حکایتی تلخ و سهمگین شد
حکایت ما و نور دیرین
حکایتم بدگمان نموده
جماعتی از شرور دیرین
زبان گشودم ز نور و گفتم
حکایت حق،مثال اعلی
اگر چه گوشی که حق ببندد
دگر چه یابد ز نور دیرین؟
ندانم ایشان به روح حیوان
چه در سر خود فرو نهادند
جماعتی با صفات ارذل
گروه خاصی ستور دیرین
ستم فراوان چشیدم از آن
همان خیانت که بیسبب بود
همان خیانت که تیره سازد
شکوه ناب بلور دیرین
من از حقیقت،خدای زنده
نوشته گفتم به رای ایمان
ولی نبیند دلی که مرده
به جز مزار و قبور دیرین
نشد که آدم شود سگی که
سگی به ذاتش شده همآوا
سگی گذارد فقط به سُتخوان
سگی که دارد غرور دیرین
اگر نکشتم سگان به تیغم
مرام مردان نه سگکشی بود
فقط به دندانِ سگ دریده
تن سگان را ضرور دیرین
يزدان رحیمی
#شعرنیست
#غزلنیست
@karizga
>>Click here to continue<<