TG Telegram Group & Channel
حرفهای تو دلی | United States America (US)
Create: Update:

دوبار برگشتم ب تخت
دستام میلرزید .ناتوان بود طوری ک نمیتونستم پیچ رو باز کنم
اشک میریختم
من نیاز ب جرعه ای نفس کشیدن داشتم
تا مغزم بهم فتوا بده
تونستم .اکسیژن .نفس کشیدم
اشک می‌ریختم ب حالم
گویی لحظه ای جنون
تمام وجودم رو گرفت
با تمام قدرتم بلند شدم
هر چه ظروف پارتیشن بود رو پرت کردم
از چشام اشک می‌ریخت
ولی خودم چون ی دیوانه میخندیدم
شکستم
جیغ میزدم
برام مهم نبود کجا هستم
چه ساعتی از روز یادمه
رعد و برق و باران شدید بود
انگار همه چیز دست ب دست هم داده بودن
من شکستم
صداهای وحشتناک شکستن
خورده‌های شکسته چون تیله های رنگی ک هر طرفی پخش می‌شد
چه غوغایی شده بود
همه چیز بهم ریخته بود
میدیدم و چه دیوانه وار میخندیدم و گریه میکردم
برام هیچ چیزی ارزش نداشت
آن روز صبح اگر چه میشکستم
اما گویی خودم هم شکستم
خورد شدنشون
انگار خودم رو خورد کرد
وقتی آوار شدم رو زمین
انگار دیگه نفسی نبود برام
همچون مجسمه ای بودم خیره ب یک گوشه
توی سرم پر ازصدا
از زندگی چی فهمیدم
هیچی
وقتی ب خودم اومدم .ویرانه های خونه رو دیدم
و صدای زنگ تلفن
ک پیغام گیر میرفت و دوباره تماس مجدد
یاد آور تزریق شد برام
ب خودم اومدم باید جمع کنم
جمع کردم خوردهای شکسته و حتی خودم رو
دوباره ساخته شدم
و آن روز آغاز دوباره ی زندگی من شد
آره رفیق تویی ک داری میخونی
شاید بگی چرت مینویسه
یا که درک نکنی
بی نفس بودن رو
تا وقتی ک نفس میکشی
شاید با خودت بگی
والا حال من از ناخوشی تو بدتر
نگو رفیق .نگو
حال آنروزم رو
کسی نمیتونه متوجه بشه مگر چون من باشه
و از حال خوشت قدر بدون
ن تا وقتی ناخوشی واقعی رو ندیدی
آره رفیق
کسی نمیتونه قدر بدونه زندگی رو
وقتی چند روز فرصت برای مرگ نداشته باشه
آن روز
خودم تنهایی اشکهام رو پاک کردم
خودم با عجز و ناتوانی التماس خدا کردم
ک بتونم بلند بشم
غم بود اما با ظاهری خندانم پوشاندم
درد بود اما با تمام پوست کلفتی نقاب بر چهره ام زدم
ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ
خیلی
وﺍﺻﻼ هم ﻓﮑﺮش رو ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ
بتونم ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ رو ﺗﻤﻮمش کنم
اما تونستم
بعد آن قدر دونستم
ﺭﻭﺯهای شادم رو
چون تجربه کرده بودم
روزهایی ک فکر نمیکنی
تموم بشه
روزی تموم میشه
پس سعی کردم بتونم
روزهای قشنگتری بسازم
هرچیزی ک باعث حال خوشم باش
چون فهمیدم هر ثانیه زندگی غنیمت داره
دلم بارها گرفت
و بارها دلم شکست از نامهریانیها
گریه هایی بی صدا ی شبانه ام
غم درد این نا عدالتی ها
اما ب چند دقیقه طول نکشید
گویی همچون ی خمیر ورز آمدم
و پخته شدم
و دیدگاه تفکراتم
فراتر از قبل میشد
حرفهام و منطقم
شاید برای خیلیها عجیب باشه
اما در دادگاه دلم
مورد پسندم بود
چون ب نظرم بودنها قشنگه
تا وقتی ک زنده ایم
#آنجل
#مرضیه قربان فلاح
#خاطرات تلخ #زندگی واقعی#حقیقت زندگی من

دوبار برگشتم ب تخت
دستام میلرزید .ناتوان بود طوری ک نمیتونستم پیچ رو باز کنم
اشک میریختم
من نیاز ب جرعه ای نفس کشیدن داشتم
تا مغزم بهم فتوا بده
تونستم .اکسیژن .نفس کشیدم
اشک می‌ریختم ب حالم
گویی لحظه ای جنون
تمام وجودم رو گرفت
با تمام قدرتم بلند شدم
هر چه ظروف پارتیشن بود رو پرت کردم
از چشام اشک می‌ریخت
ولی خودم چون ی دیوانه میخندیدم
شکستم
جیغ میزدم
برام مهم نبود کجا هستم
چه ساعتی از روز یادمه
رعد و برق و باران شدید بود
انگار همه چیز دست ب دست هم داده بودن
من شکستم
صداهای وحشتناک شکستن
خورده‌های شکسته چون تیله های رنگی ک هر طرفی پخش می‌شد
چه غوغایی شده بود
همه چیز بهم ریخته بود
میدیدم و چه دیوانه وار میخندیدم و گریه میکردم
برام هیچ چیزی ارزش نداشت
آن روز صبح اگر چه میشکستم
اما گویی خودم هم شکستم
خورد شدنشون
انگار خودم رو خورد کرد
وقتی آوار شدم رو زمین
انگار دیگه نفسی نبود برام
همچون مجسمه ای بودم خیره ب یک گوشه
توی سرم پر ازصدا
از زندگی چی فهمیدم
هیچی
وقتی ب خودم اومدم .ویرانه های خونه رو دیدم
و صدای زنگ تلفن
ک پیغام گیر میرفت و دوباره تماس مجدد
یاد آور تزریق شد برام
ب خودم اومدم باید جمع کنم
جمع کردم خوردهای شکسته و حتی خودم رو
دوباره ساخته شدم
و آن روز آغاز دوباره ی زندگی من شد
آره رفیق تویی ک داری میخونی
شاید بگی چرت مینویسه
یا که درک نکنی
بی نفس بودن رو
تا وقتی ک نفس میکشی
شاید با خودت بگی
والا حال من از ناخوشی تو بدتر
نگو رفیق .نگو
حال آنروزم رو
کسی نمیتونه متوجه بشه مگر چون من باشه
و از حال خوشت قدر بدون
ن تا وقتی ناخوشی واقعی رو ندیدی
آره رفیق
کسی نمیتونه قدر بدونه زندگی رو
وقتی چند روز فرصت برای مرگ نداشته باشه
آن روز
خودم تنهایی اشکهام رو پاک کردم
خودم با عجز و ناتوانی التماس خدا کردم
ک بتونم بلند بشم
غم بود اما با ظاهری خندانم پوشاندم
درد بود اما با تمام پوست کلفتی نقاب بر چهره ام زدم
ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ
خیلی
وﺍﺻﻼ هم ﻓﮑﺮش رو ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ
بتونم ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ رو ﺗﻤﻮمش کنم
اما تونستم
بعد آن قدر دونستم
ﺭﻭﺯهای شادم رو
چون تجربه کرده بودم
روزهایی ک فکر نمیکنی
تموم بشه
روزی تموم میشه
پس سعی کردم بتونم
روزهای قشنگتری بسازم
هرچیزی ک باعث حال خوشم باش
چون فهمیدم هر ثانیه زندگی غنیمت داره
دلم بارها گرفت
و بارها دلم شکست از نامهریانیها
گریه هایی بی صدا ی شبانه ام
غم درد این نا عدالتی ها
اما ب چند دقیقه طول نکشید
گویی همچون ی خمیر ورز آمدم
و پخته شدم
و دیدگاه تفکراتم
فراتر از قبل میشد
حرفهام و منطقم
شاید برای خیلیها عجیب باشه
اما در دادگاه دلم
مورد پسندم بود
چون ب نظرم بودنها قشنگه
تا وقتی ک زنده ایم
#آنجل
#مرضیه قربان فلاح
#خاطرات تلخ #زندگی واقعی#حقیقت زندگی من


>>Click here to continue<<

حرفهای تو دلی




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)