گیج بودم،غمم چه پروار شد
قد کشید و برای من هار شد
روح من خون خشک تردید بود
در یقینِ لهیدگی خوار شد
با خودم عهد کرده بودم که می
وقت غم داشتن خورم خار شد
پردههایی که غصه با خویش داشت
بوم دائم برای پندار شد
رفتهام تا حضیض اندوهها
قلب انسان به لجّه آوار شد
کاش میشد که عشق را دور زد
در مسیرش به عقل بیدار شد
جمع حیرت به عشق و اندوه را
کافرم گر به عرش حق بار شد
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
>>Click here to continue<<