ساعد سلام گرم رساندهست حامدت
ساعد سلام بر تو ز حامد چگونهای
تنها به جمع ازهمهرنگان بیصفت
با آنهمه صفات و محامد چگونهای
دانی تو خود که از ته دل دوست دارمت
دانم که دوست داریام از عمق جان بلی
گرمای مُهر مِهر تو بر لوح خاطرم
سردیپذیر نیست به این حرفها ولی
نیماگرا ضعیفستا واژگوننما
ساعد شنیدهام که چه تدریس کردهای
غش کردهای به سمت تروخشک پیر یوش
شرم آیدم که گویم: تدلیس کردهای
در پوشش صدای خدادادهی قشنگ
آراستی هرآینه سیمای شعر زشت
تا آید از مواهب تلبیس و شعوذه
دوزخ به چشم غیر مسلّح چنان بهشت
هم زاغ را عقاب فلکسیر جا زدی
هم گربه را به شیر ژیان ساختی بدل
حیرانم از حلاوت سحر حلال تو
چندانکه زهرمار زند طعنه بر عسل
بینی مرا به موضع خود پافشارتر
کوبی تو هرچه بر سر اعصاب من چکش
بهتر که شعر خوش شنوم با صدای بد
تا از تو شعر بد شنوم با صدای خوش
ساعد اگرچه لحن تو بسیار عاطفیست
با بحث عاطفی نشود خوب شعر بد
گیرم شود عواطف ما هم مصادره
ننشسته خود به مصدر مطلوب شعر بد
ساعد به روح مادر شعر دری قسم
جان دادی آن جنینک ناتندرست را
دادی به ناروا پدر شعر نو لقب
چون نورسیدگان پدر شعر سست را
ساعد تو فضل ذاتی ذوق سلیم را
پروردهای به تمشیت از شوق اکتساب
حرف حساب از تو فراوان شنیدهام
اهل کتاب را نسزد حرف ناحساب
خوشذوق و خوشسلیقه و خوشفکر و خوشسخن
اهل تمیز غَثّ و سمین و بلند و پست
مرد کتاب و دفتر و غور و توغّلی
ساعد ترا چکار به نیما و پادکست
ساعد چگونه اینهمه قبح درشت را
بینی ولی به روی مبارک نیاوری
ده سطر در میان به یکی حسن اگر رسی
درجا علم کنیش به صد ذرّهپروری
با ذرّهبین به زور در انبار کاه گاه
آری توان برادهی زر نیز یافتن
هرچند تُرّهات فراوان سروده است
معصوم هم نبوده به کَلپَتره بافتن
ویرانه است خانهی شعرش ز پایبست
ساعد به نقشبندی ایوان عبث مکوش
با صدهزار ماله هم امکانپذیر نیست
اسکان ذوق در وَحَل سستنظم یوش
معنای خوب هم که شود بار لفظ بد
در جادهی بلاغت میلنگدش کمیت
مانند «سبک یوشی» نافرم و بیمهار
انگار شعر ساخته «گوگل ترنسلیت»
مظروفِ لفظ گرچه همه محتوای خوب
خوشفرم نیست معنی اگر بدگل است ظرف
ور حاوی معانی ژرف است چاه ویل
ساعد «چه میکنی لب این پرتگاه ژرف»
گردن گرفته است گناه نخست را
وانگاه بر گناه خود اصرار کرده است
تا شهره چون برادر حاتم شود به شهر
در آب زمزم سخن ادرار کرده است
زایندهرود شعر تر آلوده گشته سخت
دیری به بول هرکه نداند درست نظم
حیف از صدای ساعد و موزیک بکگراند
کآید به دستیاری نیمای سستنظم
بر توسن خیال نشستهست بیلگام
تا شرمسار خویش کند «ژول ورن» را
شعر مدرن را پدر است او چرا که خود
گا...ده است مادر شعر مدرن را
پس میبرم گلایه به حافظ که سر برآر
شعر دری ببین شده شعر دریوری
با حرف صوفیانه چنین میدهد جواب:
«ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری»
ساعد تو شمع حلقهی مهری و مهر تو
در بزم انس تافته چون شمع آفتاب
پس برمتاب ظلمت شب را به انجمن
وز مهر بیدریغ به روشنگری بتاب
سید حامد احمدی
@karizga
>>Click here to continue<<