TG Telegram Group & Channel
Javadafranotebook | United States America (US)
Create: Update:

در استقبال از ترجیع‌بندِ هاتفِ اصفهانی
و تقدیم به حسین‌ ابنِ منصورِ حلاج


بارکش، بارگیر، باراَنبان
شتران‌اند خیلِ آدمیان

این یکی، بنده‌ی الهه‌ی نام
آن یکی، بنده‌ی الهه‌ی نان

شتر از کوه هم اگر رد شد
بر نمی‌آید از پسِ کوهان!

از خودت سر درآور ای حلزون!
ای به زندانِ خویشْ زندان‌بان!

پوست انداخت مار و با خود گفت:
بد بلایی‌ست جسم، دور از جان!

پشتِ هر کوه، دشتِ دلبازی‌ست
بنشین و غبار را بنشان

باتلاق از سکون به خود آمد
رودها راهی‌اند و سرگردان

اسبِ ارابه‌ای زمین‌گیرم
خسته‌ام، خسته از زمین و زمان

این‌همه آه را کجا بکشم؟
یک حباب است و یک بغلْ طوفان

بند اگر بگسلد گریزان‌اند
واژه از شعر و دیو از دیوان

آدمی چیست؟ بحر در کوزه
آدمی چیست؟ فیل در فنجان

بگذر از راه‌ها قدم به قدم
بشنو از چاه‌ها دهان به دهان_


_که عزیزی‌ست زیرِ پیراهن
آن منم! لا اله الا من!


شاخه‌ای را به شاخه‌ای پیوند
می‌دهند و درخت می‌نامند

ناگهان بادِ مهر می‌آید
شاخه‌ها می‌بُرند بند از بند

هر درختی تجسمِ یأسی‌ست
دستِ کوتاه و آسمانِ بلند

آسمان گریه می‌کند، سخت است
مادران را جدایی از فرزند

این‌‌قَدَر گنج زیرِ خاک است و
گوش را نیست گوشواره‌یِ پند

طعنه‌ای دارد این‌که می‌بینی_
_ماه را فرق تا قدمْ لبخند

لاک‌پشت! از خودت برو بالا
از همین کوه، از همین الوند

سر کشیدن به هر طرف تا کی؟
سر کشیدن به هر طرف تا چند؟

ای به زندانِ خویشْ زندان‌بان!
به همین لاکِ پوستین سوگند_


_که عزیزی‌ست زیرِ پیراهن
آن منم! لا اله الا من!


آینه! ای تمام‌قد آغوش!
به خودت چشم را بدوز و بپوش

آن حبابم که دم زدن از تو
سرِ من را بریده گوش به گوش

مگسِ روزگار اگر صدبار
خون من را مکید، گفتم نوش

طالعِ نحس اگر زمینم زد
گفتم: احسنت، کم نیار، بکوش

حلزون‌اند مردمِ دنیا
که قفس می‌بَرَند دوش‌به‌دوش

چه کسی گفت دیگِ دوزخ باش؟
چه کسی گفت با زمانه بجوش؟

هرزگی می‌کنی، بکن اما
دل نده، دل نگیر، تن بفروش

که منِ ساده‌لوح دل دادم
به جهان _ هرزه‌یِ هزارآغوش _

خانه‌به‌خانه رفت هوش از سر
شانه‌به‌شانه رفت سر از هوش

به خودم آمدم، هزار حباب
همه گفتند با لبِ خاموش_


_که: عزیزی‌ست زیرِ پیراهن
آن منم! لا اله الا من!


لحظه را عمرِ جاودان دیدم
من که هر هفتهْ هفت خوان دیدم

بارها بَر به این و آن دادم
بارها آفتِ خزان دیدم

شاخه‌‌به‌شاخه پیکرم لرزید
اره را دستِ باغبان دیدم!

تفِ لعنت به خاک کرد و گذشت
ابر را از چه سایه‌بان دیدم؟!

دست بردم که چشمْ پاک کنم
دست‌ها را دو ناودان دیدم

از شیاطین کسی نخواهد دید
آنچه من از خدایگان دیدم

دلِ هر ذره را شکافتم و
انفجاریْش در میان دیدم!

هر حدیثی که از جهنم بود
همه را در همین جهان دیدم

چشم بستم به عالم و آدم
هرچه می‌خواستم همان دیدم

همه‌اعضایِ من، خدایان را
کفر گفتند و ناگهان دیدم_


_که عزیزی‌ست زیرِ پیراهن
آن منم! لا اله الا من!


بارها دل سپردم و این بار
دلم از دست رفت و دست از کار

آنچنان رفتم از جهان که هنوز
پنجرهْ خنده‌ای‌ست بر دیوار

آنچنان تخمِ تازگی کِشتم
که درآمد دمار از تکرار!

لاک‌پشتی سری به لاکش زد
گفت: هان! دست از سرم بردار!

شتری فتح کرد کوهان را
گفت: باری گران‌تر از این بار؟!

کوهساری نشست و فاتح شد
بر که؟ بر زخم‌های غار به غار

آبشاری فرود آمد و رفت
از کجا؟ از تنش شبیه به مار

مردمان، اهلیِ حواس‌اند و
ذهنشان زین و عقلشان افسار

سربلندی فقط ازآنِ خداست
حقِ حلاج بود چوبه‌یِ دار

یوسف است و هزار چاه به راه
یوسف است و برادرِ بسیار

کاروان را بگو برو، اما
به کسی جز خودم مرا نسپار


که عزیزی‌ست زیرِ پیراهن
آن منم! لا اله الا من!


محمد رهام
@morirosi

Forwarded from دهلیز
در استقبال از ترجیع‌بندِ هاتفِ اصفهانی
و تقدیم به حسین‌ ابنِ منصورِ حلاج


بارکش، بارگیر، باراَنبان
شتران‌اند خیلِ آدمیان

این یکی، بنده‌ی الهه‌ی نام
آن یکی، بنده‌ی الهه‌ی نان

شتر از کوه هم اگر رد شد
بر نمی‌آید از پسِ کوهان!

از خودت سر درآور ای حلزون!
ای به زندانِ خویشْ زندان‌بان!

پوست انداخت مار و با خود گفت:
بد بلایی‌ست جسم، دور از جان!

پشتِ هر کوه، دشتِ دلبازی‌ست
بنشین و غبار را بنشان

باتلاق از سکون به خود آمد
رودها راهی‌اند و سرگردان

اسبِ ارابه‌ای زمین‌گیرم
خسته‌ام، خسته از زمین و زمان

این‌همه آه را کجا بکشم؟
یک حباب است و یک بغلْ طوفان

بند اگر بگسلد گریزان‌اند
واژه از شعر و دیو از دیوان

آدمی چیست؟ بحر در کوزه
آدمی چیست؟ فیل در فنجان

بگذر از راه‌ها قدم به قدم
بشنو از چاه‌ها دهان به دهان_


_که عزیزی‌ست زیرِ پیراهن
آن منم! لا اله الا من!


شاخه‌ای را به شاخه‌ای پیوند
می‌دهند و درخت می‌نامند

ناگهان بادِ مهر می‌آید
شاخه‌ها می‌بُرند بند از بند

هر درختی تجسمِ یأسی‌ست
دستِ کوتاه و آسمانِ بلند

آسمان گریه می‌کند، سخت است
مادران را جدایی از فرزند

این‌‌قَدَر گنج زیرِ خاک است و
گوش را نیست گوشواره‌یِ پند

طعنه‌ای دارد این‌که می‌بینی_
_ماه را فرق تا قدمْ لبخند

لاک‌پشت! از خودت برو بالا
از همین کوه، از همین الوند

سر کشیدن به هر طرف تا کی؟
سر کشیدن به هر طرف تا چند؟

ای به زندانِ خویشْ زندان‌بان!
به همین لاکِ پوستین سوگند_


_که عزیزی‌ست زیرِ پیراهن
آن منم! لا اله الا من!


آینه! ای تمام‌قد آغوش!
به خودت چشم را بدوز و بپوش

آن حبابم که دم زدن از تو
سرِ من را بریده گوش به گوش

مگسِ روزگار اگر صدبار
خون من را مکید، گفتم نوش

طالعِ نحس اگر زمینم زد
گفتم: احسنت، کم نیار، بکوش

حلزون‌اند مردمِ دنیا
که قفس می‌بَرَند دوش‌به‌دوش

چه کسی گفت دیگِ دوزخ باش؟
چه کسی گفت با زمانه بجوش؟

هرزگی می‌کنی، بکن اما
دل نده، دل نگیر، تن بفروش

که منِ ساده‌لوح دل دادم
به جهان _ هرزه‌یِ هزارآغوش _

خانه‌به‌خانه رفت هوش از سر
شانه‌به‌شانه رفت سر از هوش

به خودم آمدم، هزار حباب
همه گفتند با لبِ خاموش_


_که: عزیزی‌ست زیرِ پیراهن
آن منم! لا اله الا من!


لحظه را عمرِ جاودان دیدم
من که هر هفتهْ هفت خوان دیدم

بارها بَر به این و آن دادم
بارها آفتِ خزان دیدم

شاخه‌‌به‌شاخه پیکرم لرزید
اره را دستِ باغبان دیدم!

تفِ لعنت به خاک کرد و گذشت
ابر را از چه سایه‌بان دیدم؟!

دست بردم که چشمْ پاک کنم
دست‌ها را دو ناودان دیدم

از شیاطین کسی نخواهد دید
آنچه من از خدایگان دیدم

دلِ هر ذره را شکافتم و
انفجاریْش در میان دیدم!

هر حدیثی که از جهنم بود
همه را در همین جهان دیدم

چشم بستم به عالم و آدم
هرچه می‌خواستم همان دیدم

همه‌اعضایِ من، خدایان را
کفر گفتند و ناگهان دیدم_


_که عزیزی‌ست زیرِ پیراهن
آن منم! لا اله الا من!


بارها دل سپردم و این بار
دلم از دست رفت و دست از کار

آنچنان رفتم از جهان که هنوز
پنجرهْ خنده‌ای‌ست بر دیوار

آنچنان تخمِ تازگی کِشتم
که درآمد دمار از تکرار!

لاک‌پشتی سری به لاکش زد
گفت: هان! دست از سرم بردار!

شتری فتح کرد کوهان را
گفت: باری گران‌تر از این بار؟!

کوهساری نشست و فاتح شد
بر که؟ بر زخم‌های غار به غار

آبشاری فرود آمد و رفت
از کجا؟ از تنش شبیه به مار

مردمان، اهلیِ حواس‌اند و
ذهنشان زین و عقلشان افسار

سربلندی فقط ازآنِ خداست
حقِ حلاج بود چوبه‌یِ دار

یوسف است و هزار چاه به راه
یوسف است و برادرِ بسیار

کاروان را بگو برو، اما
به کسی جز خودم مرا نسپار


که عزیزی‌ست زیرِ پیراهن
آن منم! لا اله الا من!


محمد رهام
@morirosi


>>Click here to continue<<

Javadafranotebook




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)