زیر پوست هرندی...
عاقبت بدعتگذاری!
از یادداشتهای روزانهام-زمستان۱۴۰۱:
امشب رفتم انتهای هرندی. همان دروازه غار. منباب پژوهش جدیدم.
گشت ناجا یک کارتونخواب را خرکش سوار میکرد.
داد میزد حاجرضا نذار منو ببرن!
سر چرخواندم: «تکیهگاه آقامرتضی علی»
زنگ زدم به مهدی. گفت بیا داخل.
رضا هلالی با عبا جلوی در ایستاده.
برای نسل ما هلالی نوستالژی است از روزهای آخر دهه۷۰. با آن چهره استخوانی و سبک جدید سینهزنی! که بلای جانش شد! جماعت حزباللهی در کرج برای حذف بدعت در دین! چای مسموم خوراندن بهش! که چرا حسین را تندتند فریاد میزنی؟! مگر کنسرته؟!
آن حنجره دیگر حنجره نشد. اما واژه «مدافع حرم» را او ابداع کرد، ایضا تجمعات میدانی را. این بشر مرد بدعتهاست!
امشب شب یلداست.
کیپ تا کیپ دور سفره نشستند؛ کارتنخواب، کودککار تا زن و بچه. سامان میگوید: «۵سال پیش حاجرضا این تکیهگاه را ساخت. نانوایی، حمام، کلینیک دندانپزشکی دارد. هر چهارشنبه بیخانمانها میآیند حمام، اصلاح مو و گرفتن لباس گرم. هر شب ۴۰۰نفر غذا میدهیم. دو سالی است.»
اینجا همه جور خدمات به جماعت میدهند الا ختنه! شایدم من خبر ندارم!
آجیل و هندوانه و انار شب یلدا چیده شده گوشه تکیهگاه.
طرف دیگر ضریحیست نمادین از کربلا. بچهها تند تند کنار سفره عکس میگیرند. مادری با سه فرزندش لباسنو پوشیده، با سفره عکس میگیرد.
امشب برایشان بهترین شب دنیاست.
.............
زنگ زد به سیامک. گفت به عمو جواد بگو بمونه بال خریدم برای جوج بازی.
رسید. گفت «بپرید پیت حلبیهای روغن رو بیارید بدیم جماعت بیرون. امشب هوا خیلی سرده.»
نصف شبی همه رو زابرا کرد که یالا برید چوب و حلبی از انبار بیارید. سه ساعتی چرخیدیم و به هر جمعی رسید یک پیتحلبی با آتش روشن داد تا بلکم کمی گرم شوند. دست آخر هم منقل جوج را آورد وسط یکی از همین گدهها. گفت امشب با هم همسفرهایم!
خانم گفت «دمت گرم آقارضا دستهایم دیگه جون نداشت...»
دونفر آمدند. یکهو هلالی را بغلش کردن. او هم. سفت و محکم. خواستند مرا هم بغل کنند. چرا دروغ! امتنا کردم از ترس بیماری و کثیفی.
یکی آمد گفت «آقارضا! دندونام خیلی درد میکنه. قول دادی درستش کنی!»
گفت نوبتت بشه چشم.
یکی آمد با دو متر قد. گفت پاهایش درد میکند. گفت «تقصیر خودته! چرا وسط درمانت ول کردی رفتی؟»
رفت داخل تکیه کاپشن آورد انداخت دورش.
گفت کلاه هم میخواهم.
کلاه سرش رو داد: «بشرطی که دو ساعت بعد شوهرش ندی! یادگاریِ من به تو...»
خسته شدم.
از سرشب همینطور میدود. رسما بیشفعال است!
گفت عموجواد! بریم یه قلیون بزنیم عشق کنی...
ساعت ۵صبح.
#جواد_موگویی
https://hottg.com/javadmogoei
>>Click here to continue<<

