چمدونای بستَتو وا کن
بذا تا موندنت نفس بکشه
بذار این تختِ خوابِ یک نفره
به لباسِ شبِ تو دس بکشه
نمیدونی چه حسِ خوبیه که
چترامون باز کنارِ هم وا شن
نمیدونی چه قدر دوس دارم
کفشامون باز کنارِ هم باشن
□
ساعتا رو کی میکشونه جلو؟
ترمینالا چرا همش بازن؟
این بلیطا چه قدر نامردن
اتوبوسا چه قدر لجبازن
اتوبوسا همیشه منتظرن
انگاری بی تو کارشون نمیشه
مثلِ اینکه همیشه بد بینن
به کسی که سوارشون نمیشه
اتوبوسا همیشه مشکوکن
با دلِ هیچکسی نمیسازن
اگه نیس ریگی توی کفشاشون ،
پرده ها رو برا چی میندازن؟
اتوبوسا که راه می افتن
نگرانِ تمامِ جاده میشم
تو ازم دور میشی و غرقِ
لحظه هایی که پا نداده میشم
لحظه هایی که رفت از دستم
لحظه هایی که بی هدف کشتم
چه جوابی باید به خونه بدم
وقتی میبینه بی تو برگشتم؟
□
کاش بیای و ببینی بعد از تو
رفته از یادِ خونه خوشبختی
وقتی نیس شالِ تو روی دستاش
چه پریشونه حالِ جا رختی
(حمید زارعی مرودشت)
@mirirosi
>>Click here to continue<<