم همان کار درست را انجام میدهیم.
بهعنوان مثال: اخیرا رئیس یکی از دانشگاهها در توجیه اخراج اساتید چنین گفته است: "واقعا کجای دنیا اینگونه است که مثلا استادی از حقوق جمهوری اسلامی استفاده کرده و منتفع شود؛ اما به صرف این که هیئت علمی و استاد دانشگاه هست، بخواهد طلبکارانه حرف بزند؛ هرچند از نظر ما این امر اشکالی نداشته و فرد آزاد است که نظر بر علیه دهد؛ اما دیگر نمیتواند حقوق حکومتی که بر پایه قرآن کریم است را نیز دریافت کند؛ چراکه در این صورت نُرم نظام اسلامی و قوانین آن را رعایت نکرده است و عذر حضور چنین استادی را خواستن، امر طبیعی در همه دانشگاههای جهان است."
🔽 در واکاوی منتقدانه نسبت به چنین استدلالی، به انواع اشکالاتی برمیخوریم که اعتبار را از آن میستاند و آن را ناموجه میکند. در تحلیل نقادانهی اظهارنظر در باب اخراج اساتید از دانشگاه، این ایرادات و سستیها قابل استخراج است:
❗️۱. اولین اشکال بر اینگونه توجیه کردنِ عمل خود، چیزی است که به آن "مغالطهی توسل به اکثریت"، گفته میشود. در این مغالطه، دلیل درست بودن یک گزاره (و در این جا یک عمل)، اینگونه بیان میشود که چون اکثریت جامعه و یا اکثریت مردم جهان، آن را درست میدانند، پس آن گزاره و یا آن عمل، درست است. "توسل به اکثریت"، یک مغالطهی آشکارا ناموجه است که صرفا برای توجیه عمل غیراخلاقی بکار برده میشود. فرض کنیم اکثریت و یا همهی حکومتها، اساتید دانشگاهشان را بهخاطر یک اظهارنظر منتقدانهی سیاسی و یا مخالفت با سیاستهای جاری، از دانشگاه اخراج کرده باشند، آیا چنین عملی، از آن جهت که همگی چنین میکنند، مجاز و اخلاقی خواهد شد؟
❗️ ۲. دومین اشکال، ارجاع به مرجع مبهم و اطلاع و آماری است که وجود ندارد. در واقع گوینده، ذهن مخاطب را بهجایی در تاریکی نامعلوم پرتاب میکند و دلیل را از امری که وجود ندارد فراهم میکند. در این اشکال، نوعی فریب ذهن مخاطبانی موردنظر است که به گفتاری از این دست اعتماد میکنند و بدون شاهد، آن را میپذیرند.
❗️ ۳. اینکه "همهی جهان اینگونه است که..."، ادعایی تجربی است. یعنی ناظر به عالم واقع است و میتوان درستی و نادرستی آن را به تجربه آزمایش کرد. اما عجیب است که هرگونه موارد نقضی که این ادعا را ابطال میکند، به هیچ انگاشته میشود. به سخن دیگر، مدعیان، نسبت به موارد نقض و شواهد علیه باورهایشان حساسیت ندارند. بنابراین به همهی دادههای نقیض ادعای خود بیتفاوتاند. گویی نزد آنان "صدق" و "کذب"، اساسا بیارزش شده است.
❗️ ۴. چهارمین اشکال در این ادعا، ناقص و ناتمام بودن آن است. اگر ارجاع و استناد به همهی جهان، موجه است؛ پس این استناد و ارجاع، همیشه باید درست باشد و دیگران هم حق دارند به استناد رفتار سایر حکومتها، عملکرد حاکمان را نقد کنند. از سویی دیگر اگر میتوان به تجربهی کشورها استناد کرد، پس مردم هم حق دارند آنچه در جهان میگذرد از حکومت مطالبه کنند.
به عنوان مثال، اگر اخراج اساتید منتقد از دانشگاه موجه است، چون در همهی دانشگاههای جهان جاری است، (که البته سخن یاوه و کذبی است)، مردم نیز حق دارند خواهان آزادی در انتخاب سبک زندگی و آزادی نقد حاکمان باشند.
❗️ ۵. و نکتهی آخر، رئیس دانشگاه مورد نظر بر این باور است که استادی که بخواهد طلبکارانه حرف بزند و قوانین کشور را نقد کند، پس میتوان حقوق او را قطع کرد.
چنین ایدهای دقیقا باقیمانده از ذهنیت پیشامدرن و ناشی از گفتمان قبیلهگرایی است. در نظامهایی که همهی مردم را جیرهخوار حکومت و رعیت حاکم و قبلهی عالم تلقی میکنند؛ شهروندان را رعیتی که برخوان ارباب نشسته و از سفرهی او اطعام شده، میبینند. این گفتمان هنوز نمیداند حقوقی را که دستگاه دیوانسالار حاکم به کارمندان میدهد، لطف و مرحمت پادشاه نیست، بلکه دستمزدی است که هر شهروندی در قبال خدمتی که انجام میدهد. نمیداند که درآمد کشور، متعلق به آحاد جامعه است و با هیچ بهانهای نمیتوان افراد را از حقی که در بهرهبرداری از اموال مشاء دارند، محروم کرد. در دل این گفتمان نوعی بوی زنندهی پدرسالاری و نظام ارباب_رعیتی به مشام میرسد. همچون پدری که فرزند خود را از ارث محروم میکند، اینان نیز برخی شهروندان را از حقوق رسمی محروم میکنند.
✍️ علی زمانیان - ۱۵ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
نقد یک ایدهی ناصواب در توجیه اخراج اساتید دانشگاه
✅ یکی از جملات پرتکراری را که از زبان بسیاری از اربابان قدرت میشنویم این است که "کجای دنیا اینگونه است که..."
کسانی که از این جمله استفاده میکنند میخواهند به ما بگویند کاری که ما میکنیم موجه است، زیرا همه جای دنیا اینگونه عمل میکنند. بهعبارتی دیگر، گویی میخواهند بگویند چون همه جای دنیا اینگونه عمل میکنند، پس کار درستی است و ما هم همان کار درست را انجام میدهیم.
بهعنوان مثال: اخیرا رئیس یکی از دانشگاهها در توجیه اخراج اساتید چنین گفته است: "واقعا کجای دنیا اینگونه است که مثلا استادی از حقوق جمهوری اسلامی استفاده کرده و منتفع شود؛ اما به صرف این که هیئت علمی و استاد دانشگاه هست، بخواهد طلبکارانه حرف بزند؛ هرچند از نظر ما این امر اشکالی نداشته و فرد آزاد است که نظر بر علیه دهد؛ اما دیگر نمیتواند حقوق حکومتی که بر پایه قرآن کریم است را نیز دریافت کند؛ چراکه در این صورت نُرم نظام اسلامی و قوانین آن را رعایت نکرده است و عذر حضور چنین استادی را خواستن، امر طبیعی در همه دانشگاههای جهان است."
🔽 در واکاوی منتقدانه نسبت به چنین استدلالی، به انواع اشکالاتی برمیخوریم که اعتبار را از آن میستاند و آن را ناموجه میکند. در تحلیل نقادانهی اظهارنظر در باب اخراج اساتید از دانشگاه، این ایرادات و سستیها قابل استخراج است:
❗️۱. اولین اشکال بر اینگونه توجیه کردنِ عمل خود، چیزی است که به آن "مغالطهی توسل به اکثریت"، گفته میشود. در این مغالطه، دلیل درست بودن یک گزاره (و در این جا یک عمل)، اینگونه بیان میشود که چون اکثریت جامعه و یا اکثریت مردم جهان، آن را درست میدانند، پس آن گزاره و یا آن عمل، درست است. "توسل به اکثریت"، یک مغالطهی آشکارا ناموجه است که صرفا برای توجیه عمل غیراخلاقی بکار برده میشود. فرض کنیم اکثریت و یا همهی حکومتها، اساتید دانشگاهشان را بهخاطر یک اظهارنظر منتقدانهی سیاسی و یا مخالفت با سیاستهای جاری، از دانشگاه اخراج کرده باشند، آیا چنین عملی، از آن جهت که همگی چنین میکنند، مجاز و اخلاقی خواهد شد؟
❗️ ۲. دومین اشکال، ارجاع به مرجع مبهم و اطلاع و آماری است که وجود ندارد. در واقع گوینده، ذهن مخاطب را بهجایی در تاریکی نامعلوم پرتاب میکند و دلیل را از امری که وجود ندارد فراهم میکند. در این اشکال، نوعی فریب ذهن مخاطبانی موردنظر است که به گفتاری از این دست اعتماد میکنند و بدون شاهد، آن را میپذیرند.
❗️ ۳. اینکه "همهی جهان اینگونه است که..."، ادعایی تجربی است. یعنی ناظر به عالم واقع است و میتوان درستی و نادرستی آن را به تجربه آزمایش کرد. اما عجیب است که هرگونه موارد نقضی که این ادعا را ابطال میکند، به هیچ انگاشته میشود. به سخن دیگر، مدعیان، نسبت به موارد نقض و شواهد علیه باورهایشان حساسیت ندارند. بنابراین به همهی دادههای نقیض ادعای خود بیتفاوتاند. گویی نزد آنان "صدق" و "کذب"، اساسا بیارزش شده است.
❗️ ۴. چهارمین اشکال در این ادعا، ناقص و ناتمام بودن آن است. اگر ارجاع و استناد به همهی جهان، موجه است؛ پس این استناد و ارجاع، همیشه باید درست باشد و دیگران هم حق دارند به استناد رفتار سایر حکومتها، عملکرد حاکمان را نقد کنند. از سویی دیگر اگر میتوان به تجربهی کشورها استناد کرد، پس مردم هم حق دارند آنچه در جهان میگذرد از حکومت مطالبه کنند.
به عنوان مثال، اگر اخراج اساتید منتقد از دانشگاه موجه است، چون در همهی دانشگاههای جهان جاری است، (که البته سخن یاوه و کذبی است)، مردم نیز حق دارند خواهان آزادی در انتخاب سبک زندگی و آزادی نقد حاکمان باشند.
❗️ ۵. و نکتهی آخر، رئیس دانشگاه مورد نظر بر این باور است که استادی که بخواهد طلبکارانه حرف بزند و قوانین کشور را نقد کند، پس میتوان حقوق او را قطع کرد.
چنین ایدهای دقیقا باقیمانده از ذهنیت پیشامدرن و ناشی از گفتمان قبیلهگرایی است. در نظامهایی که همهی مردم را جیرهخوار حکومت و رعیت حاکم و قبلهی عالم تلقی میکنند؛ شهروندان را رعیتی که برخوان ارباب نشسته و از سفرهی او اطعام شده، میبینند. این گفتمان هنوز نمیداند حقوقی را که دستگاه دیوانسالار حاکم به کارمندان میدهد، لطف و مرحمت پادشاه نیست، بلکه دستمزدی است که هر شهروندی در قبال خدمتی که انجام میدهد. نمیداند که درآمد کشور، متعلق به آحاد جامعه است و با هیچ بهانهای نمیتوان افراد را از حقی که در بهرهبرداری از اموال مشاء دارند، محروم کرد. در دل این گفتمان نوعی بوی زنندهی پدرسالاری و نظام ارباب_رعیتی به مشام میرسد. همچون پدری که فرزند خود را از ارث محروم میکند، اینان نیز برخی شهروندان را از حقوق رسمی محروم میکنند.
✍️ علی زمانیان - ۱۵ /۰۶/ ۱۴۰۲
@kherade_montaghed
HTML Embed Code: