عالمی زین بزم عبرت مفلس و مأیوس رفت
کس نشد آگه که چیزی داشت با خود یا نداشت
هرچه پیش آمد همان رو بر قفا کردیم سیر
یک قلم دی داشتیم امروز ما فردا نداشت
حرص هر سو، ره برد بر سیم و زر دارد نظر
زاهد از فردوس هم مطلوب جز دنیا نداشت
تا ز تمکین نگذرند آدابدانان وفا
شمع محفل در سر آتش داشت زیر پا نداشت
تا بیابانمرگِ نومیدی نباید زیستن
هر کجا رفتیم ما را بیکسی تنها نداشت
دوریام زان آستان دیوانه کرد اما چه سود
آنقدر خاکی که افشانم به سر صحرا نداشت
چون نفس بیدل نفسها در تردد سوختم
گوشهی دل جای راحت بود اما جا نداشت
بیدل دهلوی
>>Click here to continue<<