هر راهکار هستی بنیادی از فنا بود
بیهوده سعی کردیم،نقشینهی هبا بود
موج طلسم تکرار از سر گذشته دارم
آیینهی تمنّا جادوگری سیا بود
سختست هر نفس را از تیغزار سینه
آرام راه بردن،راهی پر از قضا بود
هر روز عمر میکاست با قیمت گزافش
کالای ابتذالش با نرخ خونبها بود
دلخوش به عشق بودیم،در خواب ممتد خاک
تعبیر مهر ما چیست؟تکثیر عجز ما بود!
من اعتماد کردم بر پایداریِ دوست
این اعتماد تنها شایستهی عصا بود
پوشاندم از غریبه،اندام نا به هم ساز
تصویر واضح من با دوست بیقبا بود
پوچیِ پرتغابن،دست از تقیه برداشت
شد آشکار دوزخ،پردیس را خدا بود
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
>>Click here to continue<<