TG Telegram Group & Channel
راهبرد | United States America (US)
Create: Update:

🖋 یادداشت راهبرد: حالا دیگر کابوس نمی‌بیند...

👈 محمدجواد روح

حالا دیگر گرفتند‌ش. دیگر جای سوال و جوابی نماند. شاید با خیلی تحلیل‌هایش موافق نباشیم. شاید بگوییم دچار سندرم پرگویی و همه‌چیزگویی بود. اما او هر چه می‌کرد و هرچه می‌گفت، خودش بود.

می‌اندیشید. جدی هم می‌اندیشید. در برادرفورد انگلیس بود و می‌توانست شیمی‌اش را بخواند و زندگی آرامی داشته باشد. اما مثل خیلی از دانشجویان نسل خود، دغدغه داشت. دغدغه داشتن در عصر او و نسل او، یک ارزش وجودی بود. نمی‌شد دانشجو باشی و نیاندیشی و کاری نکنی. مسئولیت اجتماعی در آن نسل، امری درونی بود.

راه را اشتباه رفتند. و بعد که به پیروزی رسیدند، برخی چون او همچنان به اندیشیدن ادامه دادند. به اینکه چرا انقلاب هم کردند و نتوانستند به آنچه می‌خواستند برسند.

پس به اندیشیدن ادامه داد. پرسش جدی و مقدر را به میان انداخت که "ما چگونه ما شدیم؟". هر روز، هر لحظه می‌اندیشید و بی‌هراس از منتقد و مخالف و سیستم، آنچه به ذهن‌اش می‌رسید و آنچه با مطالعات‌اش درمی‌یافت، می‌گفت. چنین بود که صادق زیباکلام شد.

کار او نبود جز اندیشیدن و گفتن و نوشتن و درس دادن. اما پرسشی مقدر را پیش روی خود می‌دید. هرجا می‌رفت از او می‌پرسیدند: "چرا شما را نمی‌گیرند آقای زیباکلام؟!". پرسشی که از فرط مخاطب آن شدن، برایش تبدیل به کابوس شده بود. پرسش در خواب‌ هم رهایش نمی‌کرد.

گویی، او این بخش از "ما شدن ما" را انکار کرده بود. بدبینی اجتماعی به کنشگری فعال، به سخن گفتن مدام، به نوشتن پیگیرانه.

شاید پیش خود فکر می‌کرد این مخاطبان بیش از حد بدبین هستند. اما حال، دریافته که هر بدبینی ریشه در تجربه تاریخی دارد. تجربه‌ای که او هم حالا، مصداقی از آن شده. حالا در زندان می‌تواند آرام بخوابد و کابوس نبیند...

@javadrooh

🖋 یادداشت راهبرد: حالا دیگر کابوس نمی‌بیند...

👈 محمدجواد روح

حالا دیگر گرفتند‌ش. دیگر جای سوال و جوابی نماند. شاید با خیلی تحلیل‌هایش موافق نباشیم. شاید بگوییم دچار سندرم پرگویی و همه‌چیزگویی بود. اما او هر چه می‌کرد و هرچه می‌گفت، خودش بود.

می‌اندیشید. جدی هم می‌اندیشید. در برادرفورد انگلیس بود و می‌توانست شیمی‌اش را بخواند و زندگی آرامی داشته باشد. اما مثل خیلی از دانشجویان نسل خود، دغدغه داشت. دغدغه داشتن در عصر او و نسل او، یک ارزش وجودی بود. نمی‌شد دانشجو باشی و نیاندیشی و کاری نکنی. مسئولیت اجتماعی در آن نسل، امری درونی بود.

راه را اشتباه رفتند. و بعد که به پیروزی رسیدند، برخی چون او همچنان به اندیشیدن ادامه دادند. به اینکه چرا انقلاب هم کردند و نتوانستند به آنچه می‌خواستند برسند.

پس به اندیشیدن ادامه داد. پرسش جدی و مقدر را به میان انداخت که "ما چگونه ما شدیم؟". هر روز، هر لحظه می‌اندیشید و بی‌هراس از منتقد و مخالف و سیستم، آنچه به ذهن‌اش می‌رسید و آنچه با مطالعات‌اش درمی‌یافت، می‌گفت. چنین بود که صادق زیباکلام شد.

کار او نبود جز اندیشیدن و گفتن و نوشتن و درس دادن. اما پرسشی مقدر را پیش روی خود می‌دید. هرجا می‌رفت از او می‌پرسیدند: "چرا شما را نمی‌گیرند آقای زیباکلام؟!". پرسشی که از فرط مخاطب آن شدن، برایش تبدیل به کابوس شده بود. پرسش در خواب‌ هم رهایش نمی‌کرد.

گویی، او این بخش از "ما شدن ما" را انکار کرده بود. بدبینی اجتماعی به کنشگری فعال، به سخن گفتن مدام، به نوشتن پیگیرانه.

شاید پیش خود فکر می‌کرد این مخاطبان بیش از حد بدبین هستند. اما حال، دریافته که هر بدبینی ریشه در تجربه تاریخی دارد. تجربه‌ای که او هم حالا، مصداقی از آن شده. حالا در زندان می‌تواند آرام بخوابد و کابوس نبیند...

@javadrooh


>>Click here to continue<<

راهبرد




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)