به دیدنت میام
و سنگ مزارت را با آب میشویم!
غبار که کنار میرود،
انگار پنجرهای باز میشود
و تو برایم دست تکان میدهی!! ...
شعر روی مزارت را دوباره میخوانم
که همیشه زمزمه میکردی.....
بار سفر چه بسته ای مرگ خبر نمیکند
کوله چه بار کرده ای مرگ عبث نمیشود
آرزویماین است،
میخواهم تو بیایی
و یکبار دیگر حرف بزنیم
نه از این حرفای امروزی!
حرفهای قدیمی که بوی ناب میداد.
تا صدای خنده ات
پر کند فضای کوه و
بپیچد تا بیکران!
چشمان سبز و روشنت دوباره برق بزند!
مادرت را چند وقت پیش
دیدم، گفتم: خوش به حالش رفت و این زمانه را ندید!!
ایشان هم با پلک زدنی آرام و تبسمی شبیه به خودت مهر تایید بر گفتارم زد و گویا او هم راضی بود بر آنچه گذشته بود!
ای کاش دوباره میشد به عقب برگردیم و اگر قرار بود برویم با هم برویم!!
که دیگر دنیا محل زندگی نیست
چرا که سکون بر همه چیز
سایه انداخته، حتی با تمام سرعتش!!
علیرضا امزاجردیان
اول مردادماه ۱۳۷۰
سالروز پرواز زنده یاد محمد خدایاری
در جوار دیواره شمالی علم کوه
@khabarkooh
>>Click here to continue<<