زمین به جنبش تازه،هوا به فتح عظیمست
بهار میرسد اما دلم به خواب سقیمست
غروب خور کمی دیر،رنگ سرد بریزد
که خون گرم ستاره به وقت تازه سهیمست
سحر که مبهم و تاریک،سرد فاجعگی داشت
به درک ژرف رسید و به گرم صبح ندیمست
سلام ژالهی صافی رسد به گوش درختان
پیام ژاله چه گوید؟بهار پشت نسیمست
طلوع گوهر خورشید گام محکم و خوش زد
و گامهای سدیدش نشسته بر تقویمست
گسیل لشکر خورشید بر سواد افق ریخت
هزار تیغ برهنه به جنگ سرد قدیمست
ببین که ابر پراکنده دوک کوه نهان ساخت
کند چو ندافی،باد،ابر پنبه حجیمست
فضای میغ بهاری شمیم دیگر دارد
نگر که بارش ایشان نه چون شتا دژخیمست
به نبض شاخهی گلها شجاعتی شده برپا
به بلبلان خبر آور که گل بریده ز بیمست
هزارِ دیده زمستان!دوباره پَر میگیرد
طلب نموده زیارت که پایبوس حریمست
فقط دو سه روزی صبر کن!ببین تنِ گل را!
به رقص آید و خنده وفور رنگ و نعیمست
چه هفتههای مدیدی در انتظار بهاران
گذشته بر تو و دیدی شکنجهاش تنظیمست
بهار میرسد آری زمان آن پیدا شد
ولی ربیع دل من اسیر دیو رجیمست
از آن زمان که توهم لباس گل را پوشید
نشد گیاه بروید یقین زمینه عقیمست
نفس به خشک زده طعنه،سینهام به نمکزار
هوای پس همه دیدم جهنمش اقلیمست
چه ورطهای شده ایجاد و محض تاریکی شد
برون شدن نتوانم که چاه بیتنجیمست
جمود نعش مرا بین به عمق گور و مغاکم
اگر تکانه خورم کم،تکان موج رمیمست
ستم ز حد شده بیرون،فلک تبهزاری شد
زمان ز دود و سیاهی سکوت طفل یتیمست
تفاوتی نکند هیچ روز با شب دیرم
و حرکتی نکنم چون کویر بیتصمیمست
جهان بی تکوتایم مرا به پویش من کُشت
من از گذر افتادم،فتاده را ترحیمست
عنان مرکب خود را به دست ظلم ندادم
ولی نفس چو برآرم به سود ایل ظلیمست
نبسته پای دلم بر هراس بیبنیادی
سخن اثر نگذارد از این زبان که قدیمست
نصیحتم نشود سودمند،گوش ستم را
به اختیار شنیدهست آنچه را تکریمست
صدا صدای من و گوش،مُهر خوردهی دوزخ
نشد رسد آیاتم،به سمع او که جحیمست
تمام عالم امکان،جهان آخر و پنهان
عموم رزق دو عالم،هر آنچه از تقسیمست
بهشت و راحت و حوری،گرفته لقمه ستانی
به ران نحل نیرزد،دهان نمله سهیمست
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#قصیده
@karizga
>>Click here to continue<<