به شکل دیو میشوند سایههای اجسام
نگاه من خمیده یا جسد گرفته آرام؟
هراس پای مینهد،به حیطههای احساس
تخیلت عجین شود به ترس و هم به ابهام
تنیده در هنر دو صد هزار شکل جادو
طلسم با هنر شده به خدعه کرده اقدام
مرا که یاس میکشد به سلطهگاه دوزخ
چگونه پا عقب کشم از این سلیطهی دام
ز مهر مردمان نشد حلاوتی ببارد
وفات عشق میکند به نُقل تازه هر کام
توهمیست زندگی به طعم تند و مطلق
کمین زده سگال را زبان وهم و ایهام
درشت و بیقواره زد به پارگی روحم
جسد به دست سرزنش چه کوکهای ناکام
به شعر تازه گوشها نکرده هیچ عادت
چرا که شد مکررت قصیدههای سرسام
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
>>Click here to continue<<