TG Telegram Group & Channel
Femen_Irn | United States America (US)
Create: Update:

‏‌ شکیب سیاوش خبرنگار افغانستانی داستانی از خشنود خرمی را در ایکس (توییتر) نقل کرده بود.. در زیر برای شما بازنشر  می‌کنم، اما همین داستان نشان می‌دهد  چقدر ما به پیروزی زن زندگی آزادی در ایران، برای ایجاد یک تغییر بزرگ در منطقه نیاز داریم.. برای این که آدمها «به سادگی نمیرند برای تغییر بنیادی رابطه انسان با قدرت از هر جنس‌اش…    وقتی از هرات می‌آمدیم، در نزدیکی‌های قندهار همسرم خواهش کرد که برای چند لحظه چادری/برقع‌اش را بردارد. دلیلش را نمی‌دانستم، ولی می‌شد فشار و حرارت زیاد داخل ماشین را حدس زد. چیزی نگفتم و بی‌خیال این حرف شدم. او پافشاری کرد و گفت:«نفسم بند میایه…» ‏  ‏در صندلی عقبی و پهلوی ما رقم رقم مردان ریش بلند نشسته بودند که در تمام مسیر متوجه نشدم با زنان خود حرف بزنند، انگار درکنارشان اصلا کسی حضور نداشت. زنان همه مطیع بودند، مطیع‌تر از یک ماشین، عاجزتر از هر زنده‌جانی. ‏برایش گفتم که این کار درستی نیست؛ هیچ زنی این‌جا از زیر برقع خود بیرون نمی‌شود. اجازه ندارند. ببین.  ‏گفت:« فقط آب می‌نوشم، حالم خوب نیست» ‏به گوشش گفتم نوشیدن چند قطره آب بهانه‌ای نیست که خودش را به مردهای داخل ماشین نشان بدهد. دیگر جواب بیتابی و درد و هرچیزی که زیر این برقع جریان داشت را ندادم.  ‏به نماز پیاده شدیم، از بازارها و بازارک‌های زیادی عبور کردیم، چهار و چند ساعت دیگر راه آمدیم و در تمام مسیر زنم چیزی نگفت. آب هم ننوشید. وقتی به کابل رسیدیم هوا تاریک شده بود. همه از ماشین پیاده شدند. ‏هنگامی که از چوکی‌ برخواستم، او از دنبالم نیامد. سرش را به شیشه تکیه داده بود. با این کارش، با این قهر و لج و ماندنش عصبانی شدم. از اینکه توانسته باشم زخم زبان بزنم، آهسته ولی با خشم گفتم:« از موتروان خوشت آمده؟» ‏باز هم چیزی نگفت و تکان نخورد. فکر کردم بابت اینکه نگذاشته‌ام چادری‌اش را بردارد، قهر کرده است. برگشتم و همین‌که دست به بازویش زدم، محکم روی چوکی افتاد. ترسیدم. با عجله چادری از صورتش برادشتم. صورتش سفید شده بود و نفس نمی‌کشید. مرده بود، خشک شده بود.  ‏تا آن زمان نمی‌دانستم یک زن به همین سادگی می‌میرد....   خشنود خرمی‌‌‌‌‌‏

‏‌ شکیب سیاوش خبرنگار افغانستانی داستانی از خشنود خرمی را در ایکس (توییتر) نقل کرده بود.. در زیر برای شما بازنشر  می‌کنم، اما همین داستان نشان می‌دهد  چقدر ما به پیروزی زن زندگی آزادی در ایران، برای ایجاد یک تغییر بزرگ در منطقه نیاز داریم.. برای این که آدمها «به سادگی نمیرند برای تغییر بنیادی رابطه انسان با قدرت از هر جنس‌اش…    وقتی از هرات می‌آمدیم، در نزدیکی‌های قندهار همسرم خواهش کرد که برای چند لحظه چادری/برقع‌اش را بردارد. دلیلش را نمی‌دانستم، ولی می‌شد فشار و حرارت زیاد داخل ماشین را حدس زد. چیزی نگفتم و بی‌خیال این حرف شدم. او پافشاری کرد و گفت:«نفسم بند میایه…» ‏  ‏در صندلی عقبی و پهلوی ما رقم رقم مردان ریش بلند نشسته بودند که در تمام مسیر متوجه نشدم با زنان خود حرف بزنند، انگار درکنارشان اصلا کسی حضور نداشت. زنان همه مطیع بودند، مطیع‌تر از یک ماشین، عاجزتر از هر زنده‌جانی. ‏برایش گفتم که این کار درستی نیست؛ هیچ زنی این‌جا از زیر برقع خود بیرون نمی‌شود. اجازه ندارند. ببین.  ‏گفت:« فقط آب می‌نوشم، حالم خوب نیست» ‏به گوشش گفتم نوشیدن چند قطره آب بهانه‌ای نیست که خودش را به مردهای داخل ماشین نشان بدهد. دیگر جواب بیتابی و درد و هرچیزی که زیر این برقع جریان داشت را ندادم.  ‏به نماز پیاده شدیم، از بازارها و بازارک‌های زیادی عبور کردیم، چهار و چند ساعت دیگر راه آمدیم و در تمام مسیر زنم چیزی نگفت. آب هم ننوشید. وقتی به کابل رسیدیم هوا تاریک شده بود. همه از ماشین پیاده شدند. ‏هنگامی که از چوکی‌ برخواستم، او از دنبالم نیامد. سرش را به شیشه تکیه داده بود. با این کارش، با این قهر و لج و ماندنش عصبانی شدم. از اینکه توانسته باشم زخم زبان بزنم، آهسته ولی با خشم گفتم:« از موتروان خوشت آمده؟» ‏باز هم چیزی نگفت و تکان نخورد. فکر کردم بابت اینکه نگذاشته‌ام چادری‌اش را بردارد، قهر کرده است. برگشتم و همین‌که دست به بازویش زدم، محکم روی چوکی افتاد. ترسیدم. با عجله چادری از صورتش برادشتم. صورتش سفید شده بود و نفس نمی‌کشید. مرده بود، خشک شده بود.  ‏تا آن زمان نمی‌دانستم یک زن به همین سادگی می‌میرد....   خشنود خرمی‌‌‌‌‌‏


>>Click here to continue<<

Femen_Irn




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)